eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
827 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر می‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. می‌گفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود. 🌹شهید «مسعود شعربافچی» فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) سال 1342 در اصفهان به دنیا آمد؛ وی در سال 1363 در عملیات «بدر» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یازده سال به آغوش وطن بازگشت. @defae_moghadas2
❣ایستاده وسط شهیدان ولی نوری و خانمیرزا استواری، نشسته وسط شهید سعدی فلاحی 🌷۱۷، ۱۸ سالش بود که گفت می خواهم ازدواج کنم! گفتم چه عجله ای گفت خواب دیدم رفتم جبهه و شهید شدم. دو فرشته دستم را گرفته و به آسمان می بردند. در آسمان دو فرشته دیگر, پایم را گرفته و پایین کشیدند. گفتند این باید برگردد. بالایی ها گفتند این آرزوی شهادت داشت و به آرزویش رسیده. دو فرشته پایین گفتند نه, این باید ازدواج کند و صاحب دو فرزند شود بعد شهید شود! ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. 🌷بهمن ماه 66بود می خواست به جبهه برگردد. علی، پسر سه ساله ما, دست در پایش پیچید که نرو... گفت: بابا بذار من برم جبهه به من نیاز داره, برای عید بر می گردم. این بی تابی پسرمان بود تا عید. آنقدر دلتنگ پدر شده بود که دستگیره در را می گرفت و می گفت دوست دارم اولین نفر باشم که در را روی پدرم باز می کنم! انقدر می ایستاد تا خسته می شد و می نشست.می گفتم سرده، بیا تو! می گفت نه بابا قول داده عید برمی گرده! این حالت تا روز سوم عید بود.با گریه و نا امیدی گفت: مامان چرا بابا نمیاد, مگه قول نداده! گفتم وقتی قول داده حتما میاد! خیلی گریه کرد و با گریه به خواب رفت. یک ساعتی گذشت تا از خواب پرید. گفت بابا تو حیاطه! گفتم: علی جون بابا همین روز ها میاد... گفت: نه به خدا بابام آمد, صورت منو بوسید و دست روی سرم کشید و گفت: بابا ناراحت نباش چهار روز دیگر من رو می بینی! از این حرف های علی به دلشوره افتادم. چهار روز بعد خبر شهادت سعدی را به ما دادند.. 🌷🌹🌷🌹🌷 هدیه به شهید سعدی فلاحی صلوات,,شهدای فارس @defae_moghadas2
❣بهش گفتن آقا ابراهیم چرا جبهه رو ول نمی‌کنی بیای دیدار امام خمینی؟ گفت: ما رهبری رو برای اطاعت می‌خوایم نه تماشا...! 🇮🇷 هدیه به روح پهلوان شهید آقا ابراهیم هادی صلوات @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه👇 افرادی که دوست دارند در راه انقلاب دستاوردهای بزرگ و سختی را کسب کنند و به استانداردهای بالای عملکردی برسند. از پذیرش اهداف پرچالش دوری نمی کنند و برای رسیدن به آن نیز تلاش زیاد و طولانی دارند. مسؤولیت نتایج کارهای خود را برعهده می‌گیرند و بر کارها و وظایف خود تمرکز زیادی دارند تا بتوانند به موفقیت برسند. همچنین این افراد آینده‌گرا و تکلیف‌مدار هستند و همواره به دنبال راههای بهتری برای انجام دادن کارها هستند. از این رو در انجام کارهایخود نوآوری زیادی دارند و به دنبال روشهای جدید برای حل مسائل هستند. به همین دلیل می‌توانند تیمها و گروههای کاری را با کمترین هزینه به اهداف خود برسانند. به عنوان نمونه در انتقال سلاح به گروههای مقاومت لبنانی، سید رضی روشهایی را ابداع کرده بود که باعث تعجب و حیرت دوستانش شده بود. چقدر خوب می شد اگر این فرصت برای مدیران ارشد و میانی وزارت‌خانه‌ها فراهم می بود تا چند روزی همراه با یک تور زیارتی و/یا سیاحتی در سوریه همراه وی می شدند تا در میان گرفتاری‌ها و کمبودها با چگونگی کار جهادی در حل مسائل میدانی آشنا می شدند؛ نه آنکه کودکانه، بجای تدبیر مشکلات، ژست اپوزیسیون بگیرند و در حل مسائل هم صرفاً به کمبود بودجه و امکانات بپردازند. و کارکرد سیستم را هم عملاً به ارتقاء خود و منافع خود پیوند می زنند. 🌹تنها انگیزه امیدوار کننده بزرگ آن مجاهدان که بی تکلف از لابلای صحبت‌ آنها می شد دریافت کرد و می توانستیم به عنوان توجیه آن استقامت طولانی بیاوریم ، کسب رضایت رهبری بود و بس. می فرمودند، بهترین لحظات عمر من همان سه سالی بود که به عنوان محافظ آقا مشغول کار بودم و باز عجیب حسرت تکرار آن روزها را داشت. بیان شوقش چنان بود که برای من هم اشتیاق دیدار را زنده کرد تا اگر شده از نزدیک پیگیر دیدار رهبر کاریزماتیکِ موثری باشم که «ذهنیت رشد» فردی و سازمانی را در آنها پدید آورده و «صبر و استقامت» را در وجود نیروهای خود معنا کرده است. این آرزوی خدمت او، آرزوی کنجکاوانه دیدار من هم شد. ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
❣عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم. یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت: "این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!" @defae_moghadas2
🌷آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود. طبق معمول به احترام سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم مرخصی و تا عصر برمی‌گردم. بی مقدمه گفت: نه! نمیشه! گفتم: رفیقم منتظر منه. دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. 🌷عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم می‌کنم. هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟ به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود.... 🌷بعد ادامه داد: این برگه مرخصی، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر. گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلاً منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ‌ی او، خودم هم بغضم گرفت. 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهید محمدرضا تورجی زاده (راوی: رزمنده دلاور سید احمد نواب) 📚کتاب "یا زهرا" اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @defae_moghadas2
در محضر شهداء 🔸شهید شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند 🔸خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شهید شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد.خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده،شهید شیرودی همانطور که می رفت برگشت.لبخندی زد و بلند گفت:نماز!صدای اذان می آید وقت نماز است 🔸امروز۸ اردیبهشت ماه سالروز شهادت شهید علی اکبر شیرودی 🔸شادی روح این شهید و همه‌ی شهدا از صدر اسلام تاکنون صلوات @defae_moghadas2
❣مراقب خوراک‌های فکرت باش! 🎙️شهید @defae_moghadas2
شهدای دو قلوی پرورشگاهی که پدر و مادر نداشتند ولی غیرت داشتند 🔹️ ثاقب و ثابت شهابی نشاط، دوقلوهایی بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها می‌شوند. ◇ شهیدان «ثاقب و ثابت شهابی نشاط» دوقلوهای پرورشگاهی بهزیستی در دهه چهل، قصه غریبی دارند که حتی در میانه مستندها و کتابهای مطرح زندگینامه شهدا مهجور مانده‌است. ◇ غریب‌تر اینکه نام "ثابت" به واسطه پرورشگاهی بودن و قوانین خاص آن زمان، در پیچ و خم‌های اداری بنیاد شهید این جانباز شیمیایی دفاع مقدس حتی به عنوان شهید دفاع مقدس ثبت نشده است. ◇ سال ۶۲ این دو بردار به عنوان امدادگر به همراه ۱۲ نفر دیگر از جوان هم پرورشگاهی وارد مناطق عملیاتی شدند. ◇ وقتی به آنها گفتند که شما که پدر و مادر ندارید و پرورشگاهی هستید برای چی آمده‌اید جبهه؟ گفتند: ما پدر و مادر نداریم؛ شرف که داریم، غیرت که داریم. ◇ این دو برادر تا روز آخر جنگ حضور داشتند و بارها مجروح شدند و سرانجام ثاقب سال ۱۳۷۷ در اثر استنشاق گازهای شیمیایی شهید شده و ثابت هم به همین شکل در سال ۱۳۸۵ بعد از تحمل رنج‌های بسیار به شهادت رسید. ◇ جالب بود که این دو بعد از جنگ در پرورشگاه هم حضور داشتند و به بچه‌های بی سرپرست خدمت می‌کردند. @defae_moghadas2
❣توی جبهه اين قدر به خدا می رسی، ميای خونه يه خورده ما رو ببين. شوخی می كردم آخر، هر وقت می آمد، هنوز نرسيده، با همان لباس ها می ايستاد به نماز. ما هم مگر چه قدر پهلوی هم بوديم؟ نصفه شب می رسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهای پوتينش را نبسته، سوار ماشين می شد كه برود. نگاهم كرد و گفت «...وقتی تو رو می بينم، احساس می كنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.» @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه👇 ارادت سید به حاج قاسم نیز عجیب بود. نه از این رو که او اینک شهید شاخص جبهه مقاومت است و ابراز احترام به حاج قاسم، احترام می آفریند بلکه او شیفته دقت های ارتباطی مدیریت حاج قاسم و تواضع و اقتدار هماهنگ وی با نیروها بود. در حین صحبت هایی که روی میز ناهار رد و بدل می شد به تناسب، چنین گفتند، وقتی حاج قاسم به سوریه می آمدند، هر موقع شب هم که بود، ساعت دوی نیمه شب هم که بود غذای داخل هواپیما را نمی خوردند به همراهان هم توصیه می کردند که: «این غذاها را رها کنید، سید منتظرمان است. برویم پیش سید رضی از غذای ایشان بخوریم! » من که سر سفره سخاوتمندانه سید رضی نشسته بودم، ایشان هم که به عنوان مسوول لجستیک سپاه، پول دار ترین مدیر بود با دستی باز ؛ مثل هر فرد نقاد دیگری که خارج گود نشسته بلافاصله بخود گفتم: عجب! پس حاج قاسم هم آنگونه که می شنیدیم نبوده، حتی در نیمه شب نیز چند ساعتی گرسنگی را تحمل می کرده تا به سفره فراخ سید رضی برسد. طبیعی است که غذای هواپیما در مقابل این سفره، رنگی ندارد. اما بعد متوجه شدم که نه، اینها بیدارباشان حرکت یک نهضت بزرگ مبارزاتی هستند که در کار خود شب و روز ندارند. حضور حاج قاسم و آمدن او به سوریه نیز از نوع بازدید معمولی یا سرزده یک فرمانده از میدان عمل نیست که نیروی ارشدش بخواهد از ایشان پذیرایی ویژه داشته باشد. سفرهای او نیز راهبردی است و سید رضی بازوی لجستیک و هماهنگ کننده وی در پشتیبانی و هدایت آن حرکت بزرگ است که باید دقیقا همراه با قائد خود، خط نگهداری بیدار و ‌فعال باشد. در فراز و نشیب سهمگین این مبارزه دشوار، البته لازم است که مدیر ارشد، به لحاظ روحی، هم خود را تغذیه کند و هم به انگیزش دیگران بپردازد. بنابراین اهتمام حاج قاسم برای رسیدن به سفره سید رضی نباید از باب سور چرانی و تمتع بهتر باشد که از باب توجه و دقت به احساسات و رفتار یک میدان دار صادق پر تلاش بوده است. گذر از «زهد» نبوده، با انگیزه ای ارتباطی برای ایجاد دلگرمی و انگیزش بیشتر نیروی پیشرفت گرایی که پیشران آن حرکت بزرگ بوده است. هرچند که الزامی نداشته سفره حاج رضی برای قاسم نیز که نیروی خودی محسوب می شده حتماً به قدر این مهمانی پر رنگ باشد اما توجه داشته باشیم که خود نیز در نزد عارفان، بخصوص عارف مجاهدی چون حاج قاسم هیچگاه اصل نیست. «زهد» صرفاً یک راهبرد عبودیتی برای اعتلای نفس است در دریافت مددی و صبری برای معنادار کردن زندگی در/ با رسیدن به اهداف بلند جبهه بزرگ مقاومت. ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
❣تا وقتی گوش به فرمان رهبر هستید مطمئن باشید چه دشمن خارج از این کشور و چه دشمنِ به ظاهر دوست در داخل هیچ‌ کاری از پیش نخواهد بُرد . @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه 👇 مقایسه تصاویر و ویدئوهای سید رضی، در زمان شهادت حاج قاسم تا سال بعد آن، که ما در دمشق زیارتشان کردیم واضحاً نشان می داد که سال‌ها پیرتر شده است. از همین رو راز آن گرفتگی و اندوه را نیز در چهره سید می شد تشخیص داد. وابستگی عمیقِ احساسی و عاطفی و نیز مدیریتی سید به حاج‌قاسم، بالاتر از ارادت معمول یک نیرو به فرمانده خود بود. شهادت حاج قاسم باعث تأثر روحی شدید سید، و گرفتاری یشتر وی شده بود.او اینک می باید مسؤولیت‌ قسمتی از خلاء‌های وجودی حاج قاسم را نیز پر کند. پرسیدم آیا در این یک سال بعد از شهادت حاج قاسم، ایشان را نیز در خواب دیده اید؟ فرمودند ۱۱ مرتبه؛ و گفتند که: «در خواب نیز چون بیداری فرمان صادر می کنند و راهکار ارائه می دهند گویا هنوز هم نقش فرمانده جبهه مقاومت را دارند» و بعضی موارد آن را ذکر کردند که یک مورد آن را در کتاب «پشتیبان خورشید» آورده ام. چنین که در یکی از رؤیاها به ایشان می فرمایند که: «سید من تو را اینجا گذاشته‌ام که مشکل مردم را حل کنی، تمام تلاشت را در این راه بکن، اگر لازم بود پول هم خرج کنی حتماً انجام بده؛ فردا فلانی پیشت می آید و از تو تقاضای ...دلار و سه دستگاه تویوتا دارد، در اختیارش قرار بده». جالب است که دقیقاً فردای آن شب نیز، آن فرمانده عملیاتی مورد نظر حاج قاسم با همان تقاضای ذکر شده وارد دفتر ایشان می شود و با پاسخ مثبت و آماده سید رضی نیز روبرو می گردد. ایشان می فرمودند « نکته‌ اصلی که از حاج قاسم یادگرفته‌ام تلاش برای حل مسائل دیگران است» و این تلاش، تلاشی عام و فراگیر بود. برای تمام نیروهای مقاومت و خانواده‌های آنها و نیز برای تمام زائرین. لازمه چنین حالتی نیز داشتن عاطفه‌ای بسیار قوی بود. این توجه احساسی و عاطفی در شارژ روانی نیروهای مقاومت و خانواده‌های آنها بسیار هوشمندانه و مؤثر اعمال می شد. همسر یکی از فرماندهان میدانی مقاومت نقل می کرد که: «روز زن بود، همسر من هم گرفتار در مناطق عملیاتی بود، نه پیامی و نه کلامی ردّ و بدل شده بود. بناگاه شب در زده شد، دیدم هدیه ‌ای بخاطر روز زن از طرف سید رضی ارسال شده که ما را بوجد آورد و حس تنهایی و غربت را از ما گرفت. بعد از شهادت شهید سلیمانی، با رفتن سید، نه تنها گروه‌های مقاومت که تمام خانواده‌های شهدا و مجاهدان مدافع حرم، یکی از تکیه‌گاه‌های اصلی احساسی و عاطفی خود را از دست دادند. این ضایعه برای تمام آنها دردناک بود. امروز، نه تنها اعضای خانواده او که فرزندان شهید عماد مغنیه، شهید سلیمانی و دیگر مجاهدان نیز بطور خاص در فقدان او عذادارند. او با همه گرفتاری‌های پیچیده‌اش، مراقبت از فرزند اوتیسم خود را نیز به‌طور خاص خود بعهده گرفته بود و خود به دهان او غذا می نهاد و... ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
❣به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی ، بیا شهرضا یک خانه برایت بخرم . گفت : نه ، نه ! حرف این چیزها را نزن ، دنیا هیچ ارزش ندارد شما هم غصه مرا نخور ، خانه من عقب ماشینم است ، باور نمی کنی بیا ببین . همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر . گفت : این هم خانه … دنیا را گذاشته ام برای دنیا دارها ، خانه هم باشد برای خانه دارها . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@defae_moghadas2
