_💜_

درد ما را در جهان درمان نباشد بی شما. - ‌مولانا -

...

چگونه سیر شود چشمم ز تماشایَت؟ - ‌حسین ‌منزوی ‌-

از آن روزی که آرام از کنارم رد شدی رفتی پذیرفتم برای خواب دیدن خواب لازم نیست..

شده‌ دلتنگ شوی،‌ فاصله‌ فرسنگ‌ شود؟ یاد‌ِ شیرین‌ِ کسی‌ تیشه‌ی هر سنگ‌ شود؟

حُسن اندامت نمی‌گویم به شرح خود حکایت میکند پیراهنت!🌚

من تماشایِ تو می‌کردم و غافل بودم کز تماشایِ تو خلقی به تماشای منند:)

ای که چشمم ز فراق تو شبی خواب نرفت دست من کاش شبی زیر سرت خواب رود:))

می‌روی گیسوی خود را هم پریشان میکنی ، در رهت صدها درخت بید مجنون میشود : )

بوعلی سینا هم این لب را اگر بوسیده بود ؛ جای قانون و شفا، دیوانِ سینـا داشتیم ..🤍♪))

آمدم خیر سَرَم درس بخوانم دو سه خط قهوه‌ی چَشمِ تو پاشید به دفتر نَگُذاشت☕️🤎 ..

- اگر از قند ِ لبت حومهٔ قم شعبهٔ سوهّان بزنی ؛ پوز ِ این حاج حسین ُ پسران را تو چه آسان بزنی..

بحث‌درس‌وامتحان‌کم‌بودحالایادِتو درمیان‌ِجزوه‌هایم‌هی‌ملق‌می‌زند:))!"

لب خشکیده ی ما را نظری کن جانا جز لبت بوسه مگر ارزش چیدن دارد؟

من پزشکی خوانده‌ام درد تو را میدانمش فاصله داری ز آغوشم که تب دارد تنت ...

رژ 💄 به لب مالیدنِ او، آخرِ بیهودگی‌ست؛ فکر کن! دیوانه‌ای شِکَر به خُرما می‌زند! - کنعان محمدی

سُر خورد و دل‌ِ مردم‌ِ یك‌ شهر فرو ریخت! نخ‌کش‌ بشود کاش‌ شبی، شال‌ِ حریرت . .

__

- غلط کردم تو را دیدم و پاهای دلم شُل شد برو شاید کسی بی دست و پای بهتری باشد ..

- تماشا می شوی آیه به آیه در قنوت ِمن تویی شرط و شروطِ من اگر گاهی مسلمانم ..

درست ترین تعریف عشق اینه: آدم فقط یه نفر رو داره که حالش رو خیلی خوب میکنه و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه به قول علی احسانی که میگه: ازعجایب عشق همین است تنها همانی آرامت می‌کند که دلت را آتش زده.

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی (:

برف‌ بارید به‌ این‌شهر ، کجایی‌ بی‌من ؟ کاش‌ سردت‌ نشود دل‌نگرانم‌ برگرد .🩵❄️

.یا بفرما به سرایم، یا بفرما به سرآیم .غرضم وصل تو باشد، چه تو آیی، چه من آیم

زندگی یعنی ببوسی دستِ مادر را فقط ؛ گرچه لب‌های تو هم بدجور . . . اصلا بگذریم :)

شک ندارم مادرم فهمیده من میخواهمت ؛ سجده‌های آخرش این روزها طولانی است .

- دختری از امتِ عیسی دلم را برده است یا محمد همتی کن تا مسلمانش کنم !

فقهِ اسلامیِ ما را ،گر که مجنون می نوشت خمس بر چشمان لیلا هم تعلق می گرفت !