eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
827 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت یک دیدار به یاد سردار شهید سید رضی موسوی، خدمتگزار ارشد جبهه مقاومت «قسمت دوم» 🌷در آن ملاقات، با آنکه سید از دیدار مهمانان خود دلخوش می نمود و دو ساعتی هم به اشتیاق چشم‌انتظار نشسته بود، اما چهره‌اش دارای خستگی مزمن ناشی از بیدارخوابی‌ طولانی بود. در کنار آن خستگی، اندوه و گرفتگی واضحی نیز جلوه می کرد. گویا در سازمان رزم آنها برای این نادره فرزانگان عرصه جهاد که از السابقون السابقون هم بودند نشانی از بازنشستگی، استراحت و آرامش تعریف نشده بود. او اهل جلوه گری و ارزش گذاری به کار خود نبود، به همین نسبت اهل شکوه و طرح مشکلات کار خود هم نبود، خود حل المسائل روزگار سخت بود برای همه؛ با این وجود پیدا بود که حس تنهایی، غربت، همراه با عدم درک دیگران از موقعیت ها، و کوتاهی مسوولین، آنها را در اذیت قرار داده است. رنج این «غربت ادراکی»، در مضمون کلام غالب نیروهای خدوم آنجا قابل درک بود. برداشت من از آن مهمانی این بود که به احتمال قوی دلیل دعوت جمع ما نیز همین بوده است. ابتهاج و شعف ناشی از درک و توجه عده ای از متخصصین به حوزه مشکلات درمانی گروهی از مستضعفین در منطقه مقاومت (مردم عادی اردوگاههای فلسطین) و حضور عملی در آنجا، که بی نیاز از تکلیف اداری و نظامی، صورت گرفته بود. با آنکه حجم کار ما محدود بود، بزرگ نبود، برای نیروهای نظامی و عملیاتی هم نبود اما گویا تاثیر روانی آن حرکت کوچک و محدود، در دلگرمی آن مجاهدان بزرگ خط مقدم ایثار, ارزش معنایی بسیاری داشته است. در واقع کار ما، قبل از آن‌که پاسخی به نیازهای درمانی مردم بی‌پناه داده باشد به نیاز روحی آن مجاهدان پاسخ گفته است. در لحظه پایان سفر نیز که سوار هواپیما شده بودیم، بار دیگر درست قبل از حرکت، از پنجره هواپیما سید رضی را دیدم که مشغول جابجایی سریع بسته هایی به داخل بار بود. در تهران متوجه شدم که آن بسته ها، هدیه های مبارک و لذیذ آن بزرگوار بوده است به ما که شامل زیتون، شیرینی، و لوحی شکسته از تصویر حاج قاسم با آخرین وصیتش بود که اینک در ظرف خاطرات الهام‌بخش ذهن من، تزئین مطب شده است. با آنکه به‌ظاهر هماهنگی های کاری گروه درمانی ارتباط مستقیمی با ایشان پیدا نمی کرد اما ایشان هواس‌شان بوده که از باب تقدیر ، آنها را دعوت بنماید و آن هدایا را نیز دقیقاً هماهنگ با زمان پرواز آنها با خود به فرودگاه آورده و بدون هیچ‌گونه تعارف و رودررویی با افراد گروه و یا گرفتن عکس یادگاری، که بخواهد اعتباری برای خود بخرد، خودش سوار بار نماید. یعنی توجه داشته که در آن سفر فشرده، افراد گروه ، حتی کمترین دردسری برای بسته بندی، جابجایی و وزن بار هم نداشته باشند. جالب آنکه حتی چنین کار اولیه‌ای را هم خود مستقیماً به انجام می رساند! پیداست که ایشان در کار خود، شأنی جز خدمتگزاری تعریف نکرده‌ است. نه طالب معروفیت و شهرت بود و نه خواسته‌ای دیگر داشت. روحش قرین رضوان خدا باد. ✍دکتر ابراهیمی دی ماه ۱۴۰۲ @defae_moghadas2
