eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
💫🌹شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است، آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم، حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت: خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است، صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود؛ به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا (سلام الله علیها) من خانه را مرتب کنم، احساس می‌کردم مهمان داریم، عصر بود که همسرم، دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا (سلام الله علیها)آمدند، صدای زنگ در بلند شد، به همسرم گفتم حاجی قوی ‌باش خبر شهادت محمدرضا را آورده‌اند، وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت: فاطمه محمدرضا زخمی شده است، اما من می‌دانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است. 🕊🌷 🍁 🥀 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💦✨کلام شهید.... جای شهید کریمی خالی ڪہ می‌‌گفـت : هيچ قطره‌ای در مقياس حقيقت در نزد خدا از قطره خونی ڪہ در راه خدا ريخته شود، بهتر نيست ومی‌خواهم كه با اين قطره خون به عشقم برسم ڪہ خداست. 🕊🌸 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
❄️✨یک روز جمعمان ،جمع بود وهر کس سخنی می گفت وتعریفها به سمت ایران وخانواده والدین کشیده شد هرکس مطلبی ونکته ای گفت،تا رسید به محمد حسین، محمد حسین مکثی کرد وبه صورت سئوال وجواب از جمع ما که همگی چشم به دهان او‌دوخته بودیم پرسید،؟بچه ها شما کدامتان تا بحال دست وپای پدر ومادرتان را بوسیده اید؟ جمع ما عده ای جوابشان سکوت و عده ای مثبت بود. با افتخار فرمودند من دست وپای والدینم را بوسیده ام،ونگاهی با آه وحسرتی که از عمق وجودش در می آمد،رو کرد به جمع وگفت :«بچه ها تا وقتی پدر ومادرتان زنده و در قید حیات هستند قدرشان را بدانید، من پدرم را از دست دادم ای کاش زنده بود پاهایش را بوسه باران می کردم.» محمد گرچه محبت اهل بیت را به همه چیز ارجعیت می داد ولی به هر مسئله ای در جای  خودش عمل می کرد. یک روز توی مسیر ی از منطقه داشتیم بر می گشتیم که تعدادی دختر وپسر سوری آواره، از تهاجم حرامیان به کشورشان،داشتند برای ما دست تکان می دادندودنبال خودروی ما دویدند،محمد حسین به راننده گفت: بایست وقتی خودر ایستاد هر آنچه خوردنی وتنقلات داشتیم داد به آنها وحرکت کردیم وموقع حرکت گفت بچه نگاه کنید این دختروپسرهای چقدر زیبا و قشنگ ومثل عروسک هستند، آهی کشید ازش پرسیدم چی شده؟گفت:«یادعلیرضا افتادم ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد،دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ومادر علیرضا گفت علیرضا عکست راگذاشته کنارش وخوابیده. 🕊🥀 🍀🌸 💫 💦 🍂 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌷✨کلام نیکان.... یک دست شما قرآن و دست دیگرتان عترت باشد ! عترت ، معارفش در مثل "نهج البلاغه" است ؛ اعمالش در مثل "صحیفه سجادیه" است ؛ اعمال تکلیفیه اش در مثل همین "رساله های عملیه" است 🍂🍃 🌿🌺 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللهِ🌺
🦋🌸یا رب شب جمعه کربلا غوغایی است شش گوشۀ حرم تجلی زیبایی است امشب دل هر که هست در کرب و بلا معلوم شود که رزق او زهرایی است 🍃🌹 ✨💔 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (علیه السلام) یاد می کنند. 🌺 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿این روزها همه از آسمانی شدنت حرف می زنند عبوراز دقایق وگذراز ثانیه ها مارا ازساعتهایی گذراند که پنجمین بدون تورا تجربه کرده ایم وهرثانیه دقیقه وساعت روزهایی از عمرمان را به سالهایی رساند که هنوز باور نبودنت در گمان هایمان نمیگنجد هرچندتو عند ربهم یرزقونی و ما عند غفلة روزمرگی اما بدان هزار که از عمرمان بگذردهرگز فراموش نخواهیم کرد رفتنت را در 🕊🥀 وفصل یادگاری شدازاندیشه مهربانی ات که مرا تا اوج می برد. 🍂🌷 🙏🙏 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫السلام وعلیک 🕊🌹 حضرت یا اباصالح المهدی🥀 ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت مانند مرده‌ای متحرک شدم، بیا بی تو تمام زندگی‌ام در عدم گذشت ‌ می‌خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می‌خواستم گذشت 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🍁🌼ختم جمعی قرآن کریم📖 به نیابت از🕊🥀 جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا امام زمان عج الله🤲 ✨جزء یک ✨صفحه: بیست وسه ✨سوره:بقره 📚🍃|• @dehghan_amiri20
