eitaa logo
دلبرکده
12هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در طول رابطه زناشویی سعی کنید تا جای ممکن، محیط و نوع رابطه را جوری جلو ببرید که نه شما و نه همسرتان هیچ گونه استرسی نداشته باشید👌 چرا که استرس موجب از بین رفتن تمرکز در حین رابطه، عدم لذت کافی زوجین و بروز مشکلات مزاجی و جسمی خواهد شد... ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری84 #دعوا تصمیمم را عوض کردم. در مسیر برگشت، با امید حرف نزدم. بیرون تاریک
_وای خدا یعنی تو ماه عسل کتکت زد؟! فیروزه آه سینه‌اش را با بازدم عمیقی بیرون داد. _چرا همون موقع‌ها ولش نکردی؟! _هی رؤیا جون! منِ ساده هنوز خبر نداشتم به خاطر مواد حالش بد می‌شه. چشمان رؤیا گرد شد: _همین که کتکت زد کافی بود تا ولش کنی. _یکسال عقد همیشه با محبت و مهربون بود و اصلا رفتار خشنی ازش ندیدم. اون روز هم رفتار امید جوری بود که انگار من اشتباهی کردم. لب‌های رؤیا بالا رفت. سعی کرد خودش را جای فیروزه بگذارد. _به هر حال کم تجربه بودم و فکر می‌کردم به هر قیمتی باید زندگی‌مو حفظ کنم. برای یه دختر به سن و موقعیت من، جداشدن یه شکست بود که هیچ چیزی جبرانش نمی‌کرد. رؤیا سرش را به نشانه تأیید تکان داد: _نبودن بابات و نداشتن پشتوانه... پلک‌هایش را روی هم گذاشت و وسط حرف رؤیا پرید: _بابا مثل کوه استواری برای همه خانواده بود. مامانم قدرت اونو نداشت و همیشه می‌خواست مشکلات رو بپوشونه و اونا رو کوچیک کنه اما هیچ‌وقت یادمون نداد که مشکل باید حل بشه و مخفی کردنش دردی رو دوا نمی‌کنه. _به هیچ‌کس نگفتی؟! پوزخندی زد: _به هیچ‌کس نگفتم و از اون روز به بعد حساسیت‌های امید بیشتر شد. کلاً دیگه بهم اجازه نداد تنها جایی برم حتی تا خونه مامان. با خودش باید می‌رفتم و با خودش برمی‌گشتم. _چه سخت! _حتی اینطور نبود که منو بذاره اونجا و بعد بیاد دنبالم! رؤیا دستانش را به طرفین چرخاند: _اونجا دیگه چرا؟! فیروزه خنده‌ی تلخی کرد: _می‌گفت ممکنه پسرخاله‌ات اونجا باشه. رؤیا محکم به پیشانی‌اش کوبید: _خدای من! _فقط خونه مامانش منو می‌برد و تنها ولم می‌کرد که اونجا هم، بعد از اینکه یه چیزایی در مورد مادرش متوجه شدم، برام قابل تحمل نبