💕 دلبری 💕
📙 #داستـــــان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_نوزدهم ✍با ترس به بنیتا که از مبل آویزان شده نگاه میکنم،میدوم س
#داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_بیستم
✍نماز میخوانی،کارت طول کشید و مجبور شدیم تنها نماز بخوانیم!درسجده ای،بنیتا از سر و کولت بالا میرود و صدا در می آورد،بغلش میکنم،با دست تو را نشان میدهد،با زبان خودش چیزهایی میگوید!مرا بازخواست میکند که چرا مانع تفریحش شده ام!
_یکم با من باش،فقط بابا؟!
با تعجب نگاهم میکند،تپلم تازه هشت ماهه شده هنوز زبان نمیفهمد!نمازت تمام میشود.
_عزیزم قبول باشه!
لبخند میزنی از جنس عشق!
_قبول حق بانو!
بنیتا صدا در می آورد،دستانت را دراز میکنی،در آغوش میگیری اش،لپش را میبوسی!
اشاره میکنی کنارت بنشینم.
_نشد حرف بزنیم،حال بانومون چطوره؟
_با وجود آقامون مگه میشه بد بود؟!منو دعا کردی؟
_دلم میخواد اول واسه خودم چیزی نخواما اما نمیتونم اول تو رو دعا میکنم!
با تعجب نگاهت میکنم!
_خودتو که دعا نمیکنی!
_تو به جونم بسته ای بانو!تو خودمی!
لبخندی روی لب هایم مینشنید!
_زبون نیست که شهد عسله!
میخواهی چیزی بگویی که بنیتا انگشتر عقیق یاعلی ات را میبوسد!از من یاد گرفته!وقتی برای وضو انگشترت را درمی آوری دور از چشمت میبوسمش!
نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم.
_تقلیدکار!
بدون توجه مشغول بازی با انگشترت میشود!چشمکی نثارم میکنی.
_قضیه تقلیدکاری چیه مادر و دختر به من نگفتن؟!
به بنیتا نگاه میکنم،خجالت میکشم بگویم!با دست سرم را به سمت خودت برمیگردانی.
_نازدونه بگو وگرنه انقدر تو و مهردونه رو قلقلک میدم که اعتراف کنید!
خنده ام میگیرد!
_فدای مجازات های با محبت آقام!
با لحن بانمکی میگویی:نپیچون کلک!نپیچون!
زل میزنی به چشمانم،چرا هنوز با دیدن چشم هایت دلم میلرزد؟!
_وقتی وضو میگیری انگشترتو میبوسم!لابد این ضبط دیده دیگه!
بلند میخندی و میگویی:ضبط؟!
سپس دستم را میگیری و انگشتر را دستم میکنی،درست کنار حلقه ازدواجمان!
_حلقه دومت مبارکه بانو!
_اما این انگشتر خیلی برات عزیزه!
_میدمش به عزیزترینم!
زمزمه میکنم:آقایی مثل صاحب اسمت!خدا رو شکر که تو رو نصیبم کرد!
_بهت گفتم؟!
به چشمانت زل میزنم.
_چی رو؟!
_که خیلی عاشقتم!
بنیتا صدا در می آورد!با کنجکاوی نگاهمان میکند!
_پدر صلواتی!اگه گذاشت مامانش منو شارژ کنه!
_نمیخوای ذکر بگی؟!
_بانو تو هم که از خدا خواسته!ما رو تو خماری کلمه جادویی بذار!
زبان درازی میکنم.
میخواهی با بند انگشتانم ذکر بگویی که بنیتا سریع کف دستش را جلو می آورد!لابد فکر کرده بازی میکنیم!بازی شیرین خدایی!
به هم نگاه میکنیم و میخندیم!بنیتا هم بدون اینکه بداند میخندد!
_علی!با دست ساداتمون ذکر بگو!
دست من و بنیتا را میگیری،مشغول گفتن ذکر میشوی!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_21
✍از ماشین پیاده میشویم،پارک خلوت است،بنیتا با ذوق بابا،بابا میکند،روی تاب مینشینی بنیتا هم بغلت.
_علی جون،برای تاب بازی یکم بزرگ نیستی؟!
مثل بچه ها نچی میکنی و روی تاب خودت را هل میدهی!وقتی تو اینطور کودکی میکنی چرا من نکنم؟!روی تاب مینشینم،با شیطنت میگویی:خانم خانما برای تاب بازی یکم بزرگ نیستن؟!
_نچ!
چشمانم را میبیندم،طعم کودکی را مزه مزه میکنم!شروع میکنی به هل دادنم،تند هل میدهی صدایم درمی آید:وای!الان می افتم!
توجه نمیکنی،محکم هل میدهی،میترسم!
_علی جونه سودا!حالم بد شد!
تاب می ایستد!سریع از روی تاب بلند میشوم،ریز میخندی!
_هروقت کم میاری جون خانممو وسط میکشیا!
تکه چوبی از زمین برمیدارم،می دوی!بنیتا غش غش میخندد.
_وایسا!
بی توجه به حرفم زبان درازی میکنی!پشت درخت ها میروی!
_بانو بچه بغلمه رحم کن!
_کشتمت سید!دل و رودم الان میریزه بیرون!
پایم پیچ میخورد،با نگرانی به سمتم می آیی!الکی ناله میکنم!
با عصبانیت میگویی:چرا می دویی؟!ببینم پاتو!
کمک میکنی بلند شوم و روی نیمکت بنشینم،کمی شلوارم را بالا میکشی،با دقت نگاه میکنی!بنیتا هم ژست تو را تقلید میکنید،با دقت به پایم زل میزند و لب به دندان میگیرد!خنده ام میگیرد با تعجب سرت را بلند میکنی!
_چرا میخندی؟!
به بنیتا اشاره میکنم،نگاهش میکنی،بنیتا سری تکان میدهد و دوباره به پایم زل میزند!فکرکنم خانم دکتر تشخیص داده وضعیت خوب نیست!با خنده میگویی:آخه تو هم آدمی اینطور واسه من ژست گرفتی فسقل؟!یه لقمه چپت کنم؟!
بازویت را بشگون میگرم.
_بانو این چه کاریه؟!
_کی بود اونطور منو هل میداد؟!
_کلک زدی؟پات چیزی نشده؟
با حس پیروزی میگویم:نه!
نفس راحتی میکشی!
_خدا رو شکر!
تو چرا انقدر زرنگی؟!در هر فرصتی دلبری آقا؟!
نگاهی به ناخن هایم می اندازی.
_یا خدا!چنگک!
نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم!
_علی خط خطیت نمیکنم به یه شرط!
با حالت نمایشی آب دهانت را قورت میدهی!
_هرچی بخوای!فقط منو نخور!
خنده ام شدت میگیرد!بنیتا را بغل میکنم.
_اگه برام بیسکوییت مادر و شیر بخری میبخشمت!
_حالا تو شدی ضبط؟!از رو بنیتا تقلید میکنی عسل بانو؟!
خودم را لوس میکنم.
_خو چی کار کنم علی؟!ما که بچگی کردیم!نوستالژی با بیسکویت و شیر تکمیل میشه!
با لبخند نگاهم میکنی.
_تو که میدونی یه علی گفتنت برای کشتنم کافیه!به روی چشم!رنگارنگم به نوستالژی مون اضافه کن!
نمیتوانم احساسی که در صورت و صدایت هست توصیف کنم!
به سمت سوپر مارکت میروی و من پشت سرت وان یکاد میخوانم!راست میگفتی باید وان یکاد خواند مبادا عاشق،عاشق را چشم بزند!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
#مهارت_قدرت_دادن_به_مرد
✨ شوهر خود را #حلّال مشکلات بدانید. مشکل را به او بگویید و از او بخواهید آن را #حل کند.
✨ به او بگویید که تنها او #قادر به حل این مسئله است.
✨ نتیجه این کار این است که مرد چشمش را به #مشکلات زندگی نبندد و همیشه آماده و #حاضر در صحنه باشد
و این همان #درک همسر و خانواده است.
💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آقایون_حتما_ببینند!
🎥 وقتی #خانمتون داره باهاتون حرف میزنه و درد و دل یا #گلایه میکنه شما چه رفتاری باید از خودتون نشون دهید؟
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📙 #داستـــــان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_21 ✍از ماشین پیاده میشویم،پارک خلوت است،بنیتا با ذوق بابا،بابا
#داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_22
✍آلبوم را ورق میزنم،به عکس نوجوانی ات میرسم،اندام لاغری داری با سیبل های تازه سبز شده و شلوار کردی!روی مبل دراز میشوم و میخندم،سریع آلبوم را جمع میکنی!
_علی بده!جونه.....
نمیگذاری حرفم را کامل کنم،انگشت اشاره ات را به سمتم میگیری.
_بگی جونه سودا وای بحالت!
