eitaa logo
ده آباد رسانه
973 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
83 فایل
تنها کانال فرهنگی خبری روستای ده‌ آباد ارتباط با ادمین: https://eitaa.com/GhasemieAlireza
مشاهده در ایتا
دانلود
بازگشت همه بسوی اوست با کمال تأسف و تألم به اطلاع می‌رساند آقای حاج احمد عامری (حاج عباس) عصر امروز دارفانی را وداع گفت . مراسم تشییع و تدفین فردا یک‌شنبه ساعت ۱۰:۳۰ از محل حسینیه به طرف گلزار شهدای ده‌آباد برگزار خواهدشد . همچنین مجلس ختم آن مرحوم فردا یکشنبه از ساعت ۱۶ الی ۱۷:۳۰ در محل مسجد جامع ده‌آباد برگزار می گردد. کانال مصیبت وارده را به خاندان محترم و معزای عامری ، جامیری وسایربستگان تسلیت عرض می نماید. @DehabadResaneh
💠استخدام خانم به صورت قراردادی در پلیس نطنز 🔰 فرماندهی انتظامی شهرستان نطنز به منظور تقویت معاونت فرهنگی واجتماعی و مشاوره کلانتری زبین خانم های علاقمند دارای مدرک لیسانس به بالا در رشته روانشناسی به صورت قراردادی جذب می نماید و علاقمندان می توانند جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن ۰۳۱۵۴۲۲۴۷۱۳یا به آدرس نطنز ستاد فرماندهی معاونت فرهنگی واجتماعی مراجعه نمایند   
♥️🧿 🧅 🔴ترشیجات و سبزیجات ننه آفاق💚🌱 🟠آدرس،بادرود.خیابان امام خمینی.میدان معلم روبروی هایپرمارکت رسول عباسی، جنب لبنیاتی سلمانی «شعبه2ننه آفاق💚🌱 با مدیریت خانم مخلصی» ☎️09909643757 @DehabadResaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متاسفم بابت پخش این کلیپ شرمنده باغیرتها و مردصفتها ولی خاک سرویس بهداشتی ولی حیف خاک که بر سر مسئولین فاسد رانت خوار خائن به وطن انگل و انگل زاده هایشان https://eitaa.com/joinchat/1941766432C2c105b85e6
فوق العاده یکشنبه های ماه ذی القعده را از دست ندهیم 🌺 سلامت جسم در گرو سلامت روح التماس دعا
📸 اجتماع بانوان زنجانی در حمایت از طرح نور فراجا
⚠️❌ ⚠️ ۴ داستــــــــان تکان دهنــــــــــده در باره «حـــــــــق النـــــــــــــاس» این داستان ها را برای همه خصوصا کاسب ها و تجار و مغازه داران بفرستید. 1 - حاج میرزا علی محدث زاده، پسر مرحوم حاج شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح الجنان) گفت: جلد سیزدهم کتاب بحارالانوار، به امانت نزد پدرم بود، بعد از فوت ایشان به وسیله ی برادرم محسن آقا به صاحبش رساندم. شب بعد خواب پدرم را دیدم، گوشم را گرفت و گفت: کتاب را دادی، چرا جلدش را شکستی؟ از خواب بیدار شدم، به محسن گفتم: کتاب که سالم بود، مگر تو جلدش را شکستی؟ گفت:زمین کوچه گِل بود و من زمین خوردم، لذا گوشه ی جلد کتاب تا شد. کتاب را گرفته و صحافی کرده و پس دادیم. پس از سه روز، طلبه ای به منزل ما آمد و گفت: دیشب آقای حاج شیخ عباس را در خواب دیدم، گفت: برو به علی بگو جلد کتاب را درست کردی، من آسوده شدم، خدا عاقبتت را به خیر کند. 2 - مرحوم صدرا از علمای اراک، هشتاد سال قبل، از دنیا رفت. پسر ایشان گفت: پس از یک هفته پدرم را در خواب دیدم و پرسیدم: حال شما چه طور است؟ گفت: خوب است، ولی برای آن که یک شاهی پول گل گاو زبان، به یِزْقِل یهودی ـ عطار سر کوچه ـ بدهکارم، سینه ام می سوزد. به یزقل یهودی مراجعه کردم و گفتم: آیا پدرم به شما بدهکار است؟ گفت: دو هفته قبل یک شاهی از من گل گاو زبان خرید و پولش را نداد. بدهی پدر را دادم و این جریان را به کسی نگفتم. پس از چند روز یکی از دوستان به من مراجعه کرد و گفت: دیشب پدرت را در خواب دیدم گفت: به احمد بگو پول یزقل را دادی، سینه ام راحت شد. 3 - مرحوم حاج آقا رضا خراسانچی گفت: عموی من حاج علی اکبر در اواخر عمر فلج شد و آب از دهانش می ریخت و نمی توانست درست حرف بزند، به طوری که حرف «ر» را «ل» می گفت. روزی به من گفت: من فردا میلَمْ. من فهمیدم که می خواهد بگوید من فردا می میرم. ولی با خود گفتم شاید می خواهد بگوید: من می خواهم به مشهد بروم. گفتم: هوا سرد است، بهتر است به مشهد نروید. گفت: نه، میگم من میلَمْ (یعنی می میرم). این را گفت و فردای آن روز مرد. رمضان باغبان، روزی به من مراجعه کرد و گفت: دیشب، حاج علی اکبر را خواب دیدم که در باغ وسیعی بود، حالش را پرسیدم، گفت: خیلی خوبم، ولی پنج ریال به نانوای نزدیک منزل بدهکارم. بابت یک عدد نان، بیست تومانی به وی دادم، چون بقیه اش را نداشت بدهد، گفت: طلبم باشد. گفتم: من می میرم و ورثه ی من طلبت را نمی دهند. گفت: اشکال ندارد، فعلاً از جهت این پنج ریال ناراحتم. آقای خراسانچی گفت: نزد نانوا رفتم و به او گفتم: از حاج علی اکبر چیزی طلبکاری؟ گفت: بله، یک نان خرید و به جای 5 ریالی بیست تومانی داد، من پول خُرد نداشتم و گفتم: بماند. گفت: من می میرم و ورثه ام پول تو را نمی دهند. معلوم شد این خواب، از رؤیاهای صادقه بوده است، پنج ریال به او دادم. 4 - بنده در سفری که از قم به تهران می آمدم، با مسافری از اهالی کاشان هم صحبت شدم و سخن از بقای روح شد. گفت: در این حرف، جای هیچ گونه تردیدی نیست. برادرم، به دل درد شدیدی مبتلا شد و از دنیا رفت. بعد از دو سال او را در خواب دیدم و به او گفتم: برادر! چرا در این مدت به خوابم نیامدی؟ گفت دو سال است گرفتارم. علتش را پرسیدم. گفت: روز آخر عمرم از فلان شخص و در فلان محل، خاکه ذغال خریدم و پنج ریال به او بدهکار شدم و فرصت نشد بدهی ام را پرداخت نمایم، لذا دو سال است گرفتار عذابم. این پول را بدهید تا آزاد شوم. صبح روز بعد، به محلی که گفته بود رفتم و به صاحب دکان گفتم: آیا دو سال قبل شخصی به این نام از شما خاکه ذغال خرید و پنج ریال بدهکار شد؟ دفترش را باز کرد، اسم برادرم در آن نوشته بود. پولی به او داده و رضایتش را فراهم کردم. شب بعد برادرم در خواب به خواهرم گفته بود: چون برادرم پول خاکه ذغال را پرداخت، آزاد شدم. نکته ی جالب این که من این مطلب را به خواهرم نگفته بودم، تا کسی بگوید خواهرم به واسطه ی سابقه ی ذهنی این خواب را دیده است. ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