❣رفته بود بازدید از یک کارخانه‌ی تولید وسایل جنگی در آمریکا. ژنرال آمریکایی هلیکوپتری را نشانش داد و گفت: «جناب ادواردو این هلیکوپتر، پیشرفته‌ترین هلیکوپتر ماست. مانند او توی دنیا نیست. همه فناوری‌ها درآن جمع شده. این از همان هلیکوپترهایی است که پارسال در حمله به ایران از آن استفاده شد» ادواردو گفت: «منظورتان حمله به است؟ اما این هلیکوپترها با آن دبدبه و کبکبه‌شان در طبس زمین‌گیر شدند و شکست خوردند». ژنرال آمریکایی ماند چه بگوید! سرش را انداخت پایین و گفت: « خدای آنها قوی‌تر از هلیکوپترهای ما بود!» منبع: کتاب من ادواردو نیستم، خاطراتی از ادواردو آنیلی ص۴۹ 🔻۵ اردیبهشت‌ماه، سالروز شکست حمله نظامی آمریکا به ایران در طبس گرامیباد. @defae_moghadas2
روایت یک دیدار به یاد سردار شهید سید رضی موسوی، خدمتگزار ارشد جبهه مقاومت «قسمت سوم» 🌷 دل سیر و نفس غنی‌ او رشک‌برانگیز بود. گویا در قالب ذهنی ایشان سهمی از غوغای درآمدها و برداشت‌های اقتصادی برای آسایش زندگی خود و فرزندانش دیده نمی شد. با وجود تورم افسارگسیخته داخل و زندگی سخت و پرمخاطره آنجا، نه نگران از دست دادن منافعی بود و نه نگران نرسیدن به خواسته‌های شخصی و خانوادگی. نه تنها خود آن زندگی را با انتخاب تحمل می کرد که بعضاً افراد خانواده هم مجبور بودند در آن شرایط دشوار امنیتی، در غربت همراه پدر باشند. یعنی این شخصیت‌ها، در کار خود، نه «خود» را، که زندگی خود را هم تعریف نکرده بودند. در حالیکه در ایران، در غالب موارد، مقام‌های مسؤول، در کار جز «خود» را نمی بینند و کار ما به‌ازای آورده‌ای است که برای آنها دارد. حجم بزرگ مفاسد و رشوه‌ها هم به همین علت است. این بود که از همان ابتدای آشنایی با این نیروها، با توجه به شرایط پر دردسر کاری آنجا و نیز نبود هیچ گونه موقعیت ارتباطی سرگرم کننده‌ برای زن و بچه های آنها بجز زیارت، این سوال همچنان تا به امروز در ذهن من دور می زد که در آن محیط پر استرس خسته کننده‌ی ناموزون، که نظم درستی بر مدیریت و کار آنجا حاکم نیست، این نیروها با دلگرمی به چه چیزی چنین ثابت قدم، ۲۴ ساعته، ۷ روز هفته را در تلاشند!؟ می دانیم که کشور جنگ‌زده سوریه، دارای انبوهی از مشکلات است. به‌لحاظ امکانات پزشکی و مدیریت درمانِ اورژانس‌ها نیز دارای محدودیت‌های فراوانی است. من از بعضی دوستان همراه، مواردی از مشکلات درمانی را که برای رزمنده‌ها بوجود آمده بود شنیدم که اگر داخل ایران رُخ می داد به راحتی قابل حل نبود بلکه به تجربه عرض می کنم اینجا هم با وجود امکانات غیرقابل مقایسه، کاری غیرممکن بود؛ اما آنجا، به محض تماس با سید و عرض مشکلات و محدودیت‌های پیش‌آمده، آن غیرممکن‌ها، ممکن شده بود. می فرمودند هر موقع شب هم که تماس گرفته می شد پاسخگو بودند و بلافاصله به حل مسأله می پرداختند. فرقی هم نداشت که ساعت دو و سه بعد از ظهر باشد یا دو و نیم شب. طبیعی است که حجم کار، تنوع نیازهای هر روزه محورمقاومت، سرعت پاسخی که به تناسب رویدادهای نوپدید لازم بوده، و نیز روحیه پیشرفت‌گرای ایشان که در آن شرایط ناهموار و ناهمگون، لازم می دیده برای کسب نتیجه، خودش کارها را تا پایان مدیریت کند، شرایط را چنان رقم می زند که برای ایشان حتی استراحت ضروری هم معنایی نداشته باشد. بی ادعا و بی غرض، تمام ظرفیت 24 ساعته خود را، فعالانه، با بهره‌وری 48 ساعته، در کار حل مسأله بود. او به‌واقع یک نیروی عملیاتی 247 در مدیریت بحران بود. ✍دکتر ابراهیمی دی ماه ۱۴۰۲ @defae_moghadas2
❣سال 65 بود. محسن تازه از جبهه برگشته بود.چند روزی مرخصی داشت. من را صدا زد. گفت: برادرم خانه ای اجاره کرده، بیا با هم بریم قبل اسباب کشی آن را تمیز کنیم. صبح زود با موتور و یک دبه 20 لیتری آب به دنبال من آمد. گفتم: مگه آن خانه آب نداره؟ گفت تا قبل ساکن شدن حساب آب با مستأجر قبلی است، من یک لیوان آب هم از آنجا بخورم، مال مَردم است، فردا روز که مُردم، جواب آن یک لیوان آب را چه طور بدهم. یک دبه آب با خودم می برم، که مدیون کسی نباشم. تو هم تشنه شدی از این آب بخور. علی این ذره المثقال بدبختمون می کنه ها. حدود دو روز آن خانه کار کردیم، وقت وضو نماز هم به مسجد می رفتیم. غروب روز دوم کار تمام شد. وسایل را جمع کردم که برویم. دیدم با دو دست شاخه های نارنج توی حیاط را گرفته و شانه هایش تکان می خورد. کنارش رفتم، دیدم به پهنای صورت اشک می ریزد. گفتم: محسن کاکا چی شده، چرا گریه می کنی؟ گفت: خدا دیگه بسمه، دیگه کی می خواهی من را ببری؟ چقدر برم و بیام و یکی از بچه های پایگاه مسجد شهید شده باشه. منی که این ها را آوردم به مسجد شهید شدند، اما خودم راست راست دارم بین مردم راه می رم. خوب که گریه کرد. حواسش که به من جمع شد: گفت یه وقت به بچه ها نگی من گریه می کردم. گفت دلم گرفته بریم گلزار شهدا. مثل همیشه دوری در قبور شهدا زد، تا رسید به قبر برادرش. می گفت: ببین کنار مهدی یک جای خالی هست،این جای من است.کسی را اینجا خاک نمی کنند، چون سندش را به اسم من زده اند. وقتی در کربلای 4 شهید، جنازه اش، همان جا که می گفت دفن شد. 🌸🌷🌸 هدیه به شهید محسن ظریفکار صلوات،،شهدای فارس @defae_moghadas2
