📚 #داستان_زیبای_آموزنده
روزی دم یک روباه در حادثهای قطع شد، روباههای گروه پرسیدند دمات را چه شد؟
چون روباهها نسلاً مکار میباشند، گفت خودم قطعاش کردم
گفتند چرا؟ این که بسیار بد میشود.
روباه گفت نخیر، حالا خوب آزاد و سبک احساس راحتی میکنم
وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود! رفت دم خود را قطع کرد و درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند.
رفت نزد روباه اولی و گفت برادر تو که گفته بودی که سبک شدهام و احساس راحتی میکنم، من که بسیار درد دارم.
گفت صدایش را درنیاور، وگرنه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند
هر لحظه خوشی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود والاّ تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت.
همان بود که تعداد دم بریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند
وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد میشود
آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند.
و گاهی هم آنها را دیوانه میگویند....!
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
از حاتم طایی پرسیدند: بخشندهتر از خود دیدهای؟
گفت: آری مردی که داراییاش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: ۵٠٠ گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشندهتری؟
گفت: نه!
چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist