اهل سهم خواهی نیستم
ولی از کل دنیا ایران برای من است
🌱🌱🌱
و خدا بزرگتر از دشمنان است
پس توکل بایدت
🌱🌱🌱
دلم برای کرمان تنگ شده
فقط به خاطر تو
🌱🌱🌱
دلم برائت میخواهد
ازجنس سعودی
از جنس صهیونی
🌱🌱🌱
موشک داریم تا موشک آقای الکاظمی
موشکی در دل شب
امید ملتی را هدف گرفت
🌱🌱🌱
ایرانی نشدنی ها را شدنی میکند
ایران جوان میماند
🌱🌱🌱
تو باش و همه دردها
با هم کنار میآییم
#هایکو_نویسی
#ایران
#مقاومت
#وطن
#حاج_قاسم
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن
#حاج_قاسم
#قهرمان
#قهرمان_من
#سردار_دلها
#hero
#هایکو
🌐@del_gooye
کاش دستم به حنجرهاش میرسید.
حنجرهای که دستور شهادت تو را داد.
🏴🏴🏴
وقتی که یار کرمانی رفت
چهرهی یار خراسانی بود
که التیام درد بود
🏴🏴🏴
دلم جامانده
در انتهای جاده بغداد و ابتدای گلزار شهدای کرمان
جایی که ماه تکه شد و تکههایش خاک
#هایکو_نویسی
#حاج_قاسم
#شهادت
https://eitaa.com/del_gooye/314
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#عطار
نمیدانم کدام گیاه را با کدام معجون ترکیب کنم که اکسیری از شجاعت به من بدهد. آن وقت در شهر جار بزنم آهای مادرها بیایید و از این اکسیر برای پسرانتان بخرید. آن را با عصارهای از عشق دم کنید تا شیر مردانی بزرگ کنید نترس و دلیر. شیر مردانی که پهلوی هرچه نامردیست زمین میزنند.
آهای مادرها بیایید و از اکسیر من برای دوشیزگانتان ببرید و آن را با عصارهای از حیا بجوشانید و به دهان دخترکان بریزید تا زنان و مردانی از دامنشان بروید که دلیری و شجاعت را مشق هرشب کنند. تا جهانی پر از امید و نور داشته باشیم.
اما چه کنم ندارم نه اکسیر دارم نه دل و دماغ.
اصلا مگر شجاعت دوا میخواهد. یک عمر گوشه عطاری با گلها و عطرهایشان مانوس شدم و ندانستم شجاعت الگو میخواهد. باید مشق شجاعت کنی. باید خود بشکنی در مقابل مظلوم تا پشت هرچه فرومایگیست بر زمین بزنی....
دلم میخواهد سر از مغازه بیرون بزنم و بگویم آهای مادرها بیایید معجون شجاعت دست من است. بیایید تا از میان این همه رایحه قاب عکس شجاعت را نشانتان بدهم.
حاج قاسم را معجون کنید و در کام بچههایتان بریزید، تا نهال وجودشان با بهترین عصارهها محکم شود.
#عطار
#حاج_قاسم
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
از خدا خواستم حالا که مرا در راه نوشتن قرار داده، به بازوان قلمم قوت بدهد تا از خوبیها بگویم، از زیباییها بگویم؛ زیباییهایی از جنس دین، وطن.
در روزگار جنگ تمام عیار فرهنگی، در سیاهنماییها و دروغها، راست ترین واقعیتها را از دینم بگویم. از ایرانم بگویم و تو شدی همه حجّتم.
حاج قاسم از تو گفتن سخت است، در عین سادگی.
سخت است چون نمیتوانم تو را آنگونه که باید بشناسانم؛ ابرمردی در روزگار خودم. انگار مرا حجاب معاصرت گرفته است. چقدر جذبه نگاهت قلمم را به کرنش وادار میکند.
اما...
از تو گفتن آسان است، مانند تمام کودکان ایران. آنها تو میشناسند و دوست دارند مانند اسطورههای شاهنامه، مانند همه پهلوانها. نه! تو را چون خودت دوست دارند و میشناسند به اندازه پاکی تو و پاکی قلبهایشان.
حاج قاسم دعا کن مرا تا با قلمم از شکوه بزرگ تمدن اسلامی بگویم. از جای خالی تو بگویم و فرزندانی که قرار است این جای خالی را پر کنند.
تا چشم کار میکند جای تو خالیست.
#حاج_قاسم
#نویسنده
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
چه روزی باشد شیرین، خیلی شیرین، احلی من العسل، روزی که به نماز ایستادهایم، در خانهی ابراهیمی، در قدس مقدس، نمازی که شاید کمی از درد این لحظه ما را کم کند
#هایکو
#جان_فدا
#حاج_قاسم
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
دیشب را نخوابیدم.