❣خاطرات شهید حبیب‌الله جوانمردی {{شهید ۱۶ ساله‌ی انقلاب اسلامی}} 🌷 سال ۱۴۰۳ استان خوزستان 📚 📖 صفحه 17 و 18 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🔸یکی از خانم‌های محل دختر به دنیا آورده بود. خودش و شوهرش و بچه‌هایش آدم‌های درست و حسابی نبودند و مقداری غَل و غَش داشتند. خانوادتاً از امام خمینی و روحانیت بیزار بودند و سنگ شاه و رژیمش را به سینه می زدند. با اینکه از دختر خوششان نمی‌آمد، اما نمی‌دانم چطور شد و کی زد پسِ کلّه‌شان که آمدند و تو محل شیرینی پخش کردند. 🔸آن روز خودم و حبیب‌الله توی کوچه ایستاده بودیم. یکی از افراد همان خانه آمد و برای ما شیرینی آورد. تا تعارف کرد به من، سریع دست دراز کردم و یکی برداشتم و گذاشتم توی دهانم. به حبیب‌الله که تعارف کرد چیزی بر نداشت. به نشانه‌یِ میلی ندارم و ممنون، سری تکان داد و بعد هم آن طرف رفت. 🔸او که رفت حبیب‌الله نگاهی بهم انداخت و گفت: رحمان. برا چی شیرینی برداشتی؟! گفتم: مگه مشکلی داره؟ بچه‌شون به دنیا اومده دیگه. انگار ازم انتظار نداشت این حرف را بزنم. گفت: بچه به دنیا اومده که به دنیا اومده. بهش می‌گفتی مبارک باشه. من می‌گم چرا شیرینی برداشتی؟! 🔸ندانستم منظورش چیست. گفت: رحمان. این یارو رو که خودت می‌شناسی. مخالف صد در صدِ امام خمینیه. خیلی هم آدم مشکل‌داریه. احتمال ندادی کسی که اینجوریه، ممکنه حلال و حروم نکنه و اموالش مخلوط به حرام باشه؟! لحظه‌ای فکر کردم و گفتم: چرا. احتمالش هست. گفت: پس از این به بعد دست به مالی که شبهه‌ناکه نزن. مطمئن باش در جان و روح و اعمالت تأثیر می ذاره! 🔸یک بار هم عده‌ای از اهالی محل پول گذاشته بودند روی هم و توی یک دیگ بزرگ، آش شله‌قلم‌کار درست کرده بودند. همه‌یِ همسایه‌ها هم می‌آمدند توی کوچه و کاسه‌شان را پر از آش می‌کردند. 🔸بوی آش، کوچه و محله را حسابی برداشته بود. آدم خودبه‌خود دهانش آب می‌افتاد. من هم تا بو بردم توی محله چه خبر است، کاسه‌ای برداشتم و سریع رفتم که از قافله عقب نمانم. توی کوچه که آمدم حبیب‌الله را دیدم. با خودم گفتم حتماً حبیب‌الله هم حسابی هوس خوردن کرده. 🔸همین‌طور که از کنارش رد شدم گفتم: حبیب‌الله. همین‌جا وایسا. الان برا هر دومون آش میارم که بزنیم تو رگ. رفتم و کاسه‌ام را پر کردم و آمدم سمت حبیب‌الله. نگاهی به من کرد و نگاهی به آنچه توی دستم بود. 🔸چون با هم خیلی پسر خاله بودیم و می‌دانست ظرفیتش را دارم و ناراحت نمی‌شوم، کاسه را از دستم گرفت و رفت آن را توی دیگ بزرگ ریخت. با تعجب نگاهش کردم. آرام گفتم: چرا آش‌ها رو ریختی تو دیگ حبیب‌الله؟ گفت: رحمان. همه‌ی همسایه‌ها روی هم پول گذاشته‌اند برا این آش. یکی و دو تا خونواده نیست که بدونیم کیا هستن. احتمالش هست بعضی از اون‌ها پول‌هاشون مشکل‌دار باشه و حلال و پاک نباشه. اون‌وقت اگه بخوای اون رو بخوری، شکمت می‌شه جای مال حرام. خودت این‌جوری دوست داری؟ 🔸یک لحظه رفتم توی نخِ حرف‌هاش. سبک سنگینش کردم. راست می‌گفت. بعضی از همسایه‌ها، واقعاً توی قید و بند حلال و حرام نبودند و پول‌هایشان شبهه‌ناک بود. حق را به حبیب‌الله دادم. هر دو از خوردن آش صرف نظر کردیم. 🔸حالا که فکر می‌کنم می‌بینم حبیب‌الله مراحل تکاملش در این دنیا را یک‌شبه پشت سر نگذاشت. پله‌به‌پله طی کرد. اولین پله‌اش هم احتیاط کردن در خوردن مالی بود که شبهه‌ناک باشد. ✍رحمان سروری @defae_moghadas2