_تازه داشت خوب میشد!
غر میزنی!
_از دست این مامان جانم!آخه مادر من برای چی این آلبوما رو آوردی دادی دست عیال ما!
مهربان این ها که گفتی مثلا ابراز عصبانیت بود؟!با یاد عکس هایت بیشتر خنده ام میگرد!رویت را برمیگردانی!قهر کردی!به زور جلوی خنده ام را میگیرم،کنارت مینشینم.
_علی جونم!
چیزی نمیگویی!دستی به ته ریشت میکشم!
_خیلی جیگر بودیا!
با جدیت نگاهم میکنی،فدایت بشوم نگاه تند هم بلد نیستی!
_پدرصلواتی،حالا منو مسخره میکنی؟!
_نه آناناسم!
با لحن بانمکی میگویی:هلو،خیار چمبل،گوجه،آناناس!باغ بابام آباد که من نازل شده از بهشتم!یه بارکی بگو درخت بهشتی دیگه!
غش غش میخندم،بهشتی هستی اما نه از نوع درختش!جدی نگاهم میکنی!
_ببخشید!شما عشق منی،تاج سرمی،آقامی،سایه ت رو سر منو دخترمون!
لبخندی روی لب هایت مینشیند!
_ادامه بده بانوجان،داری راه میوفتی!
به شوخی میگویم:چه از خدا خواسته!
دیوار را نگاه میکنی!
لوس میشوم!
_مهربونم دلت میاد با من قهر کنی؟!
_نچ!
صورتم را به سمت صورتت خم میکنم.
_پس چرا نگاهم نمیکنی؟!
به سمتم برمیگردی،با لبخند ملایمی به چشمانم زل میزنی!
_سودا!
_جانه سودا،زندگیه سودا!
_یاد اولین باری که چشم تو چشم شدیم افتادم!
از مرور خاطرات لذت میبرم!
_علی اون موقع انگار به بدنم برق هزار فاز وصل کردن!
_منم قلبم رفت رو ویبره!بدنم سِر شد!شانس آوردی تصادف نکردیم!وارد آن روز میشوم که ناگهان دستی به پهلویم میزنی و از خاطرات بیرون می آیم!از خنده ریسه میروم،نقطه ضعیفم را میدانی!
_وای علی!نه!
با شیطنت میگویی:میخواستی آقای خانممونو اذیت نکنی!یک ربع بدون وقفه قلقلک!
آه از نهادم بلند میشود با این مجازاتت!میخواهی دوباره قلقلک بدهی جیغ میزنم!دستت را روی معده ات میگذاری،نگران میشوم!
_چی شدی علی؟!
_معده م درد گرفت!
_بریم دکتر!
_نه!یه چیزی بخورم خوب میشم!
سریع وارد آشپزخانه میشوم و میوه می آورم،برایت میوه پوست میکنم و در دهانت میگذارم،هربار انگشتم را گاز میگیری!
_انگشتام تیکه تیکه شد،اصلا خودت بخور!
_آی معده م!
مهربان شیطانم!همیشه من بچه بودم این بار تو!تکه ای از میوه مقابل دهانت میگیرم!
_بفرمایید آقای گلم!
با لبخند میخوری و بوسه عمیقی روی انگشتم میزنی!
با محبت میگویم:ناز کن آقا!من که خریدارم!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
#داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_23
✍به منو نگاه میکنم،میگویی:آبمیوه و کیک خوبه؟
نگاهت میکنم،با لبخند!
_نه!دیابت میگیریم!
متعجب میگویی:دیابت؟!
_اوهوم!زندگی مون به اندازه کافی شیرین هست،با تو فقط قهوه میچسبه!
با عشق نگاهم میکنی!
_الان چطور خودمو کنترل کنم؟!کم کمش باید پرواز کنم!
با خستگی برای سفر در خاطرات آمدی!میگویی در طول هفته از کار و خستگی هم بمیرم،جمعه روز خانواده است!رسم کردیم هر جمعه به یکدیگر هدیه بدهیم حتی به اندازه بودن در مکان هایی که خاطره داریم!آمدیم به کافی شاپ نزدیک دانشگاهم،با لبخند به فضا نگاه میکنم،یک روزی دونفری سر این میز نشستیم و حالا سه نفره!
بنیتا مشغول بازی با منگوله های پوتین سفیدش است،سفارش دو فنجان قهوه و بستنی میدهی!میگویی:بستنی برای بنیتا!
