eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
835 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣ خاطرات حضور به روایت مقام معظم رهبری ••• 🔹چمران حدود ساعت یک به اهواز برگشتم. می‌خواستم بیایم تهران. اهواز که رسیدم خبردادند که چمران مجروح شده ، خیلی نگران شدم. چمران را آوردند . قضیه از این قرار بود که چمران و دو محافظش مشغول جنگیدن بودند که تنها می‌مانند و عراقیها آنها را به رگبار می‌بندند. چمران بعدا گفت که من آنروز مثل ماهی بودم، در جنگ انفرادی قوی بود. یکی از محافظان جای امنی پیدا کرده بود که رگبارها به او نخورد اما یکی از محافظانش به نام اکبر جایی پیدا نکرده بود و شهید شده بود. پای چمران هم زخمی شده بود. همان لحظه کامیون عراقی از آنجا رد می‌شود و چمران هم می‌بیند که چیز خوبی است و کامیون را به رگبار می‌بندد. راننده عراقی تیر می‌خورد و چمران به کمک محافظش وارد کامیون میشود و می‌افتد عقب کامیون. چمران مجروح را با یک کامیون عراقی از جنگ می‌آورند اهواز. ساعت ۲ بود که رفتم بیمارستان. دیدم که حالش خوب است اما جراحت رانش نسبتا کاری است و ۴۰-۳۰ روزی هم او را انداخت. او را از اتاق عمل بیرون آوردند و تمام سفارشاش این بود که نگذارید حمله از دور بیافتد و هی به من و سرهنگ سلیمی التماس می‌کرد که نگذارید حمله از دور بیافتد. همینطور هم بود و ساعت ۲:۳۰ بچه ها پیروز و مظفر وارد سوسنگرد شدند. ••• https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
اعجاز رسالتت مبارک باشد ایام عنایتت مبارک باشد در عرش خدا فرشتگان میگویند آغاز امامتت مبارک باشد...
... ڪوچه‌ ے خلوتے را میخواهم بی‌ انتها،براے رفتن بے واژه،براے سرودن و آسمانے براے پـرواز ڪردن عاشقانہ اوج گرفتن رها شدن...
⁩🍃🌸🌸💠🌸🌸🍃 💠 ✔️ مادر شهید بزرگوار می گفت: ♦️ اراک زندگی می‌کردیم، همسرم راه‌آهنی بود، به‌خاطر همین آمدیم . احمد فرزند دومم و متولد سال ۱۳۴۶ بود.خیلی صبور و با اخلاق بود و همیشه شوخی می‌کرد. تنهاسرگرمی‌اش فوتبال بود. 🔹هر روز نماز ظهر و مغربش را در (ع) اندیمشک می‌خواند.با شروع جنگ از من اجازه گرفت و رفت جبهه. یکبار اعزام شد خرمشهر و آنجا دو تیر به پایش خورد. ده، پانزده روزی دنبالش ‌گشتیم. هیچ خبری ازش نداشتیم. بعد از چند روز به ما خبر رسید در بیمارستان نورافشان تهران بستری شده. حدود شش ماه روی ویلچر بود. 🔹بعد از مجروحیتش خیلی برایش ناراحت بودم. یک روز بهش گفتم: «اگه بخوای بری جبهه، میام ناحیه شهری بسیج و میگم که نذارنت بری جبهه.» بهم گفت: «اگه این کارو بکنی، میرم و دیگه نمیام.» 🔹سال ۶۵ احمد در ۵ شرکت کرد و دیگر برنگشت.خیلی چشم به راهش بودم. ۳۰ سال کشیدم. هر بار کسی در می‌زد یا به خانه تلفن ‌ می‌کرد با خودم می‌گفتم: «حتما احمدِ.» 💥یکبار خوابش را دیدم و بهم گفت: «برام ناراحت نباش. جام خوبه.» من هم رفتم و جایش را از نزدیک دیدم. بعد از آن به بعد هر بار گریه می‌کردم با خودم می‌گفتم: «برا امام حسین(ع) گریه می‌کنم، نه برا احمد.» 🔴انه_برگشت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🔰🌱🔰🌱🔰 خاطره‌ای از شهید مهدی خندان به روایت از حاج آقا پروازی خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیرو‌های تهران بود. ستون بچه‌ها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیرو‌های دشمن شش کیلومتر بود. «خدا یا چه کنیم؟» تنها جمله‌ای بود که از دهان همه شنیده می‌شد. