🌸🌿اخلاق ناب فرماندهی...
مشکلی برایم پیش آمده بود و خیلی نگران بودم. شهید رضایی (که فرمانده ما بود)، [پس از] مدتی [که] رفتارم را زیرنظر داشت، متوجه ناراحتی ام شده بود. یک روز صدایم زد و پرسید: «من فکر می کنم تو از یک چیزی ناراحتی.» گفتم: «نه، این طور نیست.» گفت: «باور نمی کنم.» گفتم: مشکل من ربطی به جبهه و جنگ ندارد. پس لزومی ندارد که اینجا از آن حرفی بزنم. اینجا فضای جبهه است. او هم خیلی آرام گفت: «تو رازدارتر از من سراغ داری؟ قبولم داری یا نه؟» این را که گفت، آرام شدم و گفتم: «مشکل بانکی دارم. یک نفر را ضامن شدم. هشت ماه است که قسط وامش را نداده و سند من گیر است.» او هم لبخندی زد و گفت: «برادر جان! اینکه مشکلی نیست. اگر از عملیات جان سالم به در بردیم و برگشتیم، خودم سند خانه ام را به تو می دهم. وقتی هم مشکلت حل شد، به من برگردان.» بعد از اتمام عملیات که به شهر برگشتیم، او به وعده اش عمل کرد و مشکلم حل شد».
✨#شهیدصفرعلےرضایی🕊🥀
✨#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌹
✨#فاصله_ای_که_باشهداهست
💟🍃|• @Dehghan_amiri20