دعا بخـوان ای شهیــد
برای عاقبت بخیــری من ...
تویـی که ختـم به خیــرشد
عـاقبتتـــ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🔰🌱🔰🌱🔰🌱
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید محمد فرزانه
به روایت قنبر علی فرزانه
شهید محمد فرزانه ـ متولد ۱۳۴۱ آمل ـ شهادت ۱۳۶۵ شلمچه: یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد: دوستانش تشنه بودند، باتری بیسیم نیز تمام شده بود و نمیتوانست تماس بگیرد، نگاهی به بچهها انداخت، باید کاری میکرد، به آنها گفت: «کمی تحمل کنید، میروم و برایتان آب میآورم. موتور را برداشت و دور شد، مدتی گذشت و او با یک ظرف آب بازگشت، چند نفر از دوستانش سیراب شدند، اما باز هم برخی تشنه بودند، باید دوباره میرفت، هنگام رفتن گفت: «تا لحظه آخر آب نخواهم خورد، میخواهم همانند مولایم حسین (ع) با لب تشنه شهید شوم. لبخندی زد و با ظرف خالی از جمع دوستان جدا شد.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹شکار تانک
بچههای شهید چمران در ستاد جنگهای
نامنظم جمع میشدند و هر شب عملیات میرفتند و بنده را هم گاهی با خودشان میبردند.
یک شب دیدم، افسری با من کار دارد؛ به نظرم سرهنگ دو یا سرگرد بود. چون محل استقرار ما لشکر ۹۲ بود لذا به اینها نزدیک بودیم. آن افسر پیش من آمد و گفت:
«من با شما یک کار خصوصی دارم»
فکر کردم مثلا میخواهد درخواست مرخصی بدهد. یک خرده لجم گرفت که حالا چه وقت مرخصی رفتن است. اما دیدم با حالت گریه آمد و گفت: «شبها این بچهها به عملیات میروند اگر می شود من را هم با خودشان ببرند!»
بچهها شبها با مرحوم شهید چمران به قول خودشان به شکار تانک میرفتند و این سرهنگ آمده بود، التماس می کرد که من را هم ببرید.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔰🌱🔰🌱🔰🌱🔰
خاطرهای از شهید فریدون کریمی
تقریباً دو روز بود که هیچ آب و غذایی به من نرسیده بود، هر چی با کد و رمز اعلام میکردم فایدهای نداشت، ما تو خط بودیم، چند تا از دوستانم شهید شده بودند و مجروح، آتش جنگ دشمن هم خیلی سنگین بود، کسی اجازه تردد به خط را نداشت، الا در مواقع ضروری مثلاً برای بردن مجروح و انتقال مهمات، دیگر نتوانستم تحمل کنم و پشت بیسیم بیرمز و به زبان مازندرانی گفتم: از گشنگی و تشنگی بَمِردِمِه، کسی دَنیِه مِه وِسِه آذوقه بیاره؟
شهید غلام فضلی این دلاور و چشم و دیدهبان باتجربه بهشهری با اینکه مشغله زیادی داشت از پشت بیسیم متوجه سن و سال کم من شد و با آن وضعیت برایم آب، بیسکوئیت و آبمیوه با کلی وسایل خوراکی آورد، از شدت صدای مهیب مهمات جنگی، متوجه اطرافم نشدم به خودم آمدم دیدم یکی مرا صدامیزند. یک جیپ جلوی سنگرم بود، وسایل را ریخت توی سنگرم، برنج را داد دستم و به شوخی به زبان مازندارنی گفت: بَییر، وِشنامِه وِشنامِه! اینم غذا، اَمه آبرو رِه بَوِردی. باورم نمیشد، وقتی جیپ را دیدم، تمام بدنه ماشین، سوراخ سوراخ شده بود، از چادر جیپ فقط تکه پارچهای مانده بود، هر چی اصرار کردم صبر کن کمی خط آرام شود، بعد برو، قبول نکرد و برگشت و رفت سر پست. شهید غلام فضلی بهعلت جراحات جنگ و خیلی غریبانه و مظلومانه بعد از مدت کوتاهی بعد از جنگ به درجه والای شهادت نائل شد. یاد و خاطره شهید فضلی و همه دیدهبانان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گرانقدر ادوات گرامی باد.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹مردم و جنگ
یک روز در شهریور ۱۳۲۰ چند لشکر از شرق و چند لشکر از غرب وارد کشور شدند و چند تا هواپیما در آسمان پیدا شدند؛ نیروهای نظامی آن روز کشور از پادگانها هم گریختند!
نه فقط در جبههها نماندند، بلکه آنهایی هم که در پادگان بودند، خزیدند تو خانهها و خود را مخفی کردند!
