🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_بیستوهشتم
نویسنده: خانم طیبه دلقندی
💥زندانهای انفرادي پنج سلول یک و نیم در یک متـر بـود . زنـدان هـایی کوچک و تاریک که ارتفاعش به یک و نیم متر نمی رسید. یک دریچۀ کوچـک تنها منفذ به دنیاي بیرون بود. از این سوراخ ظرف غذا را به من میدادند .
عصرهاي تابستان عراقی ها عمداً اطراف اتاقک ها را آب پاشی می کردنـد .
بخار آب فضا را پر می کرد و داخل سلول به شدت مرطوب می شد طوري کـه
خیس عرق میشدم و احساس خفگی میکردم.
شبانهروز یک لیوان آب داشتم و یک وعده غذا و البته سه وعـده کتـک
به بهانه دستشویی بردن . معمولاً انفرادي دو روز بیشتر طـول نمـی کـشید ولـی
وضع من فرق می کرد. هم نگهبانها از من بیـزار بودنـد و هـم طـرف حـساب
اصلیام افسر ارشد اردوگاه . حکم زندانم را او داده بـود و بـا گذشـت ده روز ،
آنرا لغو نمیکرد .
روزها به سختی می گذشت. باید تنهایی و شکنجه را تحمل مـی کـردم .
روزي سه بار کتک می زدند. میدانستم که تاوان دو ماجرا را با هـم مـی دهـم و
آنها عقده ماجراهاي قبلی را سر من خالی میکنند. تازه شانس آورده بودم کـه
در قضیۀ عکس صدام، پنج تا از نگهبانها عوض شده بودند .
روز چهاردهم مسؤول استخبارات اردوگاه دریچه را باز کرد . به سـختی ایستادم و نگاهش کردم . به نور حساس شده بودم. نمیتوانـستم چـشم هـایم راباز کنم. شنوایی گوشهایم خیلی کم شده بود گفت :
- میخواي آزادت کنم؟
- فرقی نمیکنه !
با ناراحتی صدایش را بلند کرد :
- چقدر لجوجی ! به یک شرط آزادت می کنم. اینکه توي کار بقیه اسـرا دخالت نکنی ! اگه توي بند مسأله اي پیش اومد خودتو جلـو ننـدازي و از بقیـه دفاع نکنی و فقط وقتی اعتراض کنی که طرف حساب خودت باشی. فهمیدي؟
جاي مرا عوض کردند . مرا به آسایشگاه هفت از بند دو منتقل کردنـد و گفتند :
- هر کس پرسید کجا بودي، حرفی از انفرادی نمی زنی! بگو بیمارسـتان
بودم .
چهارده روز انفرادی بدون هیچ شستشو ، تمام تنم را پر از جوش کـرده بود. موهاي سر و صورتم بلند شده بود و عـرق و چـرك از سـر و رویـم بـالا میرفت. گوشهایم خوب نمی شنید. فقط دوري از آفتاب، پوست تنم را سفید کرده بود . درست مثل بچههایی که از بیمارستان بر میگـشتند . ایـن فقـط یـک نمونۀ کوچک از دردسرهای ما بود.
یک هفتـه گذشـت . آخـر شـب تلویزیـون منـافقین تـصویر امـام را در بیمارستان پخش کرد . ایـشان سِـرُم بـه دسـت ، روي تخـت دراز کـشیده بـود .
گوینده گفت که در ایران اعلام کردهاند همه براي امام دعا کنند .
به هم ریخته بودیم ؛ ناراحت و دل گرفته. هر کس در گوشه اي با خـداي خود راز و نیاز می کرد. آخر شب ، با نگرانی نگهبان را صدا زدیم . به ایـن امیـد که خبر بهتري بشنویم اما او گفت :
- امامتان فوت شده !
از خود بی خود شده بودیم . هیچ کس حرف نمی زد. دل و دماغ برایمـان
نمانده بود. خبر دهان به دهان چرخید ولی در پاسخ همه یک چیز میگفتند :
- شایعهس! میخوان روحیۀ ما رو ضعیف کنن!
وقتی خبر قطعی شد، همه زار می زدند. صداي ناله و گریه همه جا را پر
کـرده بـود . در لحظـات اولیـه هـیچکـس از نگهبـان و خبـرچین نمـی ترسـید.
یکصداتر از همیشه همناله شده بودیم . احساس بـی پـدري غـم سـنگینی روي
دلهامان گذاشته بود . تا آنروز دردهاي زیادي را تحمل کرده بودیم، اما غم یار ،
غم دیگري بود. زبان حالمان این شعر شده بود :
سه درد آمد به جانم هر سه یک بار غریـبی و اسیـري و غم یــار
غریــبی و اسیــري چـــاره داره
غم یـارم غم یـارم غم یــار
بعد از مدتی ، چون می دانستیم عراقی ها تحمل نمی کنند، عزاداري را بـه روش دیگري ادامه دادیم . سکوت مطلق همه جا را فراگرفته بود . هـیچ کس نـه
حرف می زد و نه کار می کرد. آنقدر همه بغض کرده و سر در گریبان بودند که
نگهبانها تحت تاثیر قرار گرفتند . انگار این همه سـکوت و بـی تحرکـی باعـث شده بود به آن هم سخت بگذرد. یکی از نگهبانها دلداريمان میداد :
- مرگ حقّ است. همۀ می ما می رویم! ناراحت نباشید!
کسانی که لباس تیره داشتند ، پوشیدند و براي امـام قـرآن خـتم کردنـد .
منافقین کلافه از این مراسم ، میخواستند برنام ۀ ما را بـه هـم بریزنـد . دور هـم جمع شدند . میخواستند روي دبه ضرب بگیرنـد و برقـصند . بچههـاي فعـال جمع شدند و قاطعانه به عراقیها گفتند :
- اگه جلو این ها رو نگیرین، همۀ اردوگاه رو به هم میریزیم !
گرچه در این مرحله موفق شدیم ولی این کشمکش ها باعـث شناسـایی
عناصر اصلی هدایت بچهها و دستگیری آنها شد.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
❣ تازه از ماموریت کردستان با بچه های آغاجاری برای مرخصی به جنوب آمده بود. اوائل جنگ بود.
شب پیش از آن برایم از جنگ در کردستان و منطقه پاوه می گفت. دیر موقع که شد به منزل رفتم و صبح زود به طرف منزل غلامحسین آمدم و در زدم. مادرش گفت صبح زود آمدن دنبالش و بردنش. یک روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
در مراسم فاتحه او یکی از همرزمانش از بهبهان آمد و تعریف کرد که غلام حسین آر پی جی زن بوده. در شبی که غلام حسین شهید شد، در عملیات شبیخون شرکت کرده بود و ۸ تانک و نفربر عراقی را منهدم کرده. عراق در اوایل جنگ که در حال پیشروی بود خاکریز نمیزد و تانک هایشان راحت تر هدف قرار می گرفت.
در حین عملیات یکی از سربازان عراقی به بالای تانک می رود و با دوشیکا به طرف غلامحسین تیراندازی میکند. کوله موشک آرپی جی و خرج هایش با تیر رسامی که از سینه او می گذرد آتش میگیرند.
پیکر مطهر غلامحسین میسوزد و آوردنش به عقب غیر ممکن می شود. در آن شب ۴ نفر دیگر از همرزمانش نیز به شهادت می رسند.
دوستانش خیلی ناراحت بودن که جسد غلامحسین را نتوانستند به عقب بیاورند. به خانواده ما گفته بودند امشب بچه ها یک عملیات دیگر انجام می دهند تا جسد غلامحسین را بیاورند که متاسفانه موفق نشدند و پیکر شهید در منطقه می ماند.
مادر غلامحسین در غم فرزندش هر روز در گرمای تابستان، پیاده به گلزار شهیدا میرفت و می آمد تا یک روز سکته کرد و به دیدار فرزندش رفت . من هم برای پر کردن جای او در سپاه پذیرش شدم و آرپی جی بدست گرفتم. روحشان شاد
حسین (شهریار) کرم نسب
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ ڪاش آنهایے ڪ
بودند و دیدند
ڪاش آنهایے کہ نَبودند
ولی شنیدنـد .
به آنهایے ڪہ نَدیدند
و نَشنیدند بگوینـد
« قهرمانان یڪ به یڪ
به گِل افتادند تا به گل نیفتیم ...»
🔻 روایت شنیدنی شهیدان
ناصر و جعفر بذری
راوی : برادر عبدالله گرزین
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣شب ۱۹ رمضان بود. تدمر، در مقر زینبیون مهمان حاج حمید بودم. هندوانه برایم آورد و کمی صحبت کردیم. بعد نیم ساعت خداحافظی کردم و به سمت تیفور رفتم تا به پست امدادمان سر بزنم. در مسیر بودم که صدای بیسیم بلند شد: «دکتر....دکتر لازم داریم.» صدای ابوذر بود، مسئول تیپ زینبیون. با موبایل زنگ زدم و گفتم: «حاج حمید که اونجاست. چرا هی پشت بیسیم میگید دکتر میخوایم؟ آبروی بهداری رو جلوی فرماندهها میبرید.» صدایش میلرزید: « دکتر قناد..... خود دکتر قناد مجروح شده»
بیسیم زدم به بچههای زینبیون تا حاج حمید را ببرند بیمارستان حمص. نرسیده به تیفور آمبولانسشان را دیدم. دویدم تا حاج حمید را ببینم. غرق خون بود و فقط میگفت: «یا فاطمه پسم نزنی. ایندفعه پسم بزنی پیش حضرت عباس شکایت میکنم.»
عمل و مداوا تا صبح طول کشید. دکتر حمید مسئول کل بهداری خودش را رساند به بیمارستان. به حاج حمید گفتم: « پزشکای خودمون اینجان. خیالت راحت باشه. قول میدم با هم برگردیم ایران.» نگاهی کرد و با صدای کم جانش گفت: «دکتر ...، دیگه بی فایده است. فقط قول بدید جنازمو ببرید حرم حضرت زینب(س). نمازمو تو حرم بخونید.»
راوی همرزم شهید قنادپور و مسئول بهداریون سوریه
به مناسبت پنجمین سالگرد قمری شهادت شهید مدافع حرم حمید قنادپور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
"سپاه مجموعهای از
منتظران شهادت است..."
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سالروز_تشکیل_سپاه_پاسداران
🕊
صبح یعنے تو بخندے
دل من باز شود
پلک بگشایے
و ازنوغزل آغاز شود
صبح یعنے
کہ دلم گرم نگاهت باشد
آسمان ،عشق ،زمین
با تو هم آواز شود
#سلام_صبحتون_شهدایی🌹
#شهید_محمدحسین_حیاتی🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ بازخوانی نامه سردار سلیمانی به
شهید حسین پورجعفر
🔹🔸🔹
شهید پورجعفری حدود ۳۰ سال از صبح تا شب همراه سردار سلیمانی بوده و در آخر هم کنار سردار شهید شدند. در یک برهه، حوالی سال ۹۵ بیشتر به امور خانواده بپردازند.شهید هم بدلیل ملاحظات خانواده استعفا میدهند.
بعد از آن، شهید سلیمانی برای اولینبار برای مأموریت عازم سوریه میشوند درحالی که برخلاف همیشه پورجعفری همراهشان نبوده.
در آن سفر، شهید سلیمانی نامه ای را برای حسین پورجعفری می نویسد که بسیار خواندنی هست.
ظاهراً بعد از این نامه، شهید پورجعفری خانواده را راضی میکند و دوباره برمیگردند به سپاه قدس و نهایتا در کنار شهید سلیمانی به فیض شهادت میرسد.
متن این نامه خواندنی حاج قاسم به این شهید به شرح زیر تقدیم به شما
بسم الله الرحمن الرحیم
عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و . . . . بارها نگاه کردم، جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشتهام.
حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و . . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
حسین عزیز! خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم می چرخیدند و جلو چشمم هستند.
حسین! بارها که با هم به خطوط مقدم می رفتیم، من سعی می کردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم. اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی، حداقل من دیگر داغدار تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم.
حسین جان! شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر.
حسین! پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم، از خداوند می خواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی.
حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی.
حسین عزیز! فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم می شود و چه زیباست آنوقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی.
اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، آنوقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند، خداوند اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر شهید قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم.
حسین عزیزم! سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است.
حسین جان! عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می گذارند،در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.
حسین عزیز! اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.
برادر خوبم! اگر می خواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است.
دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد، عزیز برادرم همه دردها، درد نیستند و همه بلاها، بلا نمی باشند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت را به او بسپار و رضایتش را عی
ن نعمت و لطف و محبت بدان.
حسین! می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب می دانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظه ای رهایم نمی کند. اما نه ترس از دشمن و نه ترس از نداشتن، نه ترس از مقام و مکان. تو می دانی! چون پاره ای از وجودم بودی، ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم! دعایم کن و در دعایت رهایم نکن.
انشالله تو و خانواده مجاهد و صبورت همیشه موفق و مؤید باشید. خداحافظ برادر خوب و عزیزم، دوست و یار باوفا و مهربان و صادق سی ساله ام.
خداحافظ، برادرت قاسم سلیمانی
۱۰ / ۸ / ۱۳۹۵ سفر حلب.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣چه طور درک کنیم دخترانی را که به خاطر آغوش پدر هزاران بار
خاک را در آغوش گرفتند،
شلمچه طلاییه مجنون و....
زمین هایی که بوی بهشت گرفته اند
از شهادت مردان قهرمان این سرزمین،
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻شهید حاج حسین بصیر بهمراه بیسجیان مازندرانی وارد عرصه جنگ میشه .
🔻 در روزهای ابتدای جنگ تحمیلی ، فرمی را پر میکنه مبنی بر اینکه مدت مآموریت ، تا انقلاب مهدی(ع) . سال ۵۹ درب مغازه جوشکاری را بست و رفت جبهه .
🔻 در عملیات حصر آبادان(ثامن) ۵ / ۷ / ۶۰ آنقدر از خود رشادت بخرج داد تا اینکه از طرف فرماندهان رده بالای سپاه براش تقدیر نامه نوشتند . سال ۶۲ در لشکر ۲۵ کربلا ، گردانی تآسیس میشه بنام گردان حضرت رسول(ص) ، که ایشون بعنوان اولین فرمانده گردان معرفی میشه .
🔻 در همان سال ۶۲ از طرف فرماندهان ، بهش پیشنهاد رسمی شدن در سپاه را دادند . ایشون هم قبول کرد که پاسدار شود . خودش پیشنهاد داد من روز تآسیس سپاه ، لباس فرم مقدس را میپوشم . امام راحل در روز تولد امام حسین(ع) که در تاریخ ۲ / ۲ / ۵۸ بود سپاه را رسما تآسیس کرد . روز ۲ / ۲ / ۶۲ در حضور رزمندگان اسلام ، در پایگاه بهشتی اهواز ایستاد تا لباس مقدس را بپوشد . هنگامیکه دستشو آماده کرد تا لباس را بپوشه ، در همین اثنا ، از حال میره و همه ی همرزمان تلاش میکنند تا ایشون حالش خوب بشه . بعداز لحظاتی که حالش خوب شد ازش پرسیدن ، چرا از حال رفتی ؟ ایشون گفت : لحظه ای که داشتم دستم رو میذاشتم توی آستین ، بفکر این افتادم ، آیا از عهده این لباس مقدس برمیآم(دورد خدا بر این نیتها) .
🔻 در عملیات کربلای یک ، هنگامیکه برادرش اصغر شهید میشه ، از خدا تشکر میکنه . بعد از مدتی حضور در دفاع مقدس ، از رده پائین فرماندهی ، به قائم مقامی لشکر (جانشین لشکر ویژه ۲۵ کربلا) رسید .