حواست به دخترمان هم هست!پدری دیگر!
_علی دارم ذوق مرگ میشم،چه زود گذشت!
دستت را زیر چانه ات میگذاری،به چشمانم زل میزنی!
_از من راضی هستی؟وقتی این چندسالو مرور میکنی پشیمون نمیشی؟!
من هم دستم را زیر چانه ام میگذارم،با هم لبخند عمیقی میزنیم،دفعه اولی که به اینجا آمدیم همین ژست را گرفتیم!در لفافه میگویی دلت تعریف میخواهد،خب مردی!
_تو خواستگاری گفتی اگه از اخلاقم بگم تعریف از خود میشه،اون لحظه گفتم چه اعتماد به نفسی حالا میگم چه حقیقت کامل و کوتاهی گفتی علی!
لبخندت بیشتر میشود.
_جدی؟!
_خیلی بیشتر از جدی مهربونم!
پیشخدمت سفارش ها را می آورد،مشغول بستنی دادن به بنیتا میشوم،همانطور که دستش را زیر چانه اش زده،دهانش را جلو می آورد و به ما نگاه میکند!الحق که ظبط است!با عشق لپش را نوازش میکنم،لبخند دندان نمایی میزند،دوتا دندان درآورده،دلم میرود برایش!دستت روی دستم مینشیند!
_قرار نشد شیرین بانو آقاشو یادش بره!
قاشق را سمت دهانت میگرم،مثل همان روز!همین که میخوری بنیتا جیغ میکشد!
با تعجب نگاهش میکنیم،با اخم دستم را میکشد!با لحن بانمکی میگویی:دختره حسود!انگار تو عشق خانمم شریک شده من چیزی میگم!
بنیتا محکم بغلم میکند،با زبان عسلی اش "ماما" ی مظلومانه ای میگوید!دستان تپلش را میبوسم،حتی این دعوای زیبا شیرین است!
با لحن بچگانه میگویم:باباعلی خو مثل ماما رو تو حسودم!
رو به بنیتا میگویی:حسود باش!چون همیشه اول مهربانو بعد بچه هامون!
قلبم می ایستد،مگر پدر نباید اول دخترش را دوست بدارد؟! و آن لفظ بچه هامون؟!نگران قلبم نیستی بی انصاف؟!من هم بلدم پس بگیر!
_علی!
نگاهم میکنی.
_جانه دلم!
_امشب بریم خونه بابا؟!دلم میخواد سه نفری کنار گلای شمعدونی بشینیم!
هاج و واج نگاهم میکنی!
_سودا!دیگه نمیتونم!از این مجنون تر میخوای؟!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
راههای ترغیب فرزند به #نماز
✨ اثر رفتن به #مسجد را فراموش نکنید. اگر مشغله دارید و نمیتوانید هر روز به مسجد بروید، حداقل هفتهای یک روز #برنامه مسجد به صورت خانوادگی داشته باشید.
سعی کنید #مسجدی را انتخاب کنید که فرزندان بتوانند در کنار نماز، به #شادی و بازی نیز مشغول شوند.
مسجد رفتن را با خاطرههای #دلچسب همراه کنید. خاطرات کودکی و نوجوانی تا آخر #عمر همراه فرزندانتان است.
💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#خانمها_ببینید
✨ اگر میخوای شوهرت واقعا عاشقت بشه...
💟 @Delbari_Love
#نحوه_برخورد_با_خطای_همسر
✨زمانی که شریک زندگیتان اشتباهی مرتکب میشود، نباید آن را تبدیل به کینه یا دعوا کنید.
✨ گاه کلماتی که در این شرایط به زبان میآورید، تاثیری همیشگی دارند.
✨ به عنوان مثال بگویید: «تو در هر شرایطی برای من عزیزی»
✨ با این جملات در واقع به او ثابت کنید که «با وجود تمام اشتباهاتی که کردهای، من هنوز هم دوستت دارم»
💟 @Delbari_Love
#تمکین_چشمی
✨ خانمها دقت داشته باشند یکی از عواملی که باعث میشود مردها با اینکه رابطه جنسی، دارند اما باز احساس میکنند که نیازشان اشباع نشده و در مواجهه با نامحرم به مشکل میخورند این است که در خانه تمکین چشمی نمیشوند.
✨ حتما باید ساعتی قبل از رابطه، به میل همسرتان و با پوشش و رفتارهای مطابق نیازش، خود را در معرض دید و چشمهای او قرار دهید.
💟 @Delbari_Love