یک روز هم همین ملت وقتی در ساعت بعدازظهر، امام اعلام کرد که مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج کنند، مرحوم شهید چمران به خود من گفت: «به مجرد اینکه پیام امام از رادیو پخش شد ما که آنجا در محاصره دشمن بودیم، احساس کردیم که دشمن دارد شکست می خورد. بعد از چند ساعت هم سیل جمعیت به سمت پاوه راه افتاد. من ساعت چهار و پنج عصر همان روز در خیابان به طرف منزل امام می رفتم که دیدم اصلا اوضاع دگرگون است. همین طور مردم در خیابانها سوار ماشینها می شوند و از مراکز سپاه و مراکز مربوط به اعزام جبهه، به جبههها می روند.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سروها افتاده از پا و
ریخته گلها به خاک
🔻 با نوای
حاج صادق آهنگران
#کلیپ
#نماهنگ
#توسل
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌱🔰🌱🔰🌱🔰🌱
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید حسنعلی احمدپور
روزهای اول ماه مبارک رمضان بود، من هم از جمع گردان همیشه پیروز مسلمابنعقیل از لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودم، تازه چند صباحی بود شلمچه، خط تحویل گرفته بودیم، بچههای بابل، گرگان و بهشهر زیاد بودیم، فرمانده گردان حاج تقی ایزد بود، همیشه تو سنگر از شجاعتهای حاج تقی و سردار شهید سیدعلی دوامی میگفتیم و افتخار میکردیم.دنیا، دنیای دیگری بود.
سیدعلی از گشت آمده بود، وقت رفتن به یکی از بچهها سپرده بود که موقع برگشت هوایش را داشته باشد، خیلی راحت برخورد میکرد، اما در شلمچه حتی اگر برای چند ثانیه سرت را از خاکریز بالا میگرفتی خطرناک بود، وقتی برگشت تو سنگر نگهبانی با چند تا از دوستان و رزمندهها گرم صحبت شد تا اذان شود و نماز اول وقت رو بخواند، روی گونیهای سنگر نشسته بود که یکی از بچهها گفت: «سید! ببخشید خطرناک است». اما سید گفت: «شما سرتان را بیارید پایین، من الان چیزیم نمیشود». همه تعجب کردند، سید گفت: «من ۲۱ رمضان به دنیا آمدم و ۲۱ رمضان هم شهید میشوم. راست میگفت، ۲۱ رمضان بر اثر جراحات خمپاره ۶۰ به شهادت رسید.
تو سنگر بودیم، شهید مصطفی کلاهدوز سراسیمه آمد، بچهها دعا کنید، سیدعلی مجروح شده، واقعاً چه سِرّی را سیدعلی میدانست؟ سیدعلی مگر چه کسی بود؟ به چه درجهای رسید که حتی تاریخ شهادتش را میدانست، اما قبل شهادت به خودش نگفت حالا زوده! باشه کمی پیرتر بشوم و ماند و جاودان شد،ای کاش کمی بیشتر حواسمان بود. یادباد خاطرات همه شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گردان مسلم که تا آخرین روزهای جنگ حماسهها آفریدند و جزیره مجنون را برای همیشه باخونشان رنگین کردند.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهیدانه
۳۴ روز آماده باش حتی در روزهای استراحت؟
۳۴ شب غسل شهادت تو اون سرمای طاقت فرسای سوریه؟
اینهمه تلاش و عزم راسخ من رو یاد جمله ی شهید بیضایی میندازه که گفت:
« من یک چیز را خوب فهمیدم خداوند شهادت را به آدم های پرتلاش و سختکوش می دهد»
یک چیزی که در آقا علیرضا موج میزد بحث اخلاصش در کارها بود و همین باعث شد حضرت زینب(س) اون رو بخره و برای همیشه مهمون خودش کنه.
راوی: دوست شهید
دوست دارم شبیه تو شوم
شبیه کلمهای که #خدا دوست دارد «شهید»...ꨄ🕊️
📸شهید مدافع حرم
#علیرضا_حاجیوند_قیاسی
#دزفول
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شهادت مظلومانه امام حسن عسگری (ع) به پیشگاه امام زمان (عج) و شیعیان آن حضرت تسلیت باد.
✾•┈••✦🕊✦••┈•✾
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹سوسنگرد
روز جمعه ۲۳ آبان ۱۳۵۹ مصادف با دهه محرم در تهران جلسه شورای عالی دفاع داشتیم. قبل از آنکه بروم جلسه از ستاد، سرهنگ سلیمی با من تماس گرفت.
سرهنگ سلیمی، رئیس ستاد جنگهای نامنظم بود و چمران فرمانده این ستاد. ایشان با اضطراب تماس گرفت که سوسنگرد به شدت در فشار و آتش فراوان است و بچهها استمداد میکنند، کاری هم که قرار بود انجام بگیرد، نگرفته است.
با لشکر ۹۲ و سرهنگی که فرمانده لشکر بود توافق کرده بودیم حرکتی انجام بگیرد و به کمک بچهها بروند، اما هیچ مقدماتی برای آن فراهم نشده بود. اندکی بعد جلسه شورا تشکیل شد بنی صدر سه ربع، نیم ساعتی دیر آمد .
وقتی وارد جلسه شد متوجه شدیم از جریان مطلع است و در اتاق دیگری با فرماندهان نظامی مسئله سوسنگرد را بررسی میکردند.
تاکید کردیم باید زودتر به داد بچهها برسیم.
