❣هتل پنج ستاره
بعد از پیروزی انقلاب، رئیس مجلس اعلای شیعه لبنان هواپیمایی اجاره کرد و حدود هشتاد نفر از شخصیت های لبنانی را آورد ایران. افرادی که وزیر و وکیل و چهره های سیاسی بودند.
رفتیم ساختمان نخست وزیری. وقتی موقع خواب شد، گفتند: کجا بخوابیم؟
عرف این بود که اقلا باید در هتلی پنج ستاره اسکان شان می دادند. چمران خیلی راحت گفت: صندلی ها را جمع کنید و همین جا روی زمین بخوابید !!
حسابی تعجب کرده بودند. برای اعتراض به محمد شمس الدین مراجعه کردند.
دکتر وقتی متوجه اعتراض ها شد، گفت: کشور ما کشور انقلاب است و هتل هم میانه ای با انقلاب ندارد. یا همین جا بخوابید و یا اگر هتل می خواهید بدانید انقلابی نیستید.
بالاخره همه آن شب در همان ساختمان و روی زمین خوابیدند.
راوی: سید محمد غروی
📚 برگرفته از کتاب؛
«چمران مظلوم بود»
ناشر: یا زهرا (س)
#شهید_مصطفی_چمران
#شهدا_الگوی_زندگی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
❣جنگ برای احیای اسلام
از: خلبـان علیاکبر شیـرودی
به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه
موضوع: گزارش
اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.
لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلاً بودهام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمائید.
باتقدیم احترامات نظامی
خلبان علیاکبر شیرودی
نهم مهر 59
#شهید_خلبان_علی_اکبر_شیرودی
#شهدا_الگوی_زندگی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣
❣یوسف
اولین کتابی که به زهرا داد بخواند، «سووشون» اثر سیمین دانشور بود. چند روزی بیشتر از ازدواجشان نمیگذشت. خندید و به زهرا گفت: «شخصیتهای این داستان هم مثل من و تو اسمشان یوسف و زهراست.» زهرا کتاب را گرفت.
دو سه مرتبه اسمش را تکرار کرد «سووشون...».
به نظرش اسم عجیبی بود. بعد آن را کنار گذاشت و گفت: «کتاب خواندن، نقاشی، عکاسی و زبان! چقدر عجیب است! با این همه استعداد و روحیه هنرمندانه نمیتوانم بفهمم تو چطور یک نظامی شدهای؟!»
🔸 یوسف لبخند زد و او ادامه داد: «حالا نقاشی و کتاب قابل قبول. اینها زندگی تو را از یکنواختی درمیآورند. اما کلاس زبان چرا میروی، آن هم در سطح پیشرفته؟ شبها تا دیر وقت باید بیدار بمانی، سخت است. زبان به چه دردت میخورد.»
👈 یوسف با تعجب به او نگاه کرد و گفت: «هر وقت میخواهی کاری را شروع کنی، نگذار چراها و فایدهها بیایند جلو. چون آن وقت حتماً تو میروی عقب و یک کار خوب هیچ وقت شروع نمیشود.»
🔸سال آخر دانشگاه، زهرا یک تحقیق راجع به شیمی کریستالی داشت که باید بخشی از یک کتاب علمی را ترجمه میکرد. برای او کار خیلی سخت و وقتگیری بود. یوسف گفت نگران نباشد و کتاب را با خودش به شیراز آورد. یک هفته بعد متن ترجمهشده مقاله را پست کرد اصفهان.
🔸زهرا وقتی متن را خواند، دستهایش را در هم گره کرد، چانهاش را روی انگشتانش گذاشت و به جزوه ترجمه شده خیره شد و گفت:
«تو فوقالعادهای یوسف».
📚 برگرفته از کتاب« تیک تاک زندگی»
زندگینامه #شهید_یوسف_کلاهدوز
گلستان جعفریان
#شهدا_الگوی_زندگی
#شهیدانه
@defae_moghadas2
❣