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او می‌توانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول می‌دهم کسی شمارا نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه این‌ها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند.»   https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ما تجربہ ڪردیم ڪہ در لحظۂ ی فتنہ تا رهبرِ ما سیدعلی هست غمی نیست https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🔰🌱🔰🌱🔰🌱 خاطره‌ای از شهید مهدی زین الدین دو سه روزی بود می‌دیدم توی خودش است. پرسیدم «چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟» گفت «دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست.» گفتم» همین جوری؟» گفت» نه. با حسن باقری بحثم شد،داغ کردم. چه می‌دونم؟ شاید بهاش بلندحرف زدم. نمی‌دونم عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمی‌زنم که تو با من حرف می‌زنی،دیدم راست می‌گه؛الان د و سه روزه کلافم. یادم نمی‌ره.» شاگرد مغازه‌ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت: «می‌خواهیم بریم سفر تو شب بیا خونه مون بخواب.» بد زمستانی بود؛سرد بود، زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود در زدند. فکر کردم خیالاتی شده امدر را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می‌کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
#سردار‌شهیدحمیدمحرابی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ ✏️حمید را صدا کردم تا بچه های گروهان ایمان را آماده رفتن به عقب و تحویل دادن خط به نیروهای جدید نماید، روحیه اش بسیار عالی و فولادین بود، دریغ از حتی کمی خستگی در وجودش ؛ داشتیم شهدا و مجروح ها را جمع می کردیم که ناگهان با موشکی پشت خاکریز ترکش‌گیر را زدند. همچنان تعدادی نفربر و تانک در حال سوختن بودند. جنازه‌های عراقی نیز سینه کش خاکریز رو پر کرده بود. از دیروز ظهر که سردار شهید محمد زمان شالباف [مسوول ستاد گردان] و بیسیم چی شجاع گروهان ایمان, محمد حسین زرگر طالبی در سنگر کوچک هلالی شکل فلزی [ این سنگر کوچک و به ظاهر مقاوم را مسعود عباباف، محمد وطنی شوشتری و حمید سفید دشتی بعد از پاتک شدیدی که عراقی ها به گروهان اخلاص و تقوا زده بودند در خط درست کرده بودند] با گلوله مستقیم تانک به شهادت رسیده بودند ، من و محرابی حس و حال خوبی نداشتیم؛ ✏️سرداران علیرضا جعفرزاده و على رضا اسکندری آمده بودند که خط را از ما تحویل بگیرند، حمید با آن هم زحماتی که این چند روز کشیده بود و به جرات می توانم بگویم 3 ، 4 روزی بود که 8 ساعت هم نخوابیده بود، آمد پیشم و گفت:" شهریار ! من می مانم تا به اسکندری و جعفرزاده در استقرار نیروهایشان در خط کمک کنم و بعد خودم با موتور سیکلت بر می گردم عقب ؛ شما بروید بسلامت" ، روحیه اش مثال زدنی و عالی بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏️گفتم:" شما گروهان را سازماندهی کنید و برای پدافندی بروید خط را تحویل بگیرید، من هم پس از پیگیری و درمان دست ام از تهران که برگشتم میام خط "، و...؛ ✏️صبح روز شهادت برادر محرابی ، جناب مجید نصاری پور که تازه خودش هم از مجروحیت رهایی یافته بود ، آمد درب منزل دنبالم و با هم رفتیم بسمت خط فاو ، رفتیم گسبه پیش شادروان سید محمد دشت بزرگ مسئول آماد گردان ؛ با بی سیم تماس گرفتم، علی کوهگرد جواب داد ، گفتم:" کوهگرد ، حمید محرابی را بردار باهاش بیایید دنبال مان که برویم خط "، گفت:" نفربر خشایار آمده که آب را پمپ کنه سمت عراقی ها و حمید باهاش رفته جلوی خاکریز، وقتی آمد، باشه حرکت می کنیم" ، نمازم را خواندم ، ناهار را هم خوردیم ؛
حماسه جنوب،شهدا🚩
