eitaa logo
دکلمه 🍁
1.3هزار دنبال‌کننده
507 عکس
118 ویدیو
1 فایل
. .. شعر و اندیشه... 🍁🍁🍁 دکلمه محفلی‌ست برای آرامش روان شما... 🌱🌱🌱 ارسال پیام ناشناس: 👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17075982099858
مشاهده در ایتا
دانلود
برخلاف انتظار، آنچه تیر خلاص را بر پیکر دولت‌ها می‌زند، نه ضعف نظامی، نه فساداخلاقی یا مالی، بلکه تحقیر مخالفان است. ✍🏻 📖سقوط امپراتوری روم | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
خدا، گاهی به صورت لیوانی آب خنک است، گاهی به صورت پسرکی که به روی زانوان شما می جهد، یا زنی افسونگر و یا فقط به صورت یک گردش کوتاه سحری. خوشا به سعادت کسی که بتواند او را در زیر هر نقابی بشناسد! ✍🏻 📖 زوربای یونانی | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
اما عزیز من، وقتی کسی در حال غرق شدن است، آن موقعیت زمان مناسبی برای یاد دادنِ شنا به او نیست... | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
گفتم: اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض‌های آب و برق و تلفن و قسط‌های عقب افتاده‌ی بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آب‌گرمکن و اجاره‌نامه و اجاره‌نامه و اجاره‌نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمه نان از کله‌ی سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب‌های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم. و تو به جای عشق باید به دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و مهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشویی و جاروبرقی و اتو و فریرز و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می‌زنیم، بیشتر از حالا پیش همیم ولی کمتر از حالا همدیگر رو می‌بینیم؛ نمی‌توانیم ببینیم؛ فرصت حرف زدن با هم نداریم؛ در سیاله زندگی دست و پا میزنیم، غرق می‌شویم و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دستمان ساخته نیست. "عشق" از یادمان می‌رود و گرسنگی جایش را می‌گیرد. | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
این عکس واقعی است. کورتزیو مالاپارته در کتاب «قربانی»، ماجرای یخ‌زدن این اسب‌ها در رودخانه‌ای در مرز فنلاند و شوروی در جریان جنگ جهانی دوم را روایت کرده است. در فصل «اسب‌های یخی، صفحات ۷۳ به‌بعد. «قربانی» را محمد قاضی ترجمه و نشر ماهی در ۵۳٠ صفحه تجدید چاپ کرده. | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
| اصلاحات از یک میز عسلی شروع شد | سال‎ها پیش دریکی از سرزمین‎های دور، یک آقای بسیار سنّتی بود که با همسر مدرنش زندگی می‎کرد. همسر مدرنِ آقای سنتّی که از اساس با امور کلاسیک مخالف بود، درست سه‎ساعت بعد از ازدواج فکر ‎کرد که دچارِ بحران هویت شده وفهمید دراین تضاد سنت ومدرنیسم موجود درخانه‎ی آقای سنّتی احتمالا دچار یک شیزوفرنیایِ حسابی خواهد شد. به تابلوی کوبلن ومبل‎های استیل ومیزهای کنده‎کاری شده و آباژور منگوله‎دار و لاله و شمعدانی خانه نگاه می‎کرد وحرص می‎خورد. باخودش می‎گفت: بعد از یک عمر «مارکز» و «پاز» و «روبلس» خواندن شدیم شمس‎الملوک. سرانجام در یک صبح درخشانِ پاییزی، ساعتِ هشتِ صبح که آقای سنتی سنگکِ داغ وچایِ قندپهلو را خورده بود، ولی هنوز سرِکار نرفته بود، خانمِ مدرن نه گذاشت ونه ورداشت وگفت: -«آقا! من دیگه تحملِ این میزِ عسلیِ چوبی رو ندارم،لکهّ چایی می‎مونه روش.» آقای سنتی بهش برخورد، کلی استدلال کرد که هویت فرهنگی خیلی مهم است، اما خانمِ مدرن به قضایای کاربردی مربوطه به لکه چایی فکر می‎کرد. سرانجام عصرِ سه‎شنبه ودر یک غروبِ غم‎انگیز ساعتِ شش بعدازظهر آقای سنتی یک میزِ عسلی شیشه‎ای آورد وگذاشت توی اتاق پذیرایی، بعد خانم که دیده بود آباژورِ منگوله‎دار به میزِ شیشه‎ای نمی‎آید، گفت که آباژور را عوض کنند وبعد دیدند که آباژور مدرنِ طرح «وازرلی» به مبلِ کلاسیک مدلِ لوییِ چهاردهم نمی‎خورد! دادند مبل را سمسار برد وبه جاش مبل مدرن به طرح ورنگ‎بندی «موندریان» آوردند وبعد دیدند مبلِ جدید باقالی کاشان نمی‎خورد! قالی‎هارا فروختند و به جاش کف خانه را پارکت کردند و بعد دیدند که کف پارکت با پرده‎ی مخمل کرم و قهوه ای مدلِ لویی پانزدهم نمی آید. پرده‎ی بافت گونی به جاش آوردند و مقادیری لووردراپه سفید آویزان کردند پشت پنجره‎ها و سه ماه نشده بود که خانه‎ی آقای سنتی سابق تبدیل شد به یک خانه‎ی کاملا مدرن. آقای سنتی هم که در راستای اصلاحات جدید کلی تغییرات کرده بود، یواش یواش کت و شلوارهای سورمه‎ای را گذاشت کنار و شلوار و ژاکت تنش کرد و به جای سیگار بهمن و تیر و پیپ و توتون، کاپیتان بلاک کشید. صبح جمعه سه ماه بعد آقای سنتی که کاملا مدرن شده بود و چه بسا نزدیک بود پست مدرن هم بشود به همسرش که براش چای آورده بود گفت: -«من دیگه چایی نمی‌خورم کیک میخورم با کاپوچینو.» تا زن رفت کاپوچینو درست کند مرد به فکر آخرین اصلاحاتِ خانه افتاد. تنها چیزی که به این خانه نمی‎خورد خانمِ خانه بود. سه ماه بعد آقای پست مدرن خانم مدرن را هم عوض کرد. | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
دکلمه 🍁
| اصلاحات از یک میز عسلی شروع شد | سال‎ها پیش دریکی از سرزمین‎های دور، یک آقای بسیار سنّتی بود که ب
... خانواده ابراهیم نبوی از درگذشت این نویسنده، روزنامه‌نگار و طنزپرداز سرشناس ایرانی در آمریکا خبر داده و می‌گویند «جان خود را گرفته است.»
دختران ابراهیم نبوی در اطلاعیه‌ای که در اختیار بی‌بی‌سی قرار دادند، نوشته‌اند: «پدرمان در یک دهه اخیر افسرده و دلتنگ ایران بود و غیرممکن بودن زندگی در کشورش، بار سنگینی را بر دوش او گذاشته بود.» آنها می‌گویند ابراهیم نبوی «در حالی از دنیا رفت که به معنای واقعی کلمه هرگز نتوانست با اقامت اجباری خود در غربت کنار بیاید.» آقای نبوی در دهه ۱۳۸۰ و پس از دو بار بازداشت و محاکمه بابت آثار طنزش، از ایران خارج شده بود. او مدتی در بلژیک و سپس در کانادا و آمریکا زندگی می‌کرد. | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
- می‌توان میان دیگران تنها زیست... ـ عجالتاً این دیگرانند که وسط تنهایی من زندگی می‌کنند. ✍🏻 📖 وردی که بره‌ها می‌خوانند | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
با یتیم آن گونه باش، که دوست داری با فرزندان تو باشند. | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚
کمترين تصوير از يک زندگاني : آب ، نان ، آواز ، ور فزون تر خواهي از آن ، گاهگه پرواز ورفزون تر خواهي از آن شادي ِ آغاز ( ور فزون تر , باز هم خواهي … بگويم , باز؟) آنچنان بر ما به نان و ، اينجا تنگ سالي شد که کسي در فکر ِ آوازي نخواهد بود وقتي آوازي نباشد ، شوق ِ پروازي نخواهد بود. ✍🏻 📖 از مجموعه ي در ستايش کبوترها | @Deklameh | شعر و اندیشه 📚