از ترس سهسال پیش،
از ترسی که صبحش خبر شهادتت تو باشد.
ترس شنیدن خبر بد، خبر شهادت تکهای از جان وطن.
ترسیدم از خوابی که ما را فرا گرفت و دشمنی که تو را از ما.
اما بیدار شدیم از شهادتت، فهمیدیم دشمن تو شوخی ندارد. بیم ندارد که دستش را به خون عزیزان دلِ ایرانم تر کند.
حاجی کجایی؟ دلم برایتان تنگ شده، خیلی؛
راستش را بگویم حسودی میکنم به مقام شما. دلم تنگ است برای خودم، دلم برای خودم میسوزد، چرا کاری نکردم برای ایران عزیزم، منِ ادعایی، قدمی برنداشتم، قلمی نزدم؛ دلم مرگی بسان تو را میخواهد.
حاجی به مردم شهرت حسودی میکنم که همشهری آنان بودی.
حاجی! به محبت درون دل نوجوانم حسودی میکنم، حسودی میکنم که تو را بهتر از من شناخته.
من حسودی میکنم به کل مردم ایران، که تو را دوست دارند.
اما خوشحالم که دوستداشتنیِ من عزیز دل مردم است.
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید از حدیث دیگران
والعزّة لله جمیعا
و عزت از آن خداست.
برای عزتمندی هرچهبیشتر مردمان نجیب ایران دعا کن.
تو که آن بالا نشستی و متنعم به خوان حضرت زهراء(س) هستی،
برای مرگ ما هم دعا کن.
مرگی چنین میانه میدانم آرزوست.
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#هایکو
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
بهشت با برودت هوا
کرمان قبل از حاج قاسم برایم پر بود از دلیل، پر از ابنیه تاریخی، پر از حرف، پر از تاریخ، پر از همه چیز. اما کرمان بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک چیز بود، فقط یک دلیل؛ گلزار شهدا.
مسیر طولانیست، قد و مقیاس طولانی بودن برای من با مشهد محاسبه میشود. کرمان از مشهد هم دورتر است. نقشه حدود ۱۰ ساعت رانندگی مستمر را نشان میدهد و ما فقط یک نقطه را زدهایم، گلزار شهدا.
ساعت یک نیمه شب بود رسیدیم به شهر کریمان. از ورودی شهر تابلوها ما را به سمت گلزار راهنمایی میکردند. کرمان بعد از شهادت جور دیگری بود. قبل از شهادت هر جا میرفتیم حاجی حضور داشت، اما بعد از شهادت انگار زندهتر شدهبود...
گلزار شهدای کرمان کنار کوه صاحبالزمان، حالی عجیب دارد، انگار کوهها دارند از گلزار محافظت میکنند. دمای آنجا اما به شدت کوهستانیست، منفی چهار درجه.
راستش از اوصاف بهشت سرما نشنیده بودم اما در کرمان دیدم. بدون اغراق بهشت کرمان تماشاییتر از بهشت موعود است، مگر غیر از این است که "شرف المکان بالمکین"؟ آنجا اصحاب گمنام آخرالزمانی سیدالشهدا گرد هم جمع شدهاند. از هر قشری، با هر سنی، مال هر جنگی، یکی دفاع مقدس، یکی شهید انقلاب، یکی شهید ترور در مطار بغداد، یکی کشته شده به کین و دشمنی با سردار در سالروز شهادتش.
کلی حرف جمع کردهبودم که به حاجی بگویم، کلی التماس دعا بود که باید ادا میکردم. اما زبانم قفل بود، دستها از زیر چادرم بیرون نمیآمد. منگ بودم مثل کسی که باید باور کند عزیزش واقعا زیر خروارها خاک است. باید باور کنم که دست جدا شده همینجاست. باید باور کنم جسم سردار زیر این خاک است، اما رسمش نه!
دور مزار شلوغ بود، سردی مانع نشدهبود کسی به زیارت نیاید. دور سردار پر بود از دهه هشتادیها. انگار جایی بهتر از اینجا نداشتند، حق هم داشتند.
دور مزار حاجی، انگار یک پله بزرگتر شدهبودیم، دیگر دعوا بر سر حجاب و نظام و... نبود. دعوا رسیده بود به غول مرحله آخر، رسیدهبود به دشمن مشترک.
کمی آنطرفتر، عادل رضایی خوابیدهبود، اما صدایش کل مزار را پر کردهبود، زنده زنده، زندهتر از آن موقعی که زنده بود.
پرچم روی قبرش کشیدهبودند، چه حسرتی کل جانم را گرفت. چقدر قبرش خوشگل شدهبود.
کمی آنطرفتر شهدای کرمان بودند، کاپشن صورتی هم بود، با گوشواره قلبی که قلب یک ملت را به درد آوردهبود.
بقیه هم بودند. حضورشان نشان از مظلومیتشان بود و نشان از حرکت رو به جلو تمدنی و دشمنی که دیگر دلیل ندارد خباثت خودش را از پشت هزار رنگ و ریو پنهان کند.
دوباره به سمت حاجی میروم، دختری که شبیه به من نبود باب گفتگو را باز میکند و مرا با عبدالمهدی مغفوری آشنا میکند. سر قبر این شهید پر بود از آدم. بوی گلاب گرفتهبود آنجا، بسکه گلاب نذر کردهبودند و حاجت گرفتهبودند. شاید گلاب اینجا آبرو گرفتهبود و خوشبوتر شدهبود. از شهید لاکچری شهرش میگوید، همان که بعد از میدان کوثر دفن شده، انگار دارد با شهدا زندگی میکند. این همان واقعیت مردم ماست، که هیچ رسانه و هیچ قلمی، نمیتواند عمق دلدادگی آنان را تحریر کند.
شهید یوسف الهی هم بود، رفقا کنار هم جمع بودند. بهشت کرمان برای بهشت بودن به هوای مطبوع نیازی ندارد. شهیدانیدارد که بوی بهشت را به آنجا میآورد، یک بهشت با برودت هوا.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
#کرمان
#حاج_قاسم
#سفرنامه
#گلزار
#شهید
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
«جمع اضداد»
#روایت_پیشرفت
(قسمت دوم)
نگران رسیدن به فرودگاه هستیم، باز از امالبنین کمک میگیرم و همان صدتا صلوات.
به فرودگاه رسیدیم و نماز خواندیم و سوار شدیم. حس رسیدن به شهر کریمان برایم دلچسب است. خانم مهماندار از پشت بلندگو اعلام میکند که به فرودگاه شهید... زبانش را میکشد، مرحوم هاشمی رفسنجانی نزدیک میشویم. چهقدر حرف داشت همین اشتباه کوچکِ لپی، آن هم در شهر #حاج_قاسم.
دیگر طاقت ندارم صبر کنم تا فردا که طبق برنامه به گلزار شهداء برویم.
شام خورده و نخورده راهی میشویم به سمت حاجی، آن هم درست در چنین شبی، شب شهادت سید مقاومت و چهقدر سخت است آوردن لفظ شهید کنار اسمش.
از اسنپ میترسم حق هم دارم، کاپوت ندارد. یک راننده خواب هم پشت فرمان نشسته که حوصله علیک هم نداشت.
نگرانم و چشم از خیابان برنمیدارم. حدود قلعه دختر، این گنجینه وسط شهر، حواسم پرت زیباییاش میشود، راننده هم حواسش پرت خواب، یک جیغ کافی بود که بیدار شود و تا آخر مسیر عایق رانندگی کند و ته کار عذرخواهی.
از در پشت آمدیم و یک راست رفتیم سراغ کاپشن صورتی و آدمهایی که هیججوره به این حرفها نمیخورند، اصلاً قاعده گلزار شهدای کرمان همین است. اصلاً اینجا هست که جمع اضداد را اثبات کند. کمی آن طرفتر راننده اسنپ ایستاده.
- شما باعث شدید من هم بیایم، دلم بدجور گرفته بود
برای چندمین بار، باز هم اثبات شد از روی قیافه نمیشود حکم کرد مخصوصاً سر مزار حاجی.
دلم تاپتاپ میکند، اما باید صبر را بیاموزد. سر مزار عادل هم میرویم و بعد شهید هاشمی و بعد... حاجی.
حاجی مهمان دارد، سرش گرم مادری است که صدای غمش توی گلزار پیچیده.
رفتیم پیش حاجی کمی که خلوت شد، زبانم هم باز شد.
- حاجی رفیقت شهید شد.
حاجی فامیلتون شهید شد.
حاجی چه کنیم دل ما داره میترکه.
یاد حرف روحالله افتادم، سرم را آوردم جلو و توی گوش حاجی پیغامش را رساندم.
شهید یوسفالهی هم بود. حالا برایم بزرگتر شده بود با خاطره جدیدی که از حاج قاسم شنیده بودم و عبدالمهدی، رفیق تمام تیمهای ملی ایران. چرا؟ بس که نذر صلوات و گلاب کردم برای مدالها.
رسمش نبود ادب نکنم، اصلاً دلم تنگ مزارش شده بود.
حالا وقت آن بود سر مزار شهید مغفوری برای خودم بخواهم، مادرم، پدرم و ...
🖊 #فاطمه_میری_طایفه_فرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye