eitaa logo
دکلمه 🍁
1.3هزار دنبال‌کننده
508 عکس
118 ویدیو
1 فایل
. .. شعر و اندیشه... 🍁🍁🍁 دکلمه محفلی‌ست برای آرامش روان شما... 🌱🌱🌱 ارسال پیام ناشناس: 👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17075982099858
مشاهده در ایتا
دانلود
همه ما در درونمان کودکی داریم، که بخش احساسی و عاطفی وجود ماست. این کودکِ بازیگوش و شهودی و خلاق و خود‌انگیخته است. اگر چه اغلب اوقات زیر نقاب بالغانه‌‌ای که به چهره می‌زنیم پنهان می‌ماند. کلید انس و الفت در روابط، شادابی و طراوت و تندرستی، کشف گنجینه‌های درون و آگاهی از ضمیر نورانی خویشتن، جملگی در دست‌های اوست. | @Deklameh |
فرهنگ چیست؟ اینکه وقتی صدای دعوا از خانه‌ی همسایه آمد، ولوم تلویزیون را کم نکنیم و گوش‌ها را کنار دیوار نچسبانیم. اینکه خانم یا آقای مسنی اگر دیدیم که لباس‌های شاد و رنگی پوشیده پوزخند نزنیم و حق شاد بودن و زندگی را به تمام آدم‌ها بدهیم. اینکه زن‌ها و دخترها را فارغ از جنسیت، با خود برابر بدانیم. اینکه عقاید مخالف را دشمنی تلقی نکرده و جبهه‌گیری نکنیم. اینکه در همه حال آماده‌ی یاد گرفتن باشیم و ادعای دانایی نکنیم. با فرهنگ بودن سخت نیست، کافیست سعی کنیم انسان باشیم. فرهنگ، زیر مجموعه‌ی انسانیت است. | @Deklameh |
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید. ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند! | @Deklameh |
تبلیغات مثل یک نارنگی کرم زده میماند! وقتی که داری پوستش میکنی یا تحلیلش میکنی همه چیز سالم به نظر میرسد، اما وقتی شروع به خوردنش میکنی، متوجه تغییر مزه آن در دهان خود میشوی، در این حال یا باید آن را با تمام بدمزگی اش ببلعی و ساعتی بعد بدحال شوی و یا اینکه آن را بیرون بیندازی و این کار در ظاهر به دور از شأن توست! تو میمانی و نارنگی کرم زده ای که نه میتوانی بخوری و نه میتوانی بالا بیاوری! یادتان باشد که تبلیغات همیشه با این جمله شروع میشود : هرآنچه که امروز هستی شایسته تو نیست و باید بالاتر باشی! درحالی که این عبارت فقط مقدمه چینی برای مقایسه کردن شما با دیگران است! یعنی تحقیر شما. بیشتر فکر کنیم... | @Deklameh |
حتی داعش هم فهمیده که باید روی آموزش بچه‌ها کار کنه، بعد این‌جا حقوق معلم‌ها، کفاف حیات نباتی رو هم نمیده! | @Deklameh |
«جان بنویل - کتاب دریا» اتاق‌های هتل، حتی بهترین‌شان، بی‌نشان است. توی آنها چیزی نیست که به مهمان اهمیتی بدهد، نه تخت، نه یخچال، نه حتی میز اتویی که به حالت خبردار، پشت به دیوار چسبانده شده باشد. به رغم همه تلاش و زحمت معماران، طراحان و مدیران، اتاق‌های هتل‌ها همیشه با بی‌صبری انتظار دارد که ما مسافران برویم. اتاق‌های بیمارستان برعکس، از ما می‌خواهد که بمانیم و قانع باشیم. | @Deklameh |
| ۲۵ آذرماه: روز پژوهش | بعد از ورق زدن اولین کتابِ در دستانمان به صراحت متوجه می‌شویم، تمام آنچه که ما برای یک پژوهشِ به اندازه‌ی یک عمر، به آن نیاز داریم؛ میان دنیای بدون مرز کتاب‌ها پیدا می‌شود. فقط کافیست بدون بهانه شروع کنیم... | @Deklameh |