❣تصویری از دانش‌آموز شهید حبیب‌الله جوانمردی، شهید 16 ساله‌ی انقلاب اسلامی، اولین شهید شهرستان بهبهان و شهید شاخص سال 1403 استان خوزستان @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣بخاطر این شهید آیت الله بهاءالدینی در حضور حاج قاسم، بیش از ده دقیقه اشک ریخت و گریه کرد. @defae_moghadas2
❣روایت یک دیدار ادامه👇 در آن ملاقات حس می شد در پس حالات حضور ایشان در جمع نیز تفکری فعال درجریان است. درحالیکه به تقاضای مهمانان، خاطراتی از شهید سلیمانی را مطرح می نمودند اما در پشت صحنه حضورش، خاطره گویی اش و ارتباط موثرش با مهمان ها، ذهنی فعال، مشغول برنامه ریزی داشت و دقیقا یک ربع به چهار عصر نیز خداحافظی نمود و عازم جلسه هماهنگی با مسؤول امنیت سوریه که برادر رییس جمهور و فرمانده یکی از لشکرهای اصلی سوریه بود شدند. و برای ما این حسرت باقی ماند که چرا دیر به جلسه رسیدیم و فرصتی کوتاه نصیب مان شد. بنا بود ساعت دوازده و نیم ظهر آنجا باشیم اما حدود دو و نیم عصر آنجا رسیدیم. 🌹 تا آن زمان اسراییل دفتر کار وی را که ابتدا نیز در فرودگاه دمشق بوده سه مرتبه با موشک زده بود قطعاً روش‌های ترور دیگری هم داشته است ولی هربار حاجی جان به در برده بود و با تغییر مکان به خدمت ادامه داده بود تا اینبار که به دوست و فرمانده شهیدش پیوست. او هم دیپلمات بود و هم نیروی اصلی لجستیک میدان مقاومت با نیروهای چند ملیتی در جغرافیایی بیگانه، شخصیتی شناخته شده و مورد اعتماد ، با قدرت هماهنگی بالا در بین نیروهای مختلف میدانی و پشتیبانی و منطقه‌ای، به گستردگی و پیچیدگی جبهه مقاومت. منهای کارهای لجستیکی، یک‌سری مأموریت‌های ویژه‌ای را هم حاج قاسم به وی می سپرد. عملکرد درخشان عیان و پنهان مستمر وی در زیر فشار محدودیت‌ها، ناهمگونی‌ها، و استرس ترور و ضربه های نفوذی دشمن، حکایت از اعصابی مطمئن داشت که می توانست فارغ از تکانه های احساسی و عاطفی، دچار ضعف و ترس نشود؛ واقعیت های میدانی را با متغیرهای اثرگذار فراوان آن به اشتباه تحلیل نکند و خارج از دایره مصلحت جبهه مقاومت اقدامی نکند و ترک فعلی نداشته باشد. در آنجا حتی کار با نیروهای موافق نیز ساده نبوده و نیست. خود هماهنگی با مدیریت صحنه عملیاتی سوریه که دولتش حاضر نیست حتی یکبار هم که شده به قدر حزب الله به حملات اسرائیل واکنش نشان دهد، برای نیروهای مقاومتی که سیبل ضربات دشمن هستند عذابی مداوم است، روسیه نیز با سیاست های چندگانه خود و تاثیری که بر تصمیمات حکومت سوریه دارد عرصه را بر اینها تنگ نموده بود و حتی با فشار اسرائیل، سخن از اجبار به تخلیه نیروهای ایرانی بود. قدرت هماهنگی و اجرایی وی، در آن میدان پر تناقض از نیروها و مولفه های مختلف با رویدادها و پسامد های متغیر و شناور، فارغ از سنجش معادلات سیاسی و نظامی میدان، تحلیلی فازی می طلبید که بتواند در موارد مبهم و غیر دقیق نیز تصمیمی درست بگیرد. او علاوه بر مدیریت اجرایی و هماهنگی با نیروهای رسمی و دولتی سوریه، در هماهنگی با نیروهای مردمی و قبیله‌ای سوریه نیز موفقیتی زبانزد داشت. از هرکسی بیشتر به میدان آشنایی داشت؛ چه بسا حتی از نیروهای رسمی و بومی خود سوریه. در حالی که سنخ مشکلات حوزه پزشکی، بظاهر کمترین ارتباط را با حوزه کاری آقا سید داشت اما دوستان ما در هرنقطه‌ای که به مشکلی بر می خوردند و یا برای عبور نیاز به مجوزی داشتند که قبلش پیش‌بینی نشده بود با گفتن اینکه اینها «اصدقا سید» یا « ضیوف سید» هستند کار پیش می رفت. دوستان من مثال‌های متعددی در این باره دارند که نشان از حوزه نفوذ وسیع سید رضی در ارکان اجرایی کشور سوریه داشت. ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ۱۰ اردیبهشت ماه سالروز شهدای شهر ویس در عملیات بیت المقدس گرامی باد سردار شهید سید فاضل ذهبی * شهید علیرضا سوخته زاده * شهید صادق قلعه تکی * شهید عباس حسین زاده *شهید سعید علی نژاد * شهید شایع هاشمی *شهید محمد صادق ویسی 🌹شادی روحشان صلوات *ستاد یادواره شهدای ویس* @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه 👇 می دانیم که برای این نیروها معمولاً بهترین و بیشترین فرصت استراحت و تفریح‌شان همان سفرهای زیارتی است اما چنان که نقل شده سید رضی، در طول این مدت طولانی خدمت، با آنکه همه اسباب کار دست خودش بود. تنظیم پروازها نیز با خود او بود اما او نتوانسته بود حتی یکبار هم که شده به زیارت کربلا و نجف مشرف شود! دلیل آن را هم شدت اشتغال کاری عنوان می کند که در محور مقاومت به وجود وی نیاز بوده است. این نکته در تحلیل عملکرد اجرایی و تبیین چگونگی تصمیم‌گیری و اهمّ و مهم کردن ایشان که بیش از 30 سال از عمر خود را‌ تمام وقت در پای انقلاب و آرمانش گذاشته است و در تمام پیروزی‌های جبهه مقاومت از زمان جنگ 33 روزه تا این زمان نقشی کلیدی داشته است بسیار درخور توجه است. در سفر زیارتی اخیری هم که بعد از 12 سال به مشهد مشرف شده بود، به اصرار و درخواست دوستی که تقاضا می کند در نجف میزبان زیارتش باشد قول می دهد که «دیماه خواهم آمد!» و آمد، به قولش عمل کرد اما چگونه؟ گویا تقدیر خود را آشکارا دیده بود که دیماه 1402، نقطه اکمال مأموریت ولی‌امر است تا با دریافت مهر اخلاصی از «فزت و رب الکعبه» و نیم بدنی قطعه قطعه، به حضور اجداد و موالیان خاص خود در نجف و کربلا برسند و رو در رو عرض حال کنند. زهی سعادت! آه که می زند برون از سر و سینه موج خون من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان پیش تو جامه در برم، نعره زند که بردَرَم آمدنت که بنگرم گریه امان نمی دهد. و چنین در پیش دوست عزیز صمیمی‌اش ، یاور غریب و تنهای انقلاب در یمن، سردار سرافراز و پرشکیب جبهه مقاومت، یعنی شهید ایرلو، که از دو هفته قبل بشارت شهادتش را داده بود و آماده پذیرائی از وی شده بود در امام‌زاده صالح تهران، در بهشت رضوان الهی همنشین عرشیان می گردد. عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت 🌹ایشان کارکشته ترین و شاید موثرترین نیروی ایرانی مقاومت در جولانگاه مبارزه چند وجهی با گروههای تکفیری، حامیان منطقه‌ای آنها و اسراییل بود. اگرچه این ترور برای اسراییل که مختصات GPS دقیق سانت به سانت سوریه و بخصوص دمشق را در اختیار دارد و دولت آن نیز در واکنش به حملات آن مسلوب الاراده است کار پیچیده و شاخصی نیست اما فقدان چنین فرمانده تیزهوشِ مسلطِ لایقی برای جبهه مقاومت سنگین است. ایشان از جنس همان مردانی بود که نبودشان رخنه سنگینی بر جبهه‌ حق وارد می آورد و باید ایران همچون عین الاسد پاسخ روشن و درخوری داشته باشد. دیگر اینکه استفاده از موبایل‌ها، با آنتن ها و گروه های مجازی موجود در آن، توسط نیروهای مرتبط، سمی است مهلک در تشخیص مقر نیروهای کلیدی مقاومت. سیستم‌های امنیتی نیز باید مراقبت از نیروهای کلیدی خود را دقیق‌تر کنند. خداوند با اجداد طاهرینش محشور فرماید و بر دل زن و بچه و دوستانش تسکین و التیام آرد و انتقام خون وی را از رژیم مکر و فساد برگیرد. ان شاءالله ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2