📜☀️ 🌸🍂 امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام: 🔷 هر كس به امور بيهوده بپردازد، امور سودمند را از دست بدهد. 📚✨ غررالحكم حدیث ۸۵۲۰ 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💦☂عملیات شناسایی با شهید چمران می ‌رفتیم برای شناسایی؛ در منطقه‌ ای که معروف به «دبّ حردان» است؛ دب حردان در غرب اهواز واقع است. ما این دفعه از طرف شمال می ‌خواستیم برویم، از جاده‌ ای که می ‌رود طرف سوسنگرد، از وسط جاده یک راهی بود آمدیم آن‌جا و بچه‌ ها در آن‌جا، مواضع خمپاره مستقر کرده بودند و ما هم داشتیم می‌آمدیم برویم طرف دب حردان، شناسایی کنیم ببینیم دشمن کجاهاست، چه جوری است. چون مهم بود، خود دکتر چمران متقبل شده بود که این شناسایی را انجام بدهد، من هم بودم، یک عده هم از بچه ‌ها بودند. آمدیم به یک نقطه‌ ای رسیدیم، بچه ‌ها تقسیم شدند به چند قسمت که بروند از طرف ‌های چپ و راست و روبه‌رو شناسایی کنند. آن عده‌ ای که روبه‌رو رفته بودند با دستپاچگی آمدند و گفتند چند تا نفربر عراقی آمده این‌جا و حالا یا برای شناسایی آمدند یا این‌که ماها را دیده‌ اند و آمده‌ اند که ما را بگیرند که احتمال اسارت و این چیزها بود. دکتر دید که اینها آرپی‌جی ندارند. چند تا آرپی‌جی‌ دار را فرستاد، بعدهم خودش نتوانست آرام بگیرد. گفت من هم می ‌روم. من هم می ‌خواستم بروم نگذاشت، گفت نه شما نیا، هر چه اصرار کردم نگذاشت بروم، گفت شما همین جا باشید تا ما برگردیم. البته می‌ شنیدیم صدای نفربر را، اینجور خیال می‌ کنم که خیلی دور نبود، چند صد متری مثلاً فاصله داشت. دکتر و اینها رفتند، ما هم نشستیم با چند تا از بچه‌ ها، البته ما هم آرپی‌جی‌زن داشتیم و سلاح انفرادی هم داشتیم؛ ژ۳ و کلاشینکف. نشسته بودیم منتظر که ببینیم اگر آنها احتیاج به کمک داشتند برویم جلو، اگر هم برگشتند که برگردیم عقب. در همین حین دیدیم که دور و بر ما را دارند با توپخانه می‌ کوبند. اتفاقاً زیر یک درختی نشسته بودیم، چون هوا هم گرم بود زیر یک درختی نشسته بودیم که سایه باشد، داشتند همان درخت را که یک گرایی محسوب می‌ شد خودش، یک نشانی محسوب می‌ شد آن‌جا را داشتند می‌ کوبیدند. ما یک قدری دراز کشیدیم و خودمان را محافظت می‌ کردیم، بعد دیدیم نه این‌جا را سخت دارند می‌ کوبند، گفتیم برویم آن ‌طرف‌ تر یک خرده، ببینیم چه می‌ شود باز هم می‌ کوبند یا نه. بنا کردیم با حالت خنده به سرعت خودمان را کشیدیم عقب، در همین حین البته چند تا توپ زدند که ما خوابیدیم؛ خب من  دقیقاً یادم است واقعاً لطف خدا بود که اینها به ما اصابت نمی‌ کرد. همین ‌طور که دراز کشیده بودیم اطراف ما این ترکش های خمپاره می ‌خورد زمین؛ تَرَک تَرَک تَرَک من می‌ شنیدم صدایش را. حتی یک جوی آبی نزدیک مان بود، می ‌ریخت توی آب؛ تِک تِک تِک همچین پشت سر هم می ‌ریخت توی آب، داغ بود، جسم آهن داغی که خب توی آب بخورد یک صدایی می‌ کند. یک مقداری که عقب رفتیم دیدیم همان نقطه‌ ای که ما نشسته بودیم - که درخت بود و اینها - همان نقطه را، دقیقاً همان نقطه را زدند که اگر ما آن‌جا بودیم این گلوله‌ی توپ می ‌خورد وسط جمع مثلاً شش، هفت نفری ما و لابد یک چند تا شهید داشتیم. غرض سعادت شهادت نداشتیم یا سعادت زنده ماندن داشتیم. 😊😊 🌿🌺 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💦پست اینستا گرام دوست شهید ☂ 🌹🍃مادرشهید: ایستادم روبه قبله ویه سلام به امام حسین دادم 🕊🥀 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌿🌺کلام شهید ..... من پاسدارم و پاسدار بودنم محدود به جمهوری‌اسلامی‌ ایران نیست و در هر کجای دنیا مظلوم و مستضعفی باشد که به او ظلم می‌شود حاضرم این جـان ناقابل خـود را تقـدیم ڪنم و در دفـاع از مظلـوم و فرمـان امامم فدایـی شوم و خونم پای دین، فرامین الهی و فرمان امام سیدعلی خامنه‌ای حفظ الله ریخته شـود، باشد که مسیری گـردد برای آینـدگان. 🕊🌷 💟🍃|• @Dehghan_amiri20