برخلاف انتظار، آنچه تیر خلاص را بر پیکر دولتها میزند، نه ضعف نظامی، نه فساداخلاقی یا مالی، بلکه تحقیر مخالفان است.
✍🏻 #ادوارد_گيبون
📖سقوط امپراتوری روم
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
خدا، گاهی به صورت لیوانی آب خنک است، گاهی به صورت پسرکی که به روی زانوان شما می جهد، یا زنی افسونگر و یا فقط به صورت یک گردش کوتاه سحری. خوشا به سعادت کسی که بتواند او را در زیر هر نقابی بشناسد!
✍🏻 #نیکوس_کازانتزاکیس
📖 زوربای یونانی
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
گفتم: اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبضهای آب و برق و تلفن و قسطهای عقب افتادهی بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجارهنامه و اجارهنامه و اجارهنامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمه نان از کلهی سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم. و تو به جای عشق باید به دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و مهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشویی و جاروبرقی و اتو و فریرز و فریزر و فریزر باشی.
هر دومان یخ میزنیم، بیشتر از حالا پیش همیم ولی کمتر از حالا همدیگر رو میبینیم؛ نمیتوانیم ببینیم؛ فرصت حرف زدن با هم نداریم؛ در سیاله زندگی دست و پا میزنیم، غرق میشویم و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دستمان ساخته نیست. "عشق" از یادمان میرود و گرسنگی جایش را میگیرد.
#مصطفی_مستور
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
| اصلاحات از یک میز عسلی شروع شد |
سالها پیش دریکی از سرزمینهای دور، یک آقای بسیار سنّتی بود که با همسر مدرنش زندگی میکرد.
همسر مدرنِ آقای سنتّی که از اساس با امور کلاسیک مخالف بود، درست سهساعت بعد از ازدواج فکر کرد که دچارِ بحران هویت شده وفهمید دراین تضاد سنت ومدرنیسم موجود درخانهی آقای سنّتی احتمالا دچار یک شیزوفرنیایِ حسابی خواهد شد. به تابلوی کوبلن ومبلهای استیل ومیزهای کندهکاری شده و آباژور منگولهدار و لاله و شمعدانی خانه نگاه میکرد وحرص میخورد. باخودش میگفت: بعد از یک عمر «مارکز» و «پاز» و «روبلس» خواندن شدیم شمسالملوک.
سرانجام در یک صبح درخشانِ پاییزی، ساعتِ هشتِ صبح که آقای سنتی سنگکِ داغ وچایِ قندپهلو را خورده بود، ولی هنوز سرِکار نرفته بود، خانمِ مدرن نه گذاشت ونه ورداشت وگفت:
-«آقا! من دیگه تحملِ این میزِ عسلیِ چوبی رو ندارم،لکهّ چایی میمونه روش.»
آقای سنتی بهش برخورد، کلی استدلال کرد که هویت فرهنگی خیلی مهم است، اما خانمِ مدرن به قضایای کاربردی مربوطه به لکه چایی فکر میکرد. سرانجام عصرِ سهشنبه ودر یک غروبِ غمانگیز ساعتِ شش بعدازظهر آقای سنتی یک میزِ عسلی شیشهای آورد وگذاشت توی اتاق پذیرایی، بعد خانم که دیده بود آباژورِ منگولهدار به میزِ شیشهای نمیآید، گفت که آباژور را عوض کنند وبعد دیدند که آباژور مدرنِ طرح «وازرلی» به مبلِ کلاسیک مدلِ لوییِ چهاردهم نمیخورد! دادند مبل را سمسار برد وبه جاش مبل مدرن به طرح ورنگبندی «موندریان» آوردند وبعد دیدند مبلِ جدید باقالی کاشان نمیخورد! قالیهارا فروختند و به جاش کف خانه را پارکت کردند و بعد دیدند که کف پارکت با پردهی مخمل کرم و قهوه ای مدلِ لویی پانزدهم نمی آید. پردهی بافت گونی به جاش آوردند و مقادیری لووردراپه سفید آویزان کردند پشت پنجرهها و سه ماه نشده بود که خانهی آقای سنتی سابق تبدیل شد به یک خانهی کاملا مدرن. آقای سنتی هم که در راستای اصلاحات جدید کلی تغییرات کرده بود، یواش یواش کت و شلوارهای سورمهای را گذاشت کنار و شلوار و ژاکت تنش کرد و به جای سیگار بهمن و تیر و پیپ و توتون، کاپیتان بلاک کشید.
صبح جمعه سه ماه بعد آقای سنتی که کاملا مدرن شده بود و چه بسا نزدیک بود پست مدرن هم بشود به همسرش که براش چای آورده بود گفت:
-«من دیگه چایی نمیخورم کیک میخورم با کاپوچینو.»
تا زن رفت کاپوچینو درست کند مرد به فکر آخرین اصلاحاتِ خانه افتاد. تنها چیزی که به این خانه نمیخورد خانمِ خانه بود. سه ماه بعد آقای پست مدرن خانم مدرن را هم عوض کرد.
#سید_ابراهیم_نبوی
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
دکلمه 🍁
| اصلاحات از یک میز عسلی شروع شد | سالها پیش دریکی از سرزمینهای دور، یک آقای بسیار سنّتی بود که ب
...
خانواده ابراهیم نبوی از درگذشت این نویسنده، روزنامهنگار و طنزپرداز سرشناس ایرانی در آمریکا خبر داده و میگویند «جان خود را گرفته است.»
دختران ابراهیم نبوی در اطلاعیهای که در اختیار بیبیسی قرار دادند، نوشتهاند: «پدرمان در یک دهه اخیر افسرده و دلتنگ ایران بود و غیرممکن بودن زندگی در کشورش، بار سنگینی را بر دوش او گذاشته بود.»
آنها میگویند ابراهیم نبوی «در حالی از دنیا رفت که به معنای واقعی کلمه هرگز نتوانست با اقامت اجباری خود در غربت کنار بیاید.»
آقای نبوی در دهه ۱۳۸۰ و پس از دو بار بازداشت و محاکمه بابت آثار طنزش، از ایران خارج شده بود.
او مدتی در بلژیک و سپس در کانادا و آمریکا زندگی میکرد.
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
- میتوان میان دیگران تنها زیست...
ـ عجالتاً این دیگرانند که وسط تنهایی من زندگی میکنند.
✍🏻 #رضا_قاسمی
📖 وردی که برهها میخوانند
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
با یتیم آن گونه باش،
که دوست داری با فرزندان تو باشند.
#شیخ_رجبعلی_خیاط
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚
کمترين تصوير از يک زندگاني :
آب ،
نان ،
آواز ،
ور فزون تر خواهي از آن ،
گاهگه پرواز
ورفزون تر خواهي از آن شادي ِ آغاز
( ور فزون تر , باز هم خواهي … بگويم , باز؟)
آنچنان بر ما به نان و #آب ،
اينجا تنگ سالي شد
که کسي در فکر ِ آوازي نخواهد بود
وقتي آوازي نباشد ،
شوق ِ پروازي نخواهد بود.
✍🏻 #شفیعی_کدکنی
📖 از مجموعه ي در ستايش کبوترها
| @Deklameh | شعر و اندیشه #دکلمه 📚