🔻در نهایت ، سر لشکر حاج حسینجان بصیر در عملیات کربلای ۱۰ به آروزی دیرینه اش که همان شهادت بود رسید .
🔻جنگ عراق علیه ایران ، سال ۶۷ به پایان رسید . جالب اینجاست ۲ / ۲ / ۵۸ سپاه تآسیس میشه ، ۲ / ۲ / ۶۲ حاج بصیر پاسدار میشه ، ۲ / ۲ / ۶۶ هم بشهادت میرسه .
حاج حسین بصیر قبل از هر عملیات موهای سر و صورت را اصلاح می کرد و گفت : «عملیات سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق است.»
#شهید_حاج_حسین_بصیر در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۱۰ در ارتفاعات برفگیر ماووت حضور داشت. سرانجا در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۶ در شب عملیات کربلای ۱۰ بر فراز ارتفاعات ماووت خمپاره ای بر سنگر او فرود آمد و حاج حسین بصیر در سن چهل و پنج سالگی بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهه های نبرد به #شهادت رسید.
پیکر شهید حاج حسین بصیر در میان انبوه جمعیت سوگوار تشییع و در گلزار شهدای “فریدونکنار” به خاک سپرده شد.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣فرازی از وصیتنامه شهید
امام عزیزمان در جماران ندای هل من ناصر ینصرنی سر می دهد و می گوید گوشهایت را باز کن اگر نشنوی صدای مظلومانه اش را و حرکت نکنی آن وقت دیگر در صف شیعیان و مسلمین نیستی ... تو باید خود را آماده کنی ـ تو باید خود را مهیا کنی برای عملی که امروز جهان درگیرش است یعنی همه کفر به میدان آمد و تو باید با همه وجودت اسلامت را دریابی و با همه زندگی، قوت، قدرت که داری در معرض عمل حاضر شوی، باید اسلحه ات را پر از فشنگ کنی مهماتت را برداری، چه مهمات معنوی و چه مهمات تدارکاتی و تسلیحاتی، باید مهمات برگیری، فردا به خانواده شهدا جوابی نداری که بگویی چرا که فردای قیامت خانواده شهدا جلوی ما حاضر می شوند و با شهدایشان که سندهایشان است...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️ شهید ۱۶ سالهای که به خاطر بی اجازه وارد شدن به باغی به نیت پدر مرحوم صاحب باغ یکروز روزه گرفت و صد صلوات فرستاد.
به همراه تعدادی از دوستانش برای گردش به باغ زردآلویی در روستای اطراف شهر رفتهبود، بچهها شروع کردند به برداشتن و خوردن زردآلوهای پادرختی که روی زمین افتادهبود، حبیبالله هم تعدادی برمیدارد اما هنوز بر دهان نگذاشته صاحب باغ پیدایش میشود و با عصبانیت و داد و بیداد به طرف آنها می دود، بچه ها همه فرار میکنند. اما حبیبالله میماند و دست رفیقش را هم میگیرد و میگوید بمانیم بهتر است و میوههای در دستش را کنار میگذارد و به صاحب باغ میگوید: پدر جان، من فکر کردم این میوهها که ریخته بود روی زمین به کارتون نمیاد و اگر روی زمین بمونه خراب میشه و اسراف میشه که برداشتم. حالا که ماجرا را فهمیدم، دست نخورده گذاشتمش کنار. باغبان که متوجه ميشود جنس حبیبالله با بقیه که فرار کردند فرق میکند شرمنده شده و چیزی نمیگوید، حبیبالله که از بی اجازه وارد شدن به باغ مردم خجالتزده شدهبود به صاحب باغ میگوید: پدر جان، من در هر صورت اشتباه کردم که بدون اجازه دست به میوه ها زدم، به همین خاطر صدتا صلوات برای پدر خدا بیامرزت میفرستم و یک روز هم برایش روزه میگیرم. باغبان هاج و واج از غیرت و متانت حبیبالله شده بود. حبیبالله وقتی به شهر برگشت هم صد صلوات را برای پدر صاحب باغ فرستاد و هم یک روز به نیتش روزه گرفت، برای زردآلویی که حتی به دهانش هم نرسید.
