📝🍃|از آنها خجالت میکشم...
برادر زنم در همان مدرسه ای که عباس درس می خواند، ناظم بود. یک روز دیدیم با ناراحتی آمد خانه مان و گفت: «حاج اسماعیل ! آبرو برای ما نگذاشتید؛ آن قدر به سر و وضع این بچه نرسیدید که امروز اسمش را در لیست بچه های فقیر مدرسه نوشتند تا به او کمک مالی کنند.» تا این حرف را زد، نفسم بند آمد. دستش را گرفتم و بردم سر کمد عباس. در کمد را باز کردم و ردیف پیراهن ها و کت و شلوارها را نشانش دادم. با دلخوری گفتم: «تو دیگر چرا؟ واقعاً خیال می کنی من برای عباس کم می گذارم؟ خودش می گوید من لباس نو نمی پوشم، می گوید مدرسه ما بچه فقیر زیاد دارد، از آنها خجالت می کشم. نمی خواهم جلوی من احساس نداری کنند».
نوجوانی
#شهیدعباس_بابایی🕊
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا...🍃
#فاصلهای_که_باشهداداریم...💔
💌🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃|اخلاق ناب فرماندهی...
با شرمندگی آمده بود پیشم، میگفت: ما که نمیدونستیم شهرداره، بهش بیاعتنایی کردیم، خودش رفت مثل یه کارگر و ایستاد و کار کرد ما هم...
مسئول کارگاه شن و ماسه بود، ترسیده بود، گفتم: نگران نباش! ناراحت نمیشه، آخه ما خیلی اذیتش کردیم، قضیه را که برای مهدی تعریف کردم، برای همه شان تشویقی نوشت تا بفهمند از دست شان ناراحت نیست، گفت: کاش میتونستن بفهمن من دارم با نفسم میجنگم، به اون میخوام بگم فکر نکنی برای ریاست اومدی، فقط اومدی خدمت کنی!
کمی مکث کرد و دوباره گفت: اگه من میرم کنارشون کار میکنم میخوام رنج و سختیه کارگرها رو درک کنم، نمیخوام کسی فکر کنه برای ریاست اومدم.
#شهیدمهدےباکرے🌹
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🍃
#فاصلهای_که_باشهداداریم...🕊
#فاصلهای_که_باشهداهست...💔
🍃✨|• @dehghan_amiri20
💌🍃|موتورش رو فروخت و هزینه اش رو صرف زمین فوتبال کرد، میگفت: جوونا تو کوچه و خیابون نباید سرگردان باشند.
#شهیدابراهیم_اسدی🌷
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🍃
#فاصلهای_که_باشهداداریم...💔
❣🌱|• @dehghan_amiri20
📝🍃|خوابهای سنگین...
ابراهیم از جبهه برای دیدن فرزند تازه به دنیا آمدهاش به شهرضا رسیده بود با اینکه دیر وقت بود، نیمه شب با صدای گریه و تضرع او از خواب بیدار شدم و دیدم داره نماز شب میخونه صبح همان شب، وقتی که ابراهیم قصد بازگشت به جبهه را داشت، به او گفتم یک مقدار بمان و خستگیات را رفع کن پاسخ داد مادرجان ما تا به حال در خوابهای سنگین غوطهور بودیم، اما حالا دیگر وقت بیداری است ما هیچ وقت نمیتوانیم فقط به راحتی و استراحت خودمان فکر کنیم اگر به این چیزها فکر کنیم دیگر نمیتوانیم مزهی بیداری را بچشیم من خواب و استراحت دنیا را با تمام زرق و برقش به دنیادارها میبخشم
مادر، این دنیا تنگ است و جای من نیست.
#شهیدمحمدابراهیم_همت🕊🌹
#ظرافتهاےروحےشهدا🍃
#فاصلهای_که_باشهداداریم...💔
💌🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃|اخلاق ناب فرماهی...
صادقی، هم رزم شهید می گوید: «از قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، پیامی به فرماندهی لشکر المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف آمده بود که دو نفر را برای انتقال به رده های ارشد فرماندهی در تهران، معرفی کنید. مأمور معرفی، فقط اسم حاج علی اکبر را نوشته بود و داده بود دست فرماندهی. وقتی خبر به حاجی رسید، گفت: «من دوست دارم با بسیجی ها باشم، می خواهم یک جایی باشم که آرام و قرار نداشته باشم. می خواهم پابه پای بسیجی ها بجنگم.» فرماندهی اصرار می کرد که او برود. می گفت: «تنها کسی که لیاقت حضور در تهران و فرماندهی ارشد جنگ را دارد، حاج علی اکبر است»، حاجی وقتی دید ول کن معامله نیست، گفت: «می دانید، من باید خط اول جنگ، پیش نیروها باشم؛ نمی توانم از آن بالا بالاها فرماندهی کنم».
خلاصه هر کاری کردند، نتوانستند حاجی را راضی کنند.مرد مخلص جنگ، در جبهه دوش به دوش بسیجی ها ماند تا عروج کرد.
#شهیـــــــدعلےاکبررحمانیان🕊
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا...🌱
#فاصلهای_که_باشهداداریم...💔
💌🍃|• @dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃| #کلیپ...
🍂🌾حاج قاسم مشکل مالی پیدا کرده بود...
پور جعفری از یک طریقی این مسئله را متوجه شد. بی سر و صدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را به سردار قاآنی گفت. سردار قاآنی هم به معاون مالی اداری دستور داد یکی از ماموریتهای حاجی را حساب کنند و پولش را به حساب او بریزد. تا حاج قاسم این را فهمید اول پول را برگرداند و بعد هر سه را توبیخ کرد. با تشر گفت شما اشتباه میکنید در زندگی شخصی من دخالت میکنید به شما ارتباطی ندارد که من مشکل مالی دارم یا نه"
🕊#فاصلهاے_که_باشهداداریم...🕊
#فاصلهاے_که_باشهداهست...💔
🎬🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃|اخلاق ناب فرماندهی....
اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهكها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها ميشد، غالبا هم تنها ميرفت و بدون اسلحه؛ مثلا يك گردن كلفتي به اسم علي مريوان دار و دسته مسلح سي، چهل نفري راه انداخته بود، عباس تصميم گرفت كه «علي مريوان» را وادار به تسليم كند.
اراده كرد و رفت پيششان، اميدوار نبوديم زنده برگردد، جلويش را هم نميتوانستيم بگيريم، تصميم كه ميگرفت ديگر تمام بود، هرچه ميگفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، ميروي، سرت را برايمان ميفرستند، عين خيالش نبود.
مدتي با آنها رفت و آمد ميكرد، با آنها غذا ميخورد، حتي كنارشان ميخوابيد! اينها عباس را ميشناختند كه كيست و چه كاره است ولي بهش «تو» نميگفتند، بالاخره «علي مريوان» و دار و دستهاش داوطلبانه تسليم شدند.
دفترچه خاطره علي مريوان كه دست بچهها افتاد ديدند يك جا درباره عباس نوشته: چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم، ولي ديدم اين كار ناجوانمردانهاي است، عباس بدون اسلحه و آدم ميآيد، اين ها همه حسن نيت او را نشان ميدهد، كار درستي نيست كه به او صدمه بزنم.
#شهیدعباس_کریمی🕊🌷
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا..🍃
#فاصلهای_که_باشهداداریم...💔
💌🌱|• @dehghan_amiri20
📝🍃|اخلاق ناب فرماندهی...
🧡✨|نیم ساعتی هست که جلسه ارزیابی تمام شده و افراد به اتاق های تعیین شده رفته اند. من نیز در اتاق نشسته ام و یادداشت هایم را مرتب می کنم، ناگهان صدای تیمسار به گوشم می خورد، از اتاق خارج می شوم و به سالن می روم. سربازی دمپایی به پا و آستین بالا زده، در حالی که در یک دست واکس و در دست دیگر فرچه دارد، در مقابل تیمسار ایستاده است. تیمسار کمی ناراحت به نظر می آید. به او می گوید: «نه! پسرم! این کار شخصی است، هر کسی باید کارهای شخصی اش را خودش انجام دهد.» بعد اضافه می کند: «پوتین هیچ کس را واکس نزن،نه الان، نه هیچ وقت دیگر، پوتین هیچ کس را واکس نزن.» بعد پیشانی سرباز را می بوسد. سرباز ناباورانه تیمسار را نگاه می کند. به پوتین های تیمسار نگاه می کند. یکی خاکی و یکی واکس زده و تمیز است. تیمسار آنها را به داخل اتاق می برد.
🌸🍃سال ۱۳۶۴ طی سفری که به لبنان داشتیم، به طور غیررسمی میهمان «ژنرال طلاس»، وزیر دفاع وقت سوریه در منزلش شدیم. صیاد اصرار داشت که به جنوب لبنان برود و طلاس می گفت خطر دارد و نمی شود. بعد گفت: «شما دو، سه روزه آمده اید و این جا تفریح کنید و حالا که در جنگ نیستید، بروید زیارت. من هم سفارش می کنم شما را به جاهای دیدنی ببرند.» صیاد گفت: «ما زیارت رفتیم. هم رزمان من در سپاه و بسیج همه در جنگ هستند و من بنا به اوامر امام و رئیس جمهورم به این سفر آمده ام و الان هم کار سیاسی من تمام شده است.اگر همین حالا خداوند عمر مرا به پایان ببرد، باید بگویم در حال انجام دادن چه کاری بودم؟ زمانی که دوستان و فرزندان من می جنگند، بگویم من در حال تفریح در دمشق بودم؟ حالا که نمی توانم در آنجا بجنگم، این جا بین رزمندگان شما حضور پیدا می کنم تا اگر لحظه ای دیگر در این دنیا نبودم، لحظه مرگ پاسخی برای حضرت حق داشته باشم.»
🌸🍃در شهریور ۱۳۷۴، برای برداشت های تصویری و ضبط و ثبت مصاحبه های تعدادی از فرماندهان، رفته بودیم کردستان. در گردنه صلوات آباد بودیم که آخرین مصاحبه ها با تعدادی از فرمانده های سپاه و ارتش به پایان رسید. بعد از اتمام کار، شهید صیاد به برادر فیلم بردار گفت: «چقدر از این فیلم خالی مانده است؟» فیلم بردار جواب داد: «جناب، دو دقیقه.» صیاد به او گفت: «این دو دقیقه، بیت المال است، هدر نرود. حتماً در جای دیگری استفاده کنید تا اسرافی در بیت المال نشود.» فیلم بردار هم [بی درنگ] با خودکار روی بدنه فیلم نوشت که دو دقیقه خالی است. اتفاقاً مدتی بعد که برای مصاحبه با یکی از فرماند هان رفته بودیم، آن مصاحبه دقیقاً دو دقیقه بیشتر طول نکشید».
#شهیدعلےصیادشیرازے🌷🕊
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🍃
#ظرافتهاےروحےشهدا💕
#فاصلهاے_که_باشهداداریم...💔
#فاصلهاے_که_باشهداهست...🍂
💌🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃|غرق در بوےگلاب....
💜در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال ۶۶ در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند.
💙فرمانده دسته بود در والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی میدانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه سوال میکرد؛ طفره میرفت و چیزی نمیگفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: «اگر یک نفر مریض بشود، بهتر از این است که همه مریض شوند». یکی یکی بچهها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده و پاهایش خونی شده بود.
#شهیداحمدپلارک🕊🌹
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🍃
#فاصلهاے_که_باشهداداریم...💔
💌🌾|• @dehghan_amiri20
📝🍃|بسیار دست گیر فقرا بود.....
همسرم همیشه نماز اول وقت و نماز شب میخواند، از غیبت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد.
دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد، بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.
#شهیدحمیدسیاهکالےمرادے🌷🕊
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🍃
#فاصلهاے_که_باشهداداریم...💔
💓🌱|• @dehghan_amiri20
📝🍃|دوست دارم مثل تو باشم...
استاد پناهیان:📿🌱
اگر مردم تهران بخواهند یک نمونه از خوبهای خودشان را مثال بزنند، خوب است که #شهید_ابراهیم_هادی را مثال بزنند و بگویند: «بچه تهرونی؛ مثل شهید هادی»
☘شاید بسیاری از خوبان تهران روز قیامت پشت سر شهید ابراهیم هادی وارد بهشت شوند.
✅شما میدانید که آقای دولابی(ره) اهل تعارف و مبالغه نبودند؛ ایشان وقتی آقای ابراهیم هادی را که یک جوان بیست ساله بود، دیدند، صبر کردند تا جمعیت برود. بعد به ابراهیم هادی فرمودند: «آقا ابراهیم! یک کم ما را نصیحت کن!» و آقا ابراهیم با شرمندگی سرش را پایین میاندازد که «حاج آقا! چه میفرمایید؟!»
ولی به نظر بنده آقای دولابی این سخن را با اعتقاد گفتهاند.
#شهیدابراهیم_هادے🕊🌸
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🍃
#فاصلهاے_که_باشهداداریم...💔
#تولدت_مبارک❣🦋
🌺🍂|• @dehghan_amiri20
📝🍃دوست دارم مثل تو باشم....
🎈✨پسری سیزده ساله بود که پدرش
راننده بود و در یک سانحه از دنیا
رفت. ابراهیم خیلی مراقب این پسر
بود. برایش خرج میکرد،او را باشگاه
برد و وقتش را پر کرد. بعد متوجه شد
که این ها مستأجر هستند و چند
ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده.
💜روز بعد همان پسر در جمع ما گفت:
خدا اين همسایه روبرویی ما رو حفظ
کنه. تموم اجارههای عقب افتاده را
پرداخت کرد و به صاحبخانه ما گفته
که از این به بعد اجارهها را او پرداخت
میکند.
💙 او خوشحال بود و ابراهیم هم ساکت.
اما من میدانستم که ابراهیم با همسایه
صحبت کرده و هزینهها را پرداخت کرده!!
💚فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ
و اما به شکرانه این همه نعمت که
خدا به تو داده یتیم را خوار، و رانده
و تحقیر مکن. (ضحی/٩)
#شهیدابراهیم_هادے🦋🌹
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🍃
#فاصلهاے_که_باشهداداریم... 💔
🍄🍃|• @dehghan_amiri20