💥از رگ گردن بهت نزدیک تره
تا گناهتو بکنه تو چشمات :)
😂#خنده_حلال 😂
#اللهمعجللولیکالفرج
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری
♥ @dehghan_amiri20 ♥
🔅 #هر_روز_با_قرآن
شرکت در ختم قرآن برای فرج
صفحه:154
#اللهمعجللولیکالفرج
#لبیکیاخامنهای
#شهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری
♥ @dehghan_amiri20 ❤
🔆 امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
💠 أحَبُّ الأعمالِ إلى اللّه ِ عزّ و جلّ في الأرضِ الدُّعاءُ
❇️ محبوب ترين كارها نزد خداوند عزّ و جلّ در زمين، دعا كردن است.
📚 مكارم الأخلاق ج۲، ص ۹، ح ۱۹۸۵
#اللهمعجللولیکالفرج
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری
♥ @dehghan_amiri20 ♥
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💥یادتون هست کی این حرف رو زد ؟ در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه سید علی خامنه ای است 😯😮
یادتونه خیلیا اومدن برا شهادت حاجی گریه کردند اما خیلی ها هم حتی بچه مذهبیای به ظاهر البته و بدون بصیرت به وصیت حاجی که حمایت از سید علی خامنه ای رهبر عزیزمون بود رو یادشون رفت.
#تلنگری
🔅 #هر_روز_با_قرآن
شرکت در ختم قرآن برای فرج
صفحه:155
#اللهمعجللولیکالفرج
#لبیکیاخامنهای
#شهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری
♥ @dehghan_amiri20 ❤
🔆 #پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
💠 جَلاءُ هذهِ القُلوبِ ذِكرُ اللّه ِ و تِلاوَتُ القرآنِ.
❇️ صيقل دهنده اين دلها، ياد خدا و تلاوت قرآن است.
📚تنبيه الخواطر: ۲/۱۲۲.
#اللهمعجللولیکالفرج
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری
♥ @dehghan_amiri20 ♥
✍ شهوتهای نفس، حسنات را از بین میبرد
یکی از علمای اهل بصره میگوید:
روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم.
خیلی بر گرسنگی صبر کردم، پس تصمیم گرفتم خانهام را بفروشم و بهجای دیگری بروم.
در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم.
پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود، به من داد و گفت:
برو و به خانوادهات بده.
به طرف خانه راه افتادم. در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم.
به تکهنانی که در دستم بود، نگاه کرد و گفت:
این پسر یتیم و گرسنه است و نمیتواند گرسنگی را تحمل کند. چیزی به او بده، خدا حفظت کند.
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمیکنم.
گفتم:
این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. بهخدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانهام کسانی هستند که به این غذا محتاجترند.
اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم، بهطرف خانه برمیگشتم.
روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر میکردم، که ناگهان ابانصر را دیدم که از خوشحالی پرواز میکرد.
به من گفت:
ای ابامحمد! چرا اینجا نشستهای؟ در خانهات خیر و ثروت است!
گفتم:
سبحان الله! از کجا ای ابانصر؟
گفت:
مردی از خراسان از تو و پدرت میپرسد و همراهش ثروت فراونی است.
گفتم:
او کیست؟
گفت:
تاجری از شهر بصره است. پدرت ۳۰ سال قبل، مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بیپول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد. همان ثروت ۳۰ سال پیش بههمراه سودی که بهدست آورده.
خدا را شکر گفتم و بهدنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بینیاز ساختم.
در ثروتم سرمایهگذاری کردم و یکی از تاجران شدم. مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم میکردم. ثروتم کم که نمیشد، زیاد هم میشد.
کمکم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم.
شبی از شبها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شدهاند و مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل میکنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل میکند.
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفهای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند. کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد.
سپس یکییکی از حسناتی را که انجام داده بودم، برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه شهوتی پنهانی وجود داشت. از شهوتهای نفس مثل ریا، غرور، دوستداشتن تعریف و تمجید مردم، چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم که گفت:
آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند:
این برایش باقی مانده!
و آن همان تکهنانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم.
سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریههای آن زن را بهخاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند.
کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت:
نجات یافت.
#اللهمعجللولیکالفرج
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری
♥ @dehghan_amiri20 ♥
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔷🔶🔷
🌹 شهید محمدرضا دهقان امیری🌹
🍂مرا انجا دفن کنید🍂
عاشورای دو سال پیش، مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده علی اکبر(ع) رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید میکرد که به حرفش گوش بدهم.
با انگشت اشاره کرد و گفت:
"وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید."
من که باورم نمیشد، حرفش را جدی نگرفتم. نمیدانستم که آن لحظه شنونده ی وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط میشوم.
🔺نقل از مادر بزرگوار شهید
@Dehghan_amiri20