eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
835 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
📜یک سند زیرخاکی 📜 ⭕ لیست حقوقی سپاه اهواز سال 59 اسامی چندین سردار شهید در آن می درخشد، سرداران شهید حسین علم الهدی، پیرزاده، گندمکار، معمارزاده و... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خمینی سن عشق را پایین آورده است شادی روح همه ی شهدای اسلام صلواتی عنایت بفرمایید🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق... چه کنم گر نکنم گریه به مظلومی تو گریه آبی است که برآتش دل ، تسکین است به نفسی فداک https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرایی خواندنی از: 💞 شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشت💞  آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم‌. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.🍂 داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم. 🍀می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار می‌کنی؟ محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را می‌دیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سال‌های اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان می‌گفتند که برادران حسن اسیر شده اند. 🌼 بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پرونده‌اش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.🌱 تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده به‌قدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد. بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد. یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم. دایره‌ای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد. یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است. مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین می‌آیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم حال و هوایم عوض می‌شه. ادامه ماجرا ... 🧡 محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود. در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش. خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده. در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند می‌دیدم آنها هم به آسمان می رفتند. کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند. دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. قسمت اول👆
سومین شهید از خانواده کاظمینی که ماجرا مربوط به ایشونه
قسمت دوم و پایانی👇 بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند. همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد. نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شده‌اند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند. خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ... ♥️ یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند.🍁 اما یک نفر متوجه زنده‌بودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمده‌ام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.🍃 روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.☘ محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.  پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود. گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد. انشاالله می روم آنجایی که باید بروم. من برخی شب‌ها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر می‌شد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.🌸 چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟ گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه. دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت. دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمد حسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند...🌿💛 🔺شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم‏ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق... نامت عجیب جاذبه دارد که عاشقت دیوانه وار پای تو پابست میشود... بنفسی فداک https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
قال رسول الله(ص):وقتی عالمی فقیه، فوت کند در اسلام رخنه و حفره‎ای ایجاد می‎شود که هیچ چیزی نمی‎تواند جای آن را پر کند. 🏴رحلت عالم ربانی حضرت آیت الله حسن حسن زاده آملی بر جهان تشیع تسلیت باد🏴 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هدیه ای آسمانی آخرین روزهای شهریور ماه 1359 سپری میشد وهنور به صورت جدی خبری از جنگ نبود. كنار سفره عقدي ساده زوج جوانی نشسته بودند که وجودشان سرشار بود از عشق به اسلام و اهل بیت )عليهم السلام( و مهمانان جوانانی بودند که خود را سرباز امام زمان »عج« و گوش به فرمان ولایت میدانستند. پس از تمام شدن خطبه ي عقد، عطر تکبیر و صلوات فضای خانه را پر کرد . یکی از خواهران به داماد(شهید ) وهمسرشان گفتند: امیدوارم که به پای هم شهید شوید. شهید سروندی با لبخندی گفتند: این بهترین تبریکی بود که من امروز دریافت نمودم. آن روز هیچ کس فکر نمی کرد که حدوداً 20 روز بعد دعای آن خواهر مستجاب شود. شهید سروندی، در اولین روزهای جنگ، در شلمچه به شهادت رسید. حمــاسه زینبـــیان روایت چهارم راوی: صغری کیخواه https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
درد فراق را به کدامین مطب برم رفع غم حبیب به کار طبیب نیست اربعین حسینی بر شما عاشقان اباعبدالله الحسین علیه السلام تسلیت باد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق... ز “همه “دست کشیدم که تو باشی “همه ام”… با تو بودن ز “همه” دست کشیدن دارد… بنفسی فداک https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حدیث اربعین امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: مؤمن پنج نشانه دارد: اقامه 50 رکعت نماز (مجموع واجبات و مستحبات)، خواندن زیارت اربعین، انگشتر عقیق در دست راست کردن، در سجده پیشانی بر خاک نهادن و «بسم الله الرحمن الرحیم» را (در نماز) بلند گفتن. (وسائل الشیعه جلد10، صفحه 373) https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
زیارت اربعین .pdf
468.1K
زیارت اربعین ، درشت خط و زیبا التماس دعا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ 🎤تنهافایل صوتی بجامانده ازرادیو آبادان از حمله بعثی ها به شهر مقاوم آبادان ۱۳۵۹. _ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ كارمند جهاد سازندگي بود. و با شروع جنگ تحمیلی اقدامات خود را برای جلوگیری از حضور دشمن در جبهه آبادان آغاز نمود. و با رشادت های خود توانست که سهم مهمی در پیروزی رزمندگان اسلام در شکست حصر آبادان در مهرماه سال ۶۰ داشته باشد. بسیار به شهید بهشتی علاقه مند بود و همواره شعارش گفته ی شهید بهشتی بود که اگر برای محرومین کار نکنید انقلاب اسلامی به خطر می‌افتد و سیره عملی زندگی اش را شهید مظلوم بهشتی قرار داده بود. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق... رنج تو را به گنج فراوان نمی دهم درد تو را به دارو و درمان نمی دهم زخم تو را به مرهم و خاک تو را به مُشک خار ره تو را به گلستان نمی دهم... بنفسی فداک https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ علاقه زیادی به ورزش های رزمی داشت و مربی رشته کونگ فو بود. با شروع جنگ تحمیلی، او به سپاه پاسداران آبادان پیوست و در دفاع از شهرهای آبادان و خرمشهر حضور فعال داشت و در طول محاصره یک ساله شهر آبادان جزء محدود مدافعان شهر بود و هیچگاه از شهر خارج نشد. با شروع عملیات ثامن الائمه در مهر ماه 1360 شهید علی حمیدیان پور دوشادوش سایر رزمندگان علیه متجاوزان بعثی جنگید و رشادت های زیادی از خود به یادگار گذاشت. تا در روز پیروزی رزمندگان اسلام و روز شکست حصر آبادان پس از به عقب راندن بعثیان به آن سوی رود کارون در منطقه مارد در کنار رودخانه کارون بر اثر اصابت ترکش خمپاره که به چشم او وارد و از سرش خارج شد به فیض رفیع شهادت رسید. پیکر پاک این شهید بزرگوار در گلزار شهدای آبادان به خاک سپرده شد؛ این شهید حتّی پس از شهادت هم شهرش را ترک نکرد... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
وصیت شهدا❣ دستورات انسان‌ساز قرآن را اجرا نمایید و بدانید تنها رسیدن به سعادت هر دو جهان، تمسک جستن به قرآن است و انس به این کتاب پر از امید و برکت را دریابید و در عمل به دستوراتش بکوشید. 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
سردار سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی شهید یزدانی را فاتح اروند و عملیات والفجر ۸ می‌داند و درباره او می‌گوید: حسن یک طلبه ۱۷ ساله و قهرمان عملیات والفجر ۸ بود. او یک طلبه قوی الروح و اولین کسی بود که پیشتاز و پیشگام و داوطلب عبور از اروند بود. او پیش‌نماز لشکر بود. او ۳۰ بار در اروند شنا کرد و به دل دشمن زد. آن‌ها را شناسایی کرد و برای لشکر، اطلاعات آورد. با توجه به اینکه اروند رودخانه وحشی نام دارد و کمتر کسی این شجاعت و توکل را دارد که از آن عبور کند، حسن با اراده‌ای قوی ۳۰ بار در والفجر ۸ این کار را انجام داد. ما بعد از شهادتش به این موضوع فکر می‌کردیم که آیا آن سال‌هایی که ما پشت سر حسن، نماز جماعت می‌خواندیم، او اصلاً به سن تکلیف رسیده بود؟ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خادم الحسین (ع) ...🌹 سال های گذشته در مرز چذابه در حال خدمت رسانی به زوار امام حسین (ع) بود... خیلی فروتن بود،‍ اربعین مرز چذابه شلوغ بود،و تجهیز نشده بود و امکانات کامل برای تردد زوار در آن محیا نبود سردار حاج علی محمد قربانی در محل کار در حال صحبت بودیم... -تجمع زوّار در مرز خیلی زیاد شده و امکانات خیلی ضعیفه، باید یک فکری بکنیم. گفتم حاجی چه کاری میخوای انجام بدی؟ بالاخره یک نفر قبول کرد که همراه ایشان به مرز بروند و به زائرین امام حسین (ع) خدمت کنند. ما به مدت یک هفته هر روز بعد از وقت اداری یک ماشین پر از مواد خوراکی و ... آماده می‌کردیم و به مرز چذابه می‌رفتیم و بین زوّار تقسیم می‌کردیم... با آن محاسن سفید خاضعانه از مردم پذیرایی می کرد... ۹۴🕊