☀️بسم الرب الشهدا و الصدیقین☀️
🌷پيكر پاک و مطهر «شهيد عبدالحمید انجول زاده» از شهدای هشت سال دفاع مقدس شهرستان دزفول، پس از گذشت ۳۴ سال از شهادت، شناسايی و به زودی به دامان شهر و دیارش برخواهد گشت.
🌹شهید عبدالحمید انجول زاده ، متولد ۱۳۴۸ ، در تاریخ چهارم تیرماه سال ۱۳۶۷ در پدافندی جزیره مجنون ،جاویدالاثر شد که اخیراً پیکر پاک و مطهر ایشان توسط گروه های تفحص شهدا در جزیره مجنون کشف و از طریق آزمایشات DNA شناسایی گردیده است.
🌴مزار یادبود این شهیدوالامقام در گلزار شهدای بهشت علی شهرستان دزفول قرار دارد که با بازگشت پیکر مطهرش طی مراسمی تشییع و به خاک سپرده خواهد شد.
⌛️به محض مشخص شدن زمان برگزاری مراسم های این شهید والامقام، مراتب از طریق همین رسانه به اطلاع عموم مردم شهید پرور شهرستان دزفول خواهد رسید.
منبع:
🌐 https://alefdezful.com/74
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
خراسان میدهد بوی مدینه
خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و دیوار آن ماتم گرفته
#شهادت_امام_رضا(ع)🍂🖤
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹غربت
جزیره آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری
سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محل سپاه که حالا شما میگویید هتل، بازدید کردیم. من نمیدانم آن جا هتل بوده یا نه. آنجایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال می کردم مثلاً انبار است.
خلاصه، یکی دو روز بیشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آبادان را قابل توجه یافتم. یعنی دیدم در عین غربتی که بر همه نیروهای رزمنده ما در آن جا حاکم بود، شرایط رزمندگان از لحاظ امکانات هم شرایط نامساعدی بود.
حقیقتاً وضعی بود که انسان غربت جمهوری اسلامی را در آنجا حس میکرد؛ چون نیروهای خیلی کمی در آن جا بودند و تهدید و فشار دشمن، بسیار زیاد و خیلی شدید بود. ما فقط شش تانک آن جا داشتیم که آقای «اقارب پرست» رفته بود از این جا و آن جا جمع کرده بود، تعمیر کرده بود و با چه زحمتی یک گروهان تانک در حقیقت یک گروهان ناقص نارنجک و خمپاره و با این چیزها میجنگیدند و اصلاً چیزی نداشتند. این، شرایط واقعی ما بود؛ اما روحیهها در حد اعلی. واقعاً چیز شگفتآوری بود! دیدن این مناظر، برای من خیلی جالب بود.
یکی، دو روز آنجا بودم و بازدیدی کردم و
هدفم این بود که هم گزارش دقیقی از آن جا به اصطلاح برای کار خودمان داشته باشم و هم این که به رزمندگانی که آنجا بودند، خدا قوتی بگوییم.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ ترکشی به سينه اش نشسته بود . برده بودنش برای اخرين
عمل جراحی.
قبل از عمل بلند شد که برود بهش گفتن : بمان! بعد از عمل
مرخصت می کنن ،اينجوری خطرناکه.
گفت: وقتي اسلام در خطر باشه من اين سينه رو نمی خوام...
خاطره ای از زندگی خلبان شهيد احمد کشوری
برگرفته از: شمیم یار ۹۲
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹آبادان
از میان خانههای خراب شده عبور
میکردیم. برای خاطر این که منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچههای سپاه برای این که بتوانند خودشان را به نزدیک دشمن که شاید حدود صد متر بود،
برسانند. این خانهها را به هم وصل کرده و دیوارها را برداشته بودند.
وقتی انسان وارد این خانهها میشد، مناظر رقتانگیزی میدید. دهها خانه را عبور میکردیم تا برسیم به نقطهای که تک تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف میگرفت. بچههای خودمان را میدیدم که تک تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم،
به مجرد این که اینها یکی را میانداختند، آن جا را با آتش شدید میکوبید. این طور بود. اما اینها کار خودشان را میکردند.
این یک قسمت از خانهها بود که ما رفتیم
دیدیم. خانههای خالی و اثاثیهها درست جمع نشده که نشانه نهایت آوارگی و بیچارگی مردمی بود که اسبابهایشان را همین طور ریخته بودند و رفته بودند. خیلی تاثرانگیز بود!
جوانانی که با قدرت تمام جلو میرفتند، مدام به من میگفتند: «این جا خطرناك است.»
میگفتم: «نه. تا هر جا که کسی هست، باید برویم، ببینیم!»
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔰🌺🔰🌺🔰🌺🔰
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید حاج حسین خرازی
به نقل از پدر
رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرماندههای ارتش و سپاه آمدند یکی یکی. امام جمعهی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر میزد بهش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس میفهمید من پدرش هستم، دست میانداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم میگفتم «چه میدونم والا! تا دوسال پیش که بسیجی بود. انگار حالاها فرمانده لشکر شده.» تو جبهه هم دیگر را میدیدیم. وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. همان جا هم دو سه روز یک بار باید میرفتم میدیدمش. نمیدیدمش، روزم شب نمیشد. مجروح شده بود. نگران اش بودم. هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد «بگید بیاد ببینمش. دلم تنگ شده.» خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه میکردم. او حرف میزد، من توی این فکر بودم «فرمانده لشکر؟ بی دست؟» یک نگه میکرد به من، یک نگاه به دستش، میخندید. میپرسم «درد داری؟» میگوید «نه زیاد.» - میخوای مسکن بهت بدم؟ - نه. میگیم «هرطور راحتی.» لجم گرفته. با خودم میگویم «این دیگه کیه؟ دستش قطع شده، صداش در نمیآد.»
#حماسه_جنوب_شهدا
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹آبادان
نماز در زیر پل
آخرین جایی که رفتیم، زیر پل بود. شکسته شده بود.
پل آبادان- خرمشهر، یک جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود.
زیر پل، تا محل آن شکستگی، بچههای ما راه باز کرده بودند و میرفتند و من هم تا انتها رفتم.
گمان میکنم و چنین به ذهنم هست که در آن نقطه آخری که رفتیم، یک نماز جماعت هم خواندیم.
من همه جا حماسه و مقاومت دیدم. این، خلاصه حضور چندین ساعته ما در آبادان و آن منطقه اشغال نشده خرمشهر به اصطلاح «کوت شیخ» بود.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با سر کسی به محضر دلبر نمی رسد💔
هزارمین روز بی تو...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰🌺🔰🌺🔰🌺🔰
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید سردار مهدی باکری
یک روز گرم تابستان، شهید مهندس "مهدی باکری" – فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا – از محور به قرا رگاه بازگشت. یکی از بچهها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: "امروز به بچههای بسیجی هم کمپوت داده اید؟"جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرفها را شنید، با خشم پاسخ داد: "از من بهتر، بچههای بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند". به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفتهای به آن برادر پاسخ داد: "خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!"
#حماسه_جنوب_شهدا
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
4_842719003481735679_493159028373849321.mp3
3.38M
🌹کلیپ صوتی کمتر شنیده شده ،صدای شهید جهان آرا و خاطرات دفاع مقدس وشهدا از زبان مقام معظّم رهبری ازشهید محمّد جهان ارا
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹قدرت ایمان
در همان دوران غربت، وقتی خرمشهر در اشغال دشمنان بیگانه بود، نزدیک پل خرمشهر رفتم و به چشم خودم دیدم وضعیت چگونه است. فضا غم آلود و دلها سرشار از غصه بود و دشمن با اتکا به نیروهای بیگانه که به او کمک میکردند همین آمریکا و غربیها و همین مدعیان دروغگو و منافق حقوق بشر در خرمشهر مستقر شده بود.
تانکهای او، وسایل پیشرفته او، هواپیماهای مدرن او، نیروهای تا دندان مسلح او؛ ولی بچههای ما آر. پی. جی هم نداشتند؛ با تفنگ میجنگیدند؛ اما با ایمان و با صلابت. همین جوانان، با دست خالی، اما با دلی پر از امید و ایمان به خدا، بدون اینکه ابزار پیشرفتهای داشته باشند و بدون اینکه دورههای جنگ را دیده باشند، وسط میدان رفتند و بر همه آن عوامل غلبه پیدا کردند .
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
دعا بخـوان ای شهیــد
برای عاقبت بخیــری من ...
تویـی که ختـم به خیــرشد
عـاقبتتـــ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🔰🌱🔰🌱🔰🌱
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید محمد فرزانه
به روایت قنبر علی فرزانه
شهید محمد فرزانه ـ متولد ۱۳۴۱ آمل ـ شهادت ۱۳۶۵ شلمچه: یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد: دوستانش تشنه بودند، باتری بیسیم نیز تمام شده بود و نمیتوانست تماس بگیرد، نگاهی به بچهها انداخت، باید کاری میکرد، به آنها گفت: «کمی تحمل کنید، میروم و برایتان آب میآورم. موتور را برداشت و دور شد، مدتی گذشت و او با یک ظرف آب بازگشت، چند نفر از دوستانش سیراب شدند، اما باز هم برخی تشنه بودند، باید دوباره میرفت، هنگام رفتن گفت: «تا لحظه آخر آب نخواهم خورد، میخواهم همانند مولایم حسین (ع) با لب تشنه شهید شوم. لبخندی زد و با ظرف خالی از جمع دوستان جدا شد.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹شکار تانک
بچههای شهید چمران در ستاد جنگهای
نامنظم جمع میشدند و هر شب عملیات میرفتند و بنده را هم گاهی با خودشان میبردند.
یک شب دیدم، افسری با من کار دارد؛ به نظرم سرهنگ دو یا سرگرد بود. چون محل استقرار ما لشکر ۹۲ بود لذا به اینها نزدیک بودیم. آن افسر پیش من آمد و گفت:
«من با شما یک کار خصوصی دارم»
فکر کردم مثلا میخواهد درخواست مرخصی بدهد. یک خرده لجم گرفت که حالا چه وقت مرخصی رفتن است. اما دیدم با حالت گریه آمد و گفت: «شبها این بچهها به عملیات میروند اگر می شود من را هم با خودشان ببرند!»
بچهها شبها با مرحوم شهید چمران به قول خودشان به شکار تانک میرفتند و این سرهنگ آمده بود، التماس می کرد که من را هم ببرید.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔰🌱🔰🌱🔰🌱🔰
خاطرهای از شهید فریدون کریمی
تقریباً دو روز بود که هیچ آب و غذایی به من نرسیده بود، هر چی با کد و رمز اعلام میکردم فایدهای نداشت، ما تو خط بودیم، چند تا از دوستانم شهید شده بودند و مجروح، آتش جنگ دشمن هم خیلی سنگین بود، کسی اجازه تردد به خط را نداشت، الا در مواقع ضروری مثلاً برای بردن مجروح و انتقال مهمات، دیگر نتوانستم تحمل کنم و پشت بیسیم بیرمز و به زبان مازندرانی گفتم: از گشنگی و تشنگی بَمِردِمِه، کسی دَنیِه مِه وِسِه آذوقه بیاره؟
شهید غلام فضلی این دلاور و چشم و دیدهبان باتجربه بهشهری با اینکه مشغله زیادی داشت از پشت بیسیم متوجه سن و سال کم من شد و با آن وضعیت برایم آب، بیسکوئیت و آبمیوه با کلی وسایل خوراکی آورد، از شدت صدای مهیب مهمات جنگی، متوجه اطرافم نشدم به خودم آمدم دیدم یکی مرا صدامیزند. یک جیپ جلوی سنگرم بود، وسایل را ریخت توی سنگرم، برنج را داد دستم و به شوخی به زبان مازندارنی گفت: بَییر، وِشنامِه وِشنامِه! اینم غذا، اَمه آبرو رِه بَوِردی. باورم نمیشد، وقتی جیپ را دیدم، تمام بدنه ماشین، سوراخ سوراخ شده بود، از چادر جیپ فقط تکه پارچهای مانده بود، هر چی اصرار کردم صبر کن کمی خط آرام شود، بعد برو، قبول نکرد و برگشت و رفت سر پست. شهید غلام فضلی بهعلت جراحات جنگ و خیلی غریبانه و مظلومانه بعد از مدت کوتاهی بعد از جنگ به درجه والای شهادت نائل شد. یاد و خاطره شهید فضلی و همه دیدهبانان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گرانقدر ادوات گرامی باد.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹مردم و جنگ
یک روز در شهریور ۱۳۲۰ چند لشکر از شرق و چند لشکر از غرب وارد کشور شدند و چند تا هواپیما در آسمان پیدا شدند؛ نیروهای نظامی آن روز کشور از پادگانها هم گریختند!
نه فقط در جبههها نماندند، بلکه آنهایی هم که در پادگان بودند، خزیدند تو خانهها و خود را مخفی کردند!
یک روز هم همین ملت وقتی در ساعت بعدازظهر، امام اعلام کرد که مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج کنند، مرحوم شهید چمران به خود من گفت: «به مجرد اینکه پیام امام از رادیو پخش شد ما که آنجا در محاصره دشمن بودیم، احساس کردیم که دشمن دارد شکست می خورد. بعد از چند ساعت هم سیل جمعیت به سمت پاوه راه افتاد. من ساعت چهار و پنج عصر همان روز در خیابان به طرف منزل امام می رفتم که دیدم اصلا اوضاع دگرگون است. همین طور مردم در خیابانها سوار ماشینها می شوند و از مراکز سپاه و مراکز مربوط به اعزام جبهه، به جبههها می روند.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