✏️نشسته بودم و همچنان منتظر بچه ها بودم که علی کوهگرد با چهره برافروخته ی آمد داخل سنگر، گفتم:" ها علی! پس حمید کجاست؟!"، گفت:" شهریار ، حمید پشت همین ساختمان ایستاده ،بلندشو تا برویم پیشش" ، گفتم:" على چی میگی؟ بگو حمید زودتر بیاد خیلی کار داریم !"، بغض کوهگرد ترکید و زد زیر گریه و گفت : "همون موقع که تماس رو قطع کردم خمپاره خورده بود نزدیک حمید و ترکش از فک اش وارد گردنش شده و..." ✏️ بسرعت بیرون دویدم و ... در سردخانه این شیر مرد بلند قامت آرام خوابیده بود ، شاید نیم متر از پاهای نازنین اش از برانکارد بیرون بود، ساعتی کنار پیکر مطهرش نشستم و با آن شیر مرد که لحظات زیادی را با مرگ دست و پنجه نرم کرده بود صحبت کردم و آخرین وداع را با بهترین دوست و همرزمم ...... روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش زنده باد.🌹 فرمانده محترم گروهان ایمان در عملیات والفجر 8 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔴این مرد، خواب خوش دشمن را بَدَل به کابوس کرد! 🔷او بدیل ندارد، چه رسد بدل... محمد جواد محمودی
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣#خاطرات_فرماندهان 5⃣ خاطرات حضور به روایت مقام معظم رهبری
5⃣ خاطرات حضور به روایت مقام معظم رهبری ••• 🔹 دنبال نخود سیاه از جمله کارهای شیرین چمران در آن روز این بود که وقتی ما در محور عملیات به سمت جلو میرفتیم، پیرمرد مسنی با همین لباسهای جنگ‌های نامنظم آمد و کاغذی را به دست من داد و گفت: «این را چمران نوشته.» نامه را باز کردم. دیدم سفارشی کرده به ایشان و چیزی نوشته که این را بده فلانی که فلان کار را انجام دهد. فهمیدم که او را دنبال نخود سیاه فرستاده، فکر کرده که پیرمرد است و ممکن است شهید شود بعد هم هر چه کرده نرفته، نامه را نوشته که او برود. بعد خود پیرمرد هم گفت که چمران اصرار می‌کند که من بیایم و گفتم، نمی‌روم. گفت: پس این پیغام را ببر. به این وسیله پیرمرد را از مهلکه بیرون کشیده بود. ••• https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
«وصیت‌ نامه‌اش دو خط هم نشد.» نوشته‌ بـود: ماننـد کسـانی نبـاشیـد که خدا را فراموش کردند و خدا هم خودِ آنان را از یادشان بُرد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا دو طرفه ست... عاشق شهدا باشی و شبیه شهدا زندگی‌کنی آخرش عاقبت به خیر میشی... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید حمزه صنوبر"گاطع" 🌷 🌷محل تولد: شهر حر از توابع شوش 🍃تاریخ تولد:1342 🌷تاریخ شهادت : 1383/2/28 🍃نحوه شهادت : براثر جراحات 🌷شاخصه : فرمانده گردان ادوات 🍃سازمان : سپاه https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
#بسم_رب_الشهدا 🌷شهید حمزه صنوبر"گاطع" 🌷 🌷محل تولد: شهر حر از توابع شوش 🍃تاریخ تولد:1342 🌷تاریخ شه
💠✨💠✨💠✨ 👇 🔻شهید حاج حمزه صنوبر در سال ۱۳۴۲ در خانواده مذهبی و عاشق اهل بیت (ع) در شهر حر از توابع شهرستان شوش دانیال(ع) دیده به جهان گشود. دوران تحصیلی خود را در همان مکان گذرانده و برای اولین بار در حالی که تنها ۱۷ سال داشت با گرفتن نامه ی معرفی از آیت الله دکتر محسن حیدری که در آن زمان روحانی مبارز منطقه بودند به عضویت سپاه درآمد. ایشان بعد از طی کردن آموزش لازم نظامی به کردستان برای پاک سازی مناطق آلوده از احزاب کومله و دمکرات اعزام شدند که نزدیک به سه ماه با سخترین و پیچیده ترین جنگ و درگیری ها مواجه شدند و بعداز اتمام ماموریت به شادگان برای تامین امنیت مردم از احزاب خلق عرب اعزام شدند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا