eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
835 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💠💢 شهیده حبیبه بیت لفته 👌تاریخ تولد : 1346 👌تاریخ شهادت :1360/7/1 👌محل شهادت : سوسنگرد 👌نحوه شهادت : بمباران و موشک دشت آزادگان 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 انسانهائی که در پیش روی خود جائی برای رسیدن نداشته باشند به هیچ مقصدی نمی رسند . قله ای که از ان بالا روند ، جاده ای طولانی که پیموده شود این اندیشه ای است که انسان را به عظمت منتهی می کند . شهادت انتهای مسیری است که کمال نام دارد. درست چهار روز قبل از انکه اولین عملیات بزرگ رزمندگان اسلام تحت عنوان ثامن الائمه در شمال ابادان با موفقیت و با شکستن حصر آبادان به انجام برسد حبیبه بیت لفته که در حسرت از دست دادن زادگاهش ، سوسنگرد می سوخت و انتظار لحظه های را می کشید که رزمندگان اسلام ان را ازاد سازند ، به نهایت کمال انسانی خویش رسیده بود ، کمالی که نه سن خاصی را می طلبید و نه عنوانی مشهور بلکه کمال میتواند به دختر 14ساله اختصاص یابد وقتی که خاضعانه به پروردگارش باریتعالی راه می یابد در حالی که عنوان شهید را به همراه می برد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁩🍃🔴🍃🔴🍃🔴🍃🔴 "از خواب تا واقعیت" شهید علیرضا سالمی در روزهای سرد آذرماه، در تپه های شرهانی مستقر شده بودیم. آتش شدید دشمن هر روز یکی را بر سفره کرامت الهی می نشاند و ما را به داغ او مبتلا می کرد. علیرضا هم از دوستان من بود و با او خو گرفته بودم. حیا و کم حرفی، از او انسانی دوست داشتنی ساخته بود. آن روز برای ماموریتی ما را صدا زدند تا به اتفاق چند نفر دیگر برای شناسایی به خطوط دشمن نزدیک شویم. به سراغ علیرضا رفته و او را از خواب بیدار کردم تا راهی شویم. برای لحظاتی مات و مبهوت نشست و چیزی نگفت. از چهره او معلوم بود که چیزی برای گفتن دارد و نمی گوید. آماده شد و برای انجام ماموریت، به راه افتادیم. در بین راه از او سوال کردم چرا اینقدر در خودت هستی و حرفی نمی زنی؟ نگاهی بمن کرد و گفت هم اینکه بیدارم کردی داشتم خواب می دیدم که شهید می شوم. فکر می کردم یعنی چه کار خوبی از من سرزده که لایق این مقام شده باشم! به او گفتم همین که همه از تو راضی هستند و دوستت دارند از هر چیز دیگری بالاتر است. دقایقی گذشت تا به نزدیک دشمن رسیدیم. شناسایی خود را انجام داده بودیم که دشمن متوجه ما شد. درگیری مختصری با آنها داشتیم که در این بین علیرضا مجروح گردید و او را کشان کشان به سمت مقر خود آوردیم. از شدت خونریزی قبل از رسیدن، خوابش تعبیر شد و پیکر بی جان او را به داخل کانال بردیم و در حلقه دوستان و برادرانش قرار دادیم............. و سال هاست ذهنم با حکمت الهی و خواب صادقانه او و لحظات آخر با او بودن درگیر است. مهدی کرباسی گردان کربلا کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
یادش بخیر روزهایی که بسیجی می‌شدیم شمع شب‌های دوعیجی می‌شدیم شهدا و رزمندگان گردان جعفرطیار https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
5⃣ خاطرات حضور به روایت مقام معظم رهبری ••• 🔹انضباط از لشکر نجف بازدید کردم، اولین لشکری که برای تانکها چک لیست نوشته بود «احمد کاظمی» بود. برای همه کس و همه چیز برنامه داشت و یک انضباط خاصی در تمام کارهایش حاکم بود، نه اینکه انضباط خشک داشت، نه. همه چیز دقیق سرجای خودش بود و هزینه‌ای که انجام می‌داد هزینه درستی بود. 🔸 کاوه جای این شهید عزیزمان خالی است. شهید «محمود کاوه» و همه شهدا، چه سرداران و چه بقیه برادرانی که به شهادت رسیده‌اند؛ اما خوب بعضی ها را انسان از نزدیک می شناسد، فضایل آنها را می داند، ارزشهایی را که گاهی در یک انسان، در یک جوان جمع شده از نزدیک لمس می کند و «محمود کاوه» از این قبیل بود. در او ارزشهایی بود که برای یک جوان مسلمان ایده آل بود. فراموش نمی‌کنم شهید «محمود کاوه» بچه بودکه پدرش دستش را می‌گرفت، او را به مسجدی که من آن جا صحبت می کردم و تفسیر می گفتم، می آورد. جوانها پرواز کردند و ما ماندیم، کم سعادتی ماست، ما که به اصطلاح پیشکسوت آنها بودیم، ماندیم. در یک عملیات دستش مجروح شده بود که آمد مشهد؛ مدتی هم که در بیمارستان بود، ظاهرا بعد برگشت به جبهه. در تهران آمد سراغ من، من دیدم دستش متورم شده است؛ بنده نسبت به کسانی که دستشان آسیب دیده، حساسیت دارم.فوری پرسیدم: «دستت درد می کند؟» گفتش که نه! بعدها از برادرهای مشهدی اطلاع پیدا کردم که گفتند، دستش شدید درد می کند؛ او حتی درد را کتمان می کرد و نمی گفت. این مستحب است که انسان حتی المقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید. ••• https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ به بهانه سالگرد شهادت _تاریخ تولد : 1341/4/20 _تاریخ شهادت: 1362/8/1 _محل شهادت : در جبهه مریوان 🌹شادی روحش صلوات🌹 *ستاد یادواره شهدای ویس* https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
