#شهادت🥀
حاج قاسم میگفت:✨
حتیاگہیـهدرصداحتمـالبِـدیڪہ
یـهنفر یهروزیبرگـردهوتوبہکنـه...
حـقنداریراجبشقضاوتڪنۍ!🙃
قضاوتفقطڪارخداست!
-حواسمـونباشه🚶♂
‹♥️🚦›
-
-
خَـندِھڪُنتآبِشَـوۍسُـوژِھنَقآشِـۍِمَـن؛
مَـنشِیـوِھلَبخـندڪِشیدَندآرَم(=
#حاج_قاسم ¦⇢
🇮🇷✨
او که بر پیر و جوان مهر و محبت دارد
وسط معرکه ها سخت ابهت دارد...
چشم در چشم گلوله، قدمش طوفانی
مرد میدان نبرد است شهامت دارد
قطره بودیم که با نام تو دریا شدهایم
هر جوانی به سرش فکر شهادت دارد
سعی بیفایده دارند که یادت نکنیم
دشمن از عکس تو هم حس حقارت دارد!
نه فقط مردم ایران و فلسطین و عراق
که جهانی به سلیمانی ارادت دارد...
(ر.نیکبخت)
#حاج_قاسم #سردار_دلها #قهرمان_من
🎧!“•••
⋆.
اَندَرپَسخَـندههـٰاۍِطُبـٰایَدزیست
لَبخَـندبِـزَنلـٰالہۍِدَربـٰاغدَمیـدِه…シ!
#حاج_قاسم
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
‹🌻🌤›
ڪہبَرَدازمنبیدلبرِجانانخبری؟
یاڪہآردزنسیمسرڪویشاثری؟
ایصبا،صبحدمےبرسرڪویشبگذر
تامعطرشودآفاقزتوهرسحری...💚!'
#السلامعلیڪیابقیةالله..✨
•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یکم
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
ماشین رو خاموش کردم و به سمت آنالی برگشتم .
- همه چیز رو می دونی دیگه ،
نیاز نیست توضیح بدم ، درسته ؟!
با ترس سرش رو بالا و پایین کرد .
- حواست باشه ها ، ربع ساعت بعد از اینکه من رفتم زنگ میزنی .
ربع ساعت آنالی .
ربع ساعت !
به محض اینکه با اونها تماس گرفتی و بهشون گفتی خیلی سریع میای دم در اون خونه .
یادت نره سیم کارت رو هم در جا بشکونی .
+ ب ... باشه ، ب ... باشه .
مروا خیلی مراقب باش .
تو رو خدا ، الکی درگیر نشو .
با خنده گفتم :
- خیالت تخت خواب سه نفره .
من پیاده شدم سریع بیا پشت فرمون بشین .
+ باشه .
نگاهی بهش انداختم و از ماشین پیاده شدم .
و به سمت خونه ی ساشا رفتم .
روبروی خونه ایستادم .
واو !
عجب خونه ایه .
حالا من چه جوری پیداشون کنم !
با یاد آوری اینکه ربع ساعت فرصت دارم خیلی سریع به سمت در ورودی دویدم .
خواستم وارد بشم که مرد قد بلند و هیکلی روبروم ایستاد .
+ کجا خانوم خانما ؟
آرامش خودم رو حفظ کردم و گفتم :
- برو کنار .
دوست کاملیام .
نگاهی بهم انداخت و از جلوی در کنار رفت .
خیلی سریع وارد خونه شدم .
صدای دی جی تو کل خونه پیچیده بود و همه جا تاریک تاریک بود .
فقط هر از گاهی نور های رنگی روی سقف نمایان میشد .
با تاسف به دخترایی که اونجا بودند نگاهی انداختم .
من هم یه روزی مثل همین ها بودم .
واقعا چطور اینقدر احمق بودم؟
اگه اون بنر رو نمیدیم ، شاید هنوزم وضعیتم همین بود.
با این فکر ، آهی از نهادم بلند شد .
به ساعت روی دستم نگاهی انداختم ، فقط ۱۰ دقیقه فرصت داشتم .
ادامه دارد ...
• 💛🌻💛🌻💛 •