eitaa logo
_دٌخـتَـــࢪاݩ زَهــرایــــی_
202 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
به نامش،درپناهش✨... اَلْحَمْدُللهِ اَلَّذْی خَلَقَ اُمّی اَلْزَهْــــــ💕ــرٰا و آنـی که گَر حُکم کُنَد هَمِگـی مَحکـومیم... https://eitaa.com/hadidsaz آیدےخادِم🌸⃟ 🌿 شرایط کانال:👇 @doghei شروع جهاد"٠٠/٣/٣"
مشاهده در ایتا
دانلود
‌به‌قول‌رفیقمون ‏مذهبی‌وغیرمذهبی‌نداره !! آدم بایدبرای‌خودش‌ارزش‌قائل‌باشه... هرچیزی‌رونبینه؛ هرچیزی‌روگوش‌نده ... @Defenderp
••💕🌸''↯ ‌- یڪ‌نخے‌از‌چادࢪت✨ دࢪ جوے‌ڪوچہ‌غࢪق‌شد ڪوچہ‌ࢪا‌عطࢪ‌گلاب 🍃 اصل ڪاشان دادھ است -----------------‌‹❁›----------------- 🍧⃟🍇¦⇢ @Defenderp
❤️ مـن ؛ دختر فاطمـہ ام!😌 از مادرم آموختــہ ام ! نامحرم بودن ، بـہ چشم بینا نیست !! مادرم را اگر شناختے، تمام دخترانِ پاڪ سرزمینم را، خواهـے شناخت..😉
بـهـ وقـتــ رمــانــ💕
❤️ ٨ علی: سیدجان واقعا دمت گرم خیلی مردونگی کردی امروزم خیلی اذیت شدی ببخشید دیگه حلال کن😊 سید: این چه حرفیه داداش من ،راستی بابا زنگ زد براش گفتم چیشده مامانم گوشیو گرفت گفت بگم ظهر مهمون مایید ها☺️ علی: عه نه داداش همین قدرم زیادی زحمت دادیم☺️ فاطمه: بله اقاجواد دیگه مزاحم نمیشیم😊 میریم رستوران خب چی میشه مگه بریم😢 سید: نفرمایید تورو خدا. به جان داداش اصلا راه نداره بفرمایید سوار شید😜 علی: فاطمه جان راست میگه میریم رستوران سید: عه من اینجا باشم و شما برید رستوران 😳 غیرممکنه تورو خدا تعارف نکنید خلاصه بعد کلی تعارف و چونه زدن قرار شد بریم ناهار خونه آقاسید😍 خیلی عجیب بود برا شخصیت این پسر☺️ ظاهرش که اصلا به بچه آخوندا و طلبه ها نمیخوره خوشتیپ و باکلاس . مثل بقیه بسر مذهبیام آروم و بی زبون نیست تازه کلی هم مغرور و لجبازه . وقتیم با من حرف میزنه با یه قاشق عسلم نمیشه خوردش ولی باعلی و فاطمه این قدر خوبه. هی خدا😒 چقدر دوس دارم شخصیتشو کشف کنم🙄 سوار ماشین شدیم 😊 چه مقدرار پشت ماشینو خلوت کرد و وسایلو گذاشت صندوق😜 حالا من و فاطمه عقبیم و علی و سید جلو. تمام طول راه رو علی و سید باهم منو فاطمه هم باهم حرف زدیم و خندیدیم. گوشی فاطمه زنگ خورد مامانش بود شروع کرد به حرف زدن باهاش منم سرمو برگردوندم سمت شیشه ماشین و بیرونو نگاه کردم. اولین چیزی که دیدم تابلویی بود که *شهرک پردیسان* رو نشون میداد. اقاسید وارد شهرک شد و جلوی یه آپارتمان ۵ طبقه وایساد سید : خب رسیدیم اینم کلبه درویشی ما بفرمایید بریم داخل😊 تشکر کردیم و از ماشین پیاده شدیم.☺️ پشت سر سید از در ورودی ساختمان وارد شدیم خونشون طبقه اول بود. کلید انداخت و بلند گفت : یاالله حاج خانوم🙍 حاج آقا👳 مهمونا اومدن👩‍👩‍👧‍👧 عه چقدر از صبحی دلم واسه حاجی جون تنگ شده😃 حاجی جون خودمون که چهره نورانی و مهربونی داشت با یه خانم که چادر سفید سرش بود که قطعا مامانه سیده به استقبالمون اومدن😍 همگی سلام کردیم و با استقبال عالی خانواده حسینی رو به رو شدیم بعد از تعارفات معمول رفتیم داخل😊 روی مبلای توی پذیرایی نشستیم و حاجی جون خودمونم باسید کنارمون نشستن😍 خلاصه کلی حرف زدیم و باهم آشنا شدیم مامان سید خیلی خانوم مهربون و خون گرمی بود دوسش داشتم😍 اصلا این خانواده برای من دوس داشتنین😊 ناهارو که خوردیم من و فاطمه ظرفارو جمع کردیم ولی هرچه اصرار کردیم حاج خانوم نذاشت بشوریم 🙃 بعد ناهار جمع زنونه مردونه شد اقایون جدا نشستن ماهم جدا ☹️ °•°•°•°•°•°•°•°•☆⁦♡•✾•♡☆⁦•°•°•°•°•°•°•°•° @Defenderp