شاعر شده بود
بیهوا، بی دلیل، بی عشق..
من اینطور فکر میکردم...
راه میرفت و شعر میگفت، نمیدانستم دلیل حال خوبش هستم؛
هیچ حرفی نمیزد، فقط برایم غزل میخواند
و من همچنان در مسیر بیخیالیام قدم میزدم..
حواسم پرت بود که گفت میخواهم از باغ انار برایت دلبرانه بیاورم
و در یک عصر سرد پاییزی با سبدی لبریز از انار آمد،
به صورتش نگاه نکردم
به چشمانش زل نزدم
به حرفهایش دقت نکردم
فقط وقتی سبد انار را به دستم داد دیدم دستانش میلرزید...
قلبم لرزید..
تازه فهمیدم چرا شاعر شده بود...
#باغ_انار
#سمیه_زارع
@delane313
لحظاتی در زندگی هست که با یک جمله و یا یک نگاه در خودت میشکنی و باید ساعتها بخاطرش گریه کنی تا آرام شوی..
اما این غم فراموش نمیشود،
فقط میتوانی تحملش کنی،
شاید روزی جایی کمرنگ شود ولی فراموش هرگز...
تو باید قوی باشی🍁
#با_تو
#سمیه_زارع
@delane313
دلبر پاییزی من آنقدر خوابش لطیف است که با بال زدن پروانهای حوالی چشمانش پلکش را باز میکند و صبح از لبخندش شکوفه میدهد🌸
و دلبر جان برای امروزت یک بغل شکوفه به ارمغان آورده،
دستانش عطر خدا گرفته،
چشمانش به راه باران است
و منتظر تو..
#صبحت_بخیر_جانا
#سمیه_زارع
@delane313
خاتون نجیب قصهها،
امروز برایت سوغات آوردهام،
آخرین انارهای پاییز سهم دستانت
تو فقط با عشق به زندگی لبخند بزن،
دلم در چال گوشه لبت گیر افتاده،
باور کن..
به نجابت چشمانت قسم 🌱
#با_تو
#سمیه_زارع
@delane313