عروسی فرمانده تیپ سیدالشهدا علیه السلام وقتي که امام (ره) علیرضا موحد دانش، فرمانده تیپ سیدالشهدا و همسـرش را عقد کرد، علی با دست چپش دست امام (ره) را گرفـت و بوسـید. وقتـی از حضور امام (ره) بیرون آمدند، همسرش پرسید چرا با دست راست دست امـام (ره) را نگرفتی؟ ترسیدم امام (ره) متوجه دست مصنوعی‌ام شـود و غصـه دار شود. علی اصرار داشت مراسم عروسی را در مسجد و با تعـارف مقـداري خرمـا برگزار کنند. نظرش این بود که خبر مراسـم را بـا پخـش اعلامیـه بـه گـوش دوستان و آشنایان برساند؛ اما خـانواده علـی زیـر بـار نرفـت. اگرچـه مراسـم عروسی در نهایت سادگی، تنها با سخنرانی داوود کریمی، فرمانده سپاه تهـران و فرستادن صلوات در مسـجد برگـزار شـد، امـا خـانواده توانسـت شـیرینی را جایگزین خرما کند... راوي: همسر شهید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻فرازی از شهید مدافع حرم 🔖شهادت در راه دین مقدس اسلام است. وبا دلی پر از شوق و عاشقانه عازم ماموریت در کشور سوریه میباشم و بسیار خوشحال و شادمان هستم و اگر خدا بپذیرد جانم را در راه دفاع از حرمین شریفین و دین مقدسم تقدیم مینمایم. و ان شاءالله این حقیر از سربازان امام زمان عجل‌الله‌فرجه باشم و جزء افرادی باشم که در هنگام جان دادن ذکر لبم حسین باشد و به عشق مولا علی جان به جانان آفرین تسلیم نمایم. از خانواده خودم و برادران پاسدار خودم و همه شما خواستارم که همیشه در راه حق و ولایت و رهبری و انقلاب قدم بردارید و حافظ خون شهدا باشید تا بتوانید پرچم اسلام را به دست صاحب حقش امام زمان عجل‌الله‌فرجه بدهید و از همه شما خواستارم که من حقیر را حلال کنید. 🗓شهادت ۲آبان۹۴ مصادف با عاشورا ‌@varesan_shohada_dezful https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
5⃣ خاطرات حضور به روایت مقام معظم رهبری ••• 🔹 عباس بابایی سال ۶۱ شهید بابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. درجه این جوان حزب‌اللهی سرگردی بود که او را به سرهنگ تمامی ارتقا دادیم. آن وقت آخرین درجه ما، سرهنگ تمامی بود. مرحوم بابایی سرش را می تراشید و ریش می گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه می‌لرزید دل خود من هم که اصرار داشتم، می‌لرزید، که آیا می تواند؟ اما توانست. وقتی بنی‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می کردند، حرف میزدند، اما کار نمی‌کردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌ای از این قضایا را نقل کرد: خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبانهایی بود که از اول با نظام ناسازگاری داشت. شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت کرد. حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ با این که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود اما او چند سالی سرهنگ تمام بود؛ سن و سابقه خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی‌ها این چیزها مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. شهید بابایی می گفت: دیدم در دعای کمیل شانه‌هایش از گریه می‌لرزد و اشک می‌ریزد. بعد رو کرد به من و گفت: «عباس! دعا کن من شهید بشوم!» این را بابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلی علیین الهی است؛ اما بنده که سی سال قبل از او در میدان مبارزه بودم، هنوز در این دنیای خاکی گیر کرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. ••• https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهدا، مرگ را به سخره گرفته‌اند تا ما به حقارت دنیا بخندیم .... سال ۱۳۶۳ در زمان عمليات بدر ؛ ما جزو رزمندگان گردان حضرت‌ رسول ﷺ از لشكر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) بوديم. بچه‌های كادر گردان، از جمله شهيدان امير جوادی و فرمانده گردان، سید مصطفی حاج سيدجوادی، آماده عزيمت به منطقه برای شناسايی شدند. آن ها هنگام اعزام، سخت همديگر را در آغوش گرفتند. هر دو جزو بچه‌های خنده‌رو، مهربان و صميمی لشکر بودند. هنگام خداحافظی در اصل مرگ را به سخره گرفته بودند !! امير جوادی با خنده گفت: « سيد اگر شهيد شدی كه می‌شوی، ما را در آن دنيا شفاعت كن. » سيدمصطفی هم به امير همين را گفت و امير هم خندید تا رد گم كرده باشد! آن دو نفر خيلی زود به شهادت رسيدند. راوی: سيدابراهيم موسوی منبع: کتاب ماندگاران ،۱۳۹۰ حسن شكيب‌زاده / نشر شاهد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1