*شهید حبیب الله جوانمردی، اولین شهید انقلاب در شهرستان بهبهان که در نهم رمضان سال ۵۷ با زبان روزه به دست دژخیمان پهلوی در سن ۱۶ سالگی به شهادت رسید
روحش شاد، نامش جاودان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
❣️دست نوشته
شهید مدافع حرم،
مصطفی رشید پور:
عید است و دلم پیش بچه هاست توی سوریه،،،من در عراق هم بودم اما دلم عجیب پیش زینب س است ایکاش دل او هم مرا بخواهد ،،،دلم به دعای بی بی خوش است تا باز بطلبد یا ،،،باز هم خواهم توانست مث جوانی،با سری نترس و شجاع از معبر عبور کنم یا نه،،،دست وپا و چشمم یاریم میکنند یا کپ کرده اند پشت این بزعم خودم آخرین معبر!!! دنیا ،چشمم را نمیگیرد هیچ چیزش،،شبها خواب کوچه های تنگ و تاریک زینبیه را میبینم،،،تقریبا هرشب،،،
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
یا رَبْ ، مقــــدر نما
در ایـــــن #شب_قـــــدر
یڪ جـرعه از اخــــــلاص
و آن حـالِ شـــــهیـدان را ...
بحق شهدا #الهی_العـــــفو
باز هم درکربلایی دیگراز جنس جنون
بازماند از آب دست بسته عباسها
آبروی آینه تصویردرآیینه است
خاک اقیانوس شدازدسته غواصها
#سلام_صبحتان_بخیر_به_نگاه_شهدا🌹
#غواص_شهید_محمد_تنگسیری🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹شهیدمحمدرضا یوسف نیا🌹
تولد: ۱۳۴۳
شهادت : ۱۳۶۱/۴/۳۱
محل شهادت :شلمچه_عملیات رمضان
مزار: گلزارشهدای بهشت علی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌹شهیدمحمدرضا یوسف نیا🌹 تولد: ۱۳۴۳ شهادت : ۱۳۶۱/۴/۳۱ محل شهادت :شلمچه_عملیات رمضان مزار: گلزارشهدای
قسمتی ازوصیتنامه شهید محمدرضا یوسف نیا:
این نصیحت امام بزرگوارمان را بپذیرید که فرمود: چیزی که انسان را ازطرد شدن بیرون می آورد ذکر خدا و یاد خداست که باعث رستگاری است. برادرانم این را بدانیدکه امام فرمود: اسلام بر گردن ما حق دارد ، واقعا" اینچنین است پس اگر من این راه را انتخاب کردم به خاطر اسلام بود و شماها بدانید که اگر من کشته شدم ، در راه خدا و قرآن کشته شده ام
از خط انقلاب اسلامی ایران که همان خط اسلام راستین است خارج نشوید . در نمازها و مراسم ها، دعای کمیل شرکت نمایید و نمازهای مستحبی را مخصوصا" نماز شب را که ارتباط انسان را با خدا زیاد می کند به جا بیاورید
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#الههم_صل_علی_محمد_آل_محمد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#سالگرد_شهادت
▪️نقل از همسر شهید مدافع حرم هادی کجباف
هادی روحیه حماسهطلبی و شجاعت خاصی داشت. توی همه حوادث و اتفاقات جهان اسلام بخصوص منطقه به شدت احساس مسئولیت میکرد. اینطور نبود که بگوید بازنشسته شده و دیگر هیچ دینی بر گردنش نیست. اخبار تهدید داعش به حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) در سوریه را که میشنید برایش قابل هضم نبود. نمیتوانست بیاحترامی داعش را به حرمین تحمل کند. تصاویرش را که از تلویزیون میدید اشک از چشمانش جاری بود. من خودم میدیدیم که از فکر سوریه شبها حتی خوابش نمیبرد.
📸شهید مدافع حرم
#هادی_کجباف
#شوشتر
🗓شهادت ۳۱ فروردین ۹۴
📿هدیه به روحشان #صلوات