❣ماییکه ادعاۍ سربازی امام زمان (عج) را داریم باید حرکات و سکنات ما طورۍ باشد که آقا ما را به سربازۍ خویش قبول فرماید و ما افتخار بودن در لشکر امام زمان (عج) را داشته باشیم @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه👇 بد نیست که اینجا در مقام مقایسه، یادی کنیم از رئیس‌جمهوری که در بحران سیل مخرب سال 1398 که 25 استان کشور را در بر گرفته بود و جان و مال و زندگی مردم بر فنا می رفت حاضر نشد حتی برای یک روز هم که شده از تعطیلات عید خود بکاهد! نه در متن بحران، که در دفتر کارش در تهران حاضر شود و شفاهی هم که شده به ابراز پیگیری مشکلات و مصیبت‌های مردم بپردازد. 🌹 حقیقتاً چگونه سید، آن حجم از کارهای متنوع و حساس را، در زیر چشم دشمن، با آن همه شرایط دشوار ترکیبی از رنج و درد و محدودیت و محرومیت، تا پایان تعقیب می کرد و تحمل می نمود!؟ آن‌هم نه تحملی از سر ناچاری و اجبار که با سینه‌ای گشاده پذیرای خدمت بود. به‌گونه‌ای که معروف بود هیچ نیازی به آقا سید حواله نمی گردد الا اینکه برآورده می شود. او کارها را از دریچه منافع خود نمی دید و چیزی را نمی خواست به جانب خود بکشد، این بود که با هیچ کسی در رقابت و نزاع نبود. با همه در صلح بود. او با همه نیروهای جبهه مقاومت ارتباطی برد برد برقرار کرده بود. ارتباطی نرم و پذیرنده که از طرح هیچ نیازی از طرف هیچ فرد و گروهی دل‌تنگ نمی شد. خود به اندازه چهل مرد کارمی کرد و دیگران را هم به حرکت وا می داشت. چرخ مقاومت بر دوش او حرکت می کرد. خدایش با بهترین پاداش‌ها سید رضی را به مقام «فترضی» «وَلَسَوفَ یُعطیک ربُّک فترضی» برساند. 🌹 برای ما که هفته‌ای بیش آنجا نبودیم با وجود شوق خدمت ، زیارت ، و نیز سیاحت شهر تاریخی دمشق، با کلی هماهنگی و امکانات رفاهی فراهم آمده، تحمل ادامه حضور در آن فضا سخت بود. بنابراین، این سؤال مطرح بود که ایشان چگونه، نه یک هفته و دو هفته، و نه یک ماه و دو ماه، که سالهایی طولانی توانسته‌اند قرار و آرامش خود را در بیقراری و رنج قرار دهند. راز این آرامش و قرار دل،در دل آن بیقراری‌هاو بی‌ثباتی‌ها در چیست؟ منبع الهام و انرژی آنها در آن محیط پر اضطرار و پر اضطراب در چیست؟ با وجود آن محدودیت‌های‌ اجرایی، و آن حجم از فشارها و ایذاهای تحمیلی از بیرون، این قوت قلب بالا را در پیگیری شجاعانه امور، آن هم با سرعت و نشاط بالا چگونه بدست آورده بودند که وجودشان عامل دلگرمی تمام نیروهای مقاومت شده‌ بود؟ آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست ورنه همه مرادها همچو نثار آیدت این غزل زیبا، تفاوت نگاه امثال من را به زندگی با امثال سید رضی نشان می دهد و در آن به علل موفقیت و رضایت خاطر او در دل تنگناها و گرفتاری‌ها می پردازد. او همچون حاج قاسم نمونه اعلایی از مردان پیشرفت‌گرای انقلاب بود.
❣شهید حاج قاسم سلیمانی از وضعی که بدون رهبری محال بود حاصل شود، میگوید... @defae_moghadas2
❣یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر می‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. می‌گفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود. 🌹شهید «مسعود شعربافچی» فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) سال 1342 در اصفهان به دنیا آمد؛ وی در سال 1363 در عملیات «بدر» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یازده سال به آغوش وطن بازگشت. @defae_moghadas2
❣ایستاده وسط شهیدان ولی نوری و خانمیرزا استواری، نشسته وسط شهید سعدی فلاحی 🌷۱۷، ۱۸ سالش بود که گفت می خواهم ازدواج کنم! گفتم چه عجله ای گفت خواب دیدم رفتم جبهه و شهید شدم. دو فرشته دستم را گرفته و به آسمان می بردند. در آسمان دو فرشته دیگر, پایم را گرفته و پایین کشیدند. گفتند این باید برگردد. بالایی ها گفتند این آرزوی شهادت داشت و به آرزویش رسیده. دو فرشته پایین گفتند نه, این باید ازدواج کند و صاحب دو فرزند شود بعد شهید شود! ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. 🌷بهمن ماه 66بود می خواست به جبهه برگردد. علی، پسر سه ساله ما, دست در پایش پیچید که نرو... گفت: بابا بذار من برم جبهه به من نیاز داره, برای عید بر می گردم. این بی تابی پسرمان بود تا عید. آنقدر دلتنگ پدر شده بود که دستگیره در را می گرفت و می گفت دوست دارم اولین نفر باشم که در را روی پدرم باز می کنم! انقدر می ایستاد تا خسته می شد و می نشست.می گفتم سرده، بیا تو! می گفت نه بابا قول داده عید برمی گرده! این حالت تا روز سوم عید بود.با گریه و نا امیدی گفت: مامان چرا بابا نمیاد, مگه قول نداده! گفتم وقتی قول داده حتما میاد! خیلی گریه کرد و با گریه به خواب رفت. یک ساعتی گذشت تا از خواب پرید. گفت بابا تو حیاطه! گفتم: علی جون بابا همین روز ها میاد... گفت: نه به خدا بابام آمد, صورت منو بوسید و دست روی سرم کشید و گفت: بابا ناراحت نباش چهار روز دیگر من رو می بینی! از این حرف های علی به دلشوره افتادم. چهار روز بعد خبر شهادت سعدی را به ما دادند.. 🌷🌹🌷🌹🌷 هدیه به شهید سعدی فلاحی صلوات,,شهدای فارس @defae_moghadas2
❣بهش گفتن آقا ابراهیم چرا جبهه رو ول نمی‌کنی بیای دیدار امام خمینی؟ گفت: ما رهبری رو برای اطاعت می‌خوایم نه تماشا...! 🇮🇷 هدیه به روح پهلوان شهید آقا ابراهیم هادی صلوات @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه👇 افرادی که دوست دارند در راه انقلاب دستاوردهای بزرگ و سختی را کسب کنند و به استانداردهای بالای عملکردی برسند. از پذیرش اهداف پرچالش دوری نمی کنند و برای رسیدن به آن نیز تلاش زیاد و طولانی دارند. مسؤولیت نتایج کارهای خود را برعهده می‌گیرند و بر کارها و وظایف خود تمرکز زیادی دارند تا بتوانند به موفقیت برسند. همچنین این افراد آینده‌گرا و تکلیف‌مدار هستند و همواره به دنبال راههای بهتری برای انجام دادن کارها هستند. از این رو در انجام کارهایخود نوآوری زیادی دارند و به دنبال روشهای جدید برای حل مسائل هستند. به همین دلیل می‌توانند تیمها و گروههای کاری را با کمترین هزینه به اهداف خود برسانند. به عنوان نمونه در انتقال سلاح به گروههای مقاومت لبنانی، سید رضی روشهایی را ابداع کرده بود که باعث تعجب و حیرت دوستانش شده بود. چقدر خوب می شد اگر این فرصت برای مدیران ارشد و میانی وزارت‌خانه‌ها فراهم می بود تا چند روزی همراه با یک تور زیارتی و/یا سیاحتی در سوریه همراه وی می شدند تا در میان گرفتاری‌ها و کمبودها با چگونگی کار جهادی در حل مسائل میدانی آشنا می شدند؛ نه آنکه کودکانه، بجای تدبیر مشکلات، ژست اپوزیسیون بگیرند و در حل مسائل هم صرفاً به کمبود بودجه و امکانات بپردازند. و کارکرد سیستم را هم عملاً به ارتقاء خود و منافع خود پیوند می زنند. 🌹تنها انگیزه امیدوار کننده بزرگ آن مجاهدان که بی تکلف از لابلای صحبت‌ آنها می شد دریافت کرد و می توانستیم به عنوان توجیه آن استقامت طولانی بیاوریم ، کسب رضایت رهبری بود و بس. می فرمودند، بهترین لحظات عمر من همان سه سالی بود که به عنوان محافظ آقا مشغول کار بودم و باز عجیب حسرت تکرار آن روزها را داشت. بیان شوقش چنان بود که برای من هم اشتیاق دیدار را زنده کرد تا اگر شده از نزدیک پیگیر دیدار رهبر کاریزماتیکِ موثری باشم که «ذهنیت رشد» فردی و سازمانی را در آنها پدید آورده و «صبر و استقامت» را در وجود نیروهای خود معنا کرده است. این آرزوی خدمت او، آرزوی کنجکاوانه دیدار من هم شد. ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
❣عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم. یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت: "این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!" @defae_moghadas2
🌷آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود. طبق معمول به احترام سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم مرخصی و تا عصر برمی‌گردم. بی مقدمه گفت: نه! نمیشه! گفتم: رفیقم منتظر منه. دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. 🌷عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم می‌کنم. هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟ به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود.... 🌷بعد ادامه داد: این برگه مرخصی، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر. گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلاً منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ‌ی او، خودم هم بغضم گرفت. 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهید محمدرضا تورجی زاده (راوی: رزمنده دلاور سید احمد نواب) 📚کتاب "یا زهرا" اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @defae_moghadas2
در محضر شهداء 🔸شهید شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند 🔸خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شهید شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد.خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده،شهید شیرودی همانطور که می رفت برگشت.لبخندی زد و بلند گفت:نماز!صدای اذان می آید وقت نماز است 🔸امروز۸ اردیبهشت ماه سالروز شهادت شهید علی اکبر شیرودی 🔸شادی روح این شهید و همه‌ی شهدا از صدر اسلام تاکنون صلوات @defae_moghadas2
❣مراقب خوراک‌های فکرت باش! 🎙️شهید @defae_moghadas2
