eitaa logo
دلبرکده
17.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
با لبخند به نقش قلبی که روی سیب زدم؛ نگاه کردم. صدای بم امیر از اتاق آمد: _خانم پیرهن آبیه‌ی من کو؟ سیب را داخل کیف امیر گذاشتم. یکدفعه صدای جیغ مَهدیا بلند شد. نگاهش کردم. لباسش خیس شیر شده بود. شیشه شیر را رها کرد و تاتی‌کنان دنبالم آمد. بغلش کردم و به اتاق رفتم. امیر با هیکل چهارشانه‌اش داخل کمد رفته بود. تمام لباس‌های کمد را روی تخت ریخته بود. با چشمان گِرد فریاد زدم: _امیـــــر... ابروهای مشکی و پر پشتش را گره داد و نگاهم کرد. _پیرهنم کو؟ دیرم شد. آب دهانم را قورت دادم. مهدیا را زمین گذاشتم. دوباره گریه‌‌اش بلند شد. به طرف لباس‌ها رفتم. _امیر خیلی بی وجدانی!... _مسخره بازی درنیار مینا دیرم شد. از این حرفش دندان‌هایم را به هم فشار دادم. جای سوختگی دستم از اتو سوز زد. _واقعا متأسفم برات! لباس‌ها را یکی یکی برداشتم. ناله کنان گفتم: _کمرم بُرید از بس اتو زدم... پیراهن طوسی‌اش را از دستم قاپید. زیر لب غُر زد: _بِش میگم دیرمه میگه اتو زدم... بُراق نگاهش کردم. مهدیا، با گریه پای پدرش را گرفت. امیر، بی توجه به او، درحال پوشیدن لباس، از اتاق بیرون رفت. مهدیا زمین خورد. نفسم را بیرون دادم و با صدای بلند گفتم: _به بچه چی کار داری؟! قبل از اینکه به سالن بیایم؛ صدای کوبیده شدن در آپارتمان آمد... ... 💖@Delbarkade💖