میدانستم چه بچههای خوبی هم هستند .
در جلسه شورای دفاع مطرح کردم که اگر
شهر را بگیرند این بچهها شهید خواهند شد.
خسارت شهادت بچهها از خسارت گرفتن شهر بیشتر است. چون ما شهر را دوباره پس خواهیم گرفت اما بچهها را بدست نمیآوریم. بنیصدر گفت من دنبال این قضیه هستم و ما هم زودتر جلسه را تعطیل کردیم که بنی صدر برود دنبال این کار و من دیگر خاطرم جمع شد.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹چمران
حدود ساعت یک به اهواز برگشتم. میخواستم بیایم تهران. اهواز که رسیدم خبردادند که چمران مجروح شده ، خیلی نگران شدم. چمران را آوردند .
قضیه از این قرار بود که چمران و دو محافظش مشغول جنگیدن بودند که تنها میمانند و عراقیها آنها را به رگبار میبندند.
چمران بعدا گفت که من آنروز مثل ماهی بودم، در جنگ انفرادی قوی بود. یکی از محافظان جای امنی پیدا کرده بود که رگبارها به او نخورد اما یکی از محافظانش به نام اکبر جایی پیدا نکرده بود و شهید شده بود. پای چمران هم زخمی شده بود.
همان لحظه کامیون عراقی از آنجا رد میشود و چمران هم میبیند که چیز خوبی است و کامیون را به رگبار میبندد.
راننده عراقی تیر میخورد و چمران به کمک محافظش وارد کامیون میشود و میافتد عقب کامیون. چمران مجروح را با یک کامیون عراقی از جنگ میآورند اهواز. ساعت ۲ بود که رفتم بیمارستان. دیدم که حالش خوب است اما جراحت رانش نسبتا کاری است و ۴۰-۳۰ روزی هم او را انداخت. او را از اتاق عمل بیرون آوردند و تمام سفارشاش این بود که نگذارید حمله از دور بیافتد و هی به من و سرهنگ سلیمی التماس میکرد که نگذارید حمله از دور بیافتد. همینطور هم بود و ساعت ۲:۳۰ بچه ها پیروز و مظفر وارد سوسنگرد شدند.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#آغاز_امامت_حضرت_صاحب
اعجاز رسالتت مبارک باشد
ایام عنایتت مبارک باشد
در عرش خدا فرشتگان میگویند
آغاز امامتت مبارک باشد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_یعنی...
ڪوچه ے خلوتے را میخواهم
بی انتها،براے رفتن
بے واژه،براے سرودن
و آسمانے براے
پـرواز ڪردن
عاشقانہ اوج گرفتن
رها شدن...
🍃🌸🌸💠🌸🌸🍃
💠 #چشم_به_راه
✔️ مادر شهید بزرگوار #احمد_موچانی می گفت:
♦️ اراک زندگی میکردیم، همسرم راهآهنی بود، بهخاطر همین آمدیم #اندیمشک. احمد فرزند دومم و متولد سال ۱۳۴۶ بود.خیلی صبور و با اخلاق بود و همیشه شوخی میکرد. تنهاسرگرمیاش فوتبال بود.
🔹هر روز نماز ظهر و مغربش را در #مسجد_امام_رضا(ع) اندیمشک میخواند.با شروع جنگ از من اجازه گرفت و رفت جبهه. یکبار اعزام شد خرمشهر و آنجا دو تیر به پایش خورد. ده، پانزده روزی دنبالش گشتیم. هیچ خبری ازش نداشتیم. بعد از چند روز به ما خبر رسید در بیمارستان نورافشان تهران بستری شده. حدود شش ماه روی ویلچر بود.
🔹بعد از مجروحیتش خیلی برایش ناراحت بودم. یک روز بهش گفتم: «اگه بخوای بری جبهه، میام ناحیه شهری بسیج و میگم که نذارنت بری جبهه.»
بهم گفت: «اگه این کارو بکنی، میرم و دیگه نمیام.»
🔹سال ۶۵ احمد در #عملیات_کربلای۵ شرکت کرد و دیگر برنگشت.خیلی چشم به راهش بودم. ۳۰ سال #انتظار کشیدم. هر بار کسی در میزد یا به خانه تلفن میکرد با خودم میگفتم: «حتما احمدِ.»
💥یکبار خوابش را دیدم و بهم گفت: «برام ناراحت نباش. جام خوبه.» من هم رفتم و جایش را از نزدیک دیدم. بعد از آن به بعد هر بار گریه میکردم با خودم میگفتم: «برا امام حسین(ع) گریه میکنم، نه برا احمد.»
🔴#دو_سال_پیش_در_سفر_کربلا_حاجتم_را_گرفتم_و_احمد_بعد_از_سی_سال_به_خانه_برگشت.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🌱🔰🌱🔰🌱🔰
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید مهدی خندان
به روایت از حاج آقا پروازی
خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچهها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. «خدا یا چه کنیم؟» تنها جملهای بود که از دهان همه شنیده میشد. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او میتوانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول میدهم کسی شمارا نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه اینها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند.»
#حماسه_جنوب_شهدا
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