شهدای دو قلوی پرورشگاهی که پدر و مادر نداشتند ولی غیرت داشتند 🔹️ ثاقب و ثابت شهابی نشاط، دوقلوهایی بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها می‌شوند. ◇ شهیدان «ثاقب و ثابت شهابی نشاط» دوقلوهای پرورشگاهی بهزیستی در دهه چهل، قصه غریبی دارند که حتی در میانه مستندها و کتابهای مطرح زندگینامه شهدا مهجور مانده‌است. ◇ غریب‌تر اینکه نام "ثابت" به واسطه پرورشگاهی بودن و قوانین خاص آن زمان، در پیچ و خم‌های اداری بنیاد شهید این جانباز شیمیایی دفاع مقدس حتی به عنوان شهید دفاع مقدس ثبت نشده است. ◇ سال ۶۲ این دو بردار به عنوان امدادگر به همراه ۱۲ نفر دیگر از جوان هم پرورشگاهی وارد مناطق عملیاتی شدند. ◇ وقتی به آنها گفتند که شما که پدر و مادر ندارید و پرورشگاهی هستید برای چی آمده‌اید جبهه؟ گفتند: ما پدر و مادر نداریم؛ شرف که داریم، غیرت که داریم. ◇ این دو برادر تا روز آخر جنگ حضور داشتند و بارها مجروح شدند و سرانجام ثاقب سال ۱۳۷۷ در اثر استنشاق گازهای شیمیایی شهید شده و ثابت هم به همین شکل در سال ۱۳۸۵ بعد از تحمل رنج‌های بسیار به شهادت رسید. ◇ جالب بود که این دو بعد از جنگ در پرورشگاه هم حضور داشتند و به بچه‌های بی سرپرست خدمت می‌کردند. @defae_moghadas2
❣توی جبهه اين قدر به خدا می رسی، ميای خونه يه خورده ما رو ببين. شوخی می كردم آخر، هر وقت می آمد، هنوز نرسيده، با همان لباس ها می ايستاد به نماز. ما هم مگر چه قدر پهلوی هم بوديم؟ نصفه شب می رسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهای پوتينش را نبسته، سوار ماشين می شد كه برود. نگاهم كرد و گفت «...وقتی تو رو می بينم، احساس می كنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.» @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه👇 ارادت سید به حاج قاسم نیز عجیب بود. نه از این رو که او اینک شهید شاخص جبهه مقاومت است و ابراز احترام به حاج قاسم، احترام می آفریند بلکه او شیفته دقت های ارتباطی مدیریت حاج قاسم و تواضع و اقتدار هماهنگ وی با نیروها بود. در حین صحبت هایی که روی میز ناهار رد و بدل می شد به تناسب، چنین گفتند، وقتی حاج قاسم به سوریه می آمدند، هر موقع شب هم که بود، ساعت دوی نیمه شب هم که بود غذای داخل هواپیما را نمی خوردند به همراهان هم توصیه می کردند که: «این غذاها را رها کنید، سید منتظرمان است. برویم پیش سید رضی از غذای ایشان بخوریم! » من که سر سفره سخاوتمندانه سید رضی نشسته بودم، ایشان هم که به عنوان مسوول لجستیک سپاه، پول دار ترین مدیر بود با دستی باز ؛ مثل هر فرد نقاد دیگری که خارج گود نشسته بلافاصله بخود گفتم: عجب! پس حاج قاسم هم آنگونه که می شنیدیم نبوده، حتی در نیمه شب نیز چند ساعتی گرسنگی را تحمل می کرده تا به سفره فراخ سید رضی برسد. طبیعی است که غذای هواپیما در مقابل این سفره، رنگی ندارد. اما بعد متوجه شدم که نه، اینها بیدارباشان حرکت یک نهضت بزرگ مبارزاتی هستند که در کار خود شب و روز ندارند. حضور حاج قاسم و آمدن او به سوریه نیز از نوع بازدید معمولی یا سرزده یک فرمانده از میدان عمل نیست که نیروی ارشدش بخواهد از ایشان پذیرایی ویژه داشته باشد. سفرهای او نیز راهبردی است و سید رضی بازوی لجستیک و هماهنگ کننده وی در پشتیبانی و هدایت آن حرکت بزرگ است که باید دقیقا همراه با قائد خود، خط نگهداری بیدار و ‌فعال باشد. در فراز و نشیب سهمگین این مبارزه دشوار، البته لازم است که مدیر ارشد، به لحاظ روحی، هم خود را تغذیه کند و هم به انگیزش دیگران بپردازد. بنابراین اهتمام حاج قاسم برای رسیدن به سفره سید رضی نباید از باب سور چرانی و تمتع بهتر باشد که از باب توجه و دقت به احساسات و رفتار یک میدان دار صادق پر تلاش بوده است. گذر از «زهد» نبوده، با انگیزه ای ارتباطی برای ایجاد دلگرمی و انگیزش بیشتر نیروی پیشرفت گرایی که پیشران آن حرکت بزرگ بوده است. هرچند که الزامی نداشته سفره حاج رضی برای قاسم نیز که نیروی خودی محسوب می شده حتماً به قدر این مهمانی پر رنگ باشد اما توجه داشته باشیم که خود نیز در نزد عارفان، بخصوص عارف مجاهدی چون حاج قاسم هیچگاه اصل نیست. «زهد» صرفاً یک راهبرد عبودیتی برای اعتلای نفس است در دریافت مددی و صبری برای معنادار کردن زندگی در/ با رسیدن به اهداف بلند جبهه بزرگ مقاومت. ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