♦️تصور کنید فرش خانه تان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛ اولی آب و دومی نفت، کدام لیوان را روی آتش خالی می کنید؟ 🔸داد زدن، تهدید کردن، تمسخر، توهین و تحقیر کردن، انتقاد کردن، کتک زدن، قهرکردن و محروم کردن کودک مانند لیوان نفت دردست شما باعث شعله ور شدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد . 🔺اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوش دادن، آموزش دادن امیدوار بودن، آرام بودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبی است که نه تنها آتش را خاموش می کند، که به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد . 🔸فراموش نکنید شما قدرت انتخاب دارید. لیوان آب را انتخاب می کنید یا لیوان نفت را ؟ | @Deklameh |
| نعمتِ بزرگِ فراموشی | رفیق جان یادت هست چند وقت پیش تعریف کردم که دانشمندها یاد گرفته‌اند مغز را دست‌کاری کنند و خاطرات ساختگی برایمان بسازند؟ امروز لابه‌لای خبرها خواندم که توی ینگه‌ی دنیا، دانشمندهای چینی یک تپه‌ی جدید را فتح کرده‌اند. ایندفعه آنها یک قرص ساخته‌اند که آدم می‌خورد و دیگر آلزایمر نمی‌گیرد. خداحافظ فراموشیِ روزگارِ پیری. رفیق جان من تاحالا با آدمی که آلزایمر داشته باشد برخورد نداشتم. اما مادربزرگم آن اواخر گاهی غبار خستگیِ ایام توی حرفهایش پیدا می‌شد. یعنی تک و توک چیزهایی می‌گفت که فاش می‌کرد که گاهی از دنیای شلوغ ما مرخصی می‌گیرد و در دنیای آرام خودش سیر می‌کند. آن روزها هر وقت که از سر فراموشی چیزی می‌گفت که ما از حرفش خنده‌مان می‌گرفت، به دنیای ما بر می‌گشت و خیلی فروتنانه می‌گفت: "نخند، منتظر باش". جمله‌ای که به نظرم باید توی دانشگاه‌ تدریس بشود. رفیق جان آن روزها تصور اينكه من هم خيلى چيزها را فراموش خواهم كرد بدجوری برایم هولناك بود. الان ولى گاهى با خودم فكر مي‌كنم كه مادربزرگم روزهای آخر، احتمالا لحظات ارزشمندى را تجربه کرده. زندگى توى دنيايى كه اخبارِ ملال‌آورِ هر روزه یاد آدم نمى‌ماند و فقط چيزهايى را به خاطر میاوریم كه تا عمق جانمان نفوذ كرده. دل بستن‌ها، قرار گذاشتن‌ها، از خجالت سرخ شدن‌ها، از ته دل خندیدن‌ها، عاشقی کردن‌ها، جوانی کردن‌ها، "زندگی" کردن‌ها. کسی چه می‌داند، شايد روزهای آخر، مادربزرگم يک دختر هجده ساله‌ى زيبا و عاشق را توى آيينه مى‌ديده. رفیق جان من دانشمندها را دوست دارم، ولی نه به اندازه‌ی شاعرها. این دانشمندهای چینی خیلی زحمت می‌کشند، ولی وقتی همه آلودگیست این ایام، اجازه بده دل بدهم به شاعر وطنی که فرموده بود: كابوسِ قرمز ژلوفن تا صبح پيچيدنِ صداى كوهن تا صبح مادربزرگ جان! تو چه ميدانى از نعمتِ بزرگ فراموشی... | @Deklameh |
«آلبر کامو - کتاب یادداشت‌ها» ‍ آدم‌های مبتلا به رنجی عمیق وقتی که شاد هستند رنجشان فاش می‌شود: طوری به شادی می‌چسبند که انگار از سر حسد می‌خواهند بغلش کنند و خفه‌‌اش کنند. | @Deklameh |
| حضرت مولانا | من مرغ لاهوتی بُدَم، دیدی که ناسوتی شدم دامش ندیدم ناگهان، در وی گرفتار آمدم... | @Deklameh |
می‌گوید این همه اذیتت کردم، باز رهایم نکردی؟ گفتم یکبار دیر به مدرسه رسیدم، هیچ‌کس در حیاط نبود. آقای ناظم به سمتم آمد و ترکه‌اش را بالا گرفت، بعد با ابرو اشاره کرد که دستم را جلو بیاورم؛ ترکه‌ی اول، ترکه‌ی دوم، ترکه‌ی سوم...گریه‌ام گرفت، هیچ‌کس نبود، پاهای ناظم را بغل کردم! کسی را بغل کرده بودم که داشت آزارم میداد. | @Deklameh |