❣تا وقتی گوش به فرمان رهبر هستید مطمئن باشید چه دشمن خارج از این کشور و چه دشمنِ به ظاهر دوست در داخل هیچ‌ کاری از پیش نخواهد بُرد . @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه 👇 مقایسه تصاویر و ویدئوهای سید رضی، در زمان شهادت حاج قاسم تا سال بعد آن، که ما در دمشق زیارتشان کردیم واضحاً نشان می داد که سال‌ها پیرتر شده است. از همین رو راز آن گرفتگی و اندوه را نیز در چهره سید می شد تشخیص داد. وابستگی عمیقِ احساسی و عاطفی و نیز مدیریتی سید به حاج‌قاسم، بالاتر از ارادت معمول یک نیرو به فرمانده خود بود. شهادت حاج قاسم باعث تأثر روحی شدید سید، و گرفتاری یشتر وی شده بود.او اینک می باید مسؤولیت‌ قسمتی از خلاء‌های وجودی حاج قاسم را نیز پر کند. پرسیدم آیا در این یک سال بعد از شهادت حاج قاسم، ایشان را نیز در خواب دیده اید؟ فرمودند ۱۱ مرتبه؛ و گفتند که: «در خواب نیز چون بیداری فرمان صادر می کنند و راهکار ارائه می دهند گویا هنوز هم نقش فرمانده جبهه مقاومت را دارند» و بعضی موارد آن را ذکر کردند که یک مورد آن را در کتاب «پشتیبان خورشید» آورده ام. چنین که در یکی از رؤیاها به ایشان می فرمایند که: «سید من تو را اینجا گذاشته‌ام که مشکل مردم را حل کنی، تمام تلاشت را در این راه بکن، اگر لازم بود پول هم خرج کنی حتماً انجام بده؛ فردا فلانی پیشت می آید و از تو تقاضای ...دلار و سه دستگاه تویوتا دارد، در اختیارش قرار بده». جالب است که دقیقاً فردای آن شب نیز، آن فرمانده عملیاتی مورد نظر حاج قاسم با همان تقاضای ذکر شده وارد دفتر ایشان می شود و با پاسخ مثبت و آماده سید رضی نیز روبرو می گردد. ایشان می فرمودند « نکته‌ اصلی که از حاج قاسم یادگرفته‌ام تلاش برای حل مسائل دیگران است» و این تلاش، تلاشی عام و فراگیر بود. برای تمام نیروهای مقاومت و خانواده‌های آنها و نیز برای تمام زائرین. لازمه چنین حالتی نیز داشتن عاطفه‌ای بسیار قوی بود. این توجه احساسی و عاطفی در شارژ روانی نیروهای مقاومت و خانواده‌های آنها بسیار هوشمندانه و مؤثر اعمال می شد. همسر یکی از فرماندهان میدانی مقاومت نقل می کرد که: «روز زن بود، همسر من هم گرفتار در مناطق عملیاتی بود، نه پیامی و نه کلامی ردّ و بدل شده بود. بناگاه شب در زده شد، دیدم هدیه ‌ای بخاطر روز زن از طرف سید رضی ارسال شده که ما را بوجد آورد و حس تنهایی و غربت را از ما گرفت. بعد از شهادت شهید سلیمانی، با رفتن سید، نه تنها گروه‌های مقاومت که تمام خانواده‌های شهدا و مجاهدان مدافع حرم، یکی از تکیه‌گاه‌های اصلی احساسی و عاطفی خود را از دست دادند. این ضایعه برای تمام آنها دردناک بود. امروز، نه تنها اعضای خانواده او که فرزندان شهید عماد مغنیه، شهید سلیمانی و دیگر مجاهدان نیز بطور خاص در فقدان او عذادارند. او با همه گرفتاری‌های پیچیده‌اش، مراقبت از فرزند اوتیسم خود را نیز به‌طور خاص خود بعهده گرفته بود و خود به دهان او غذا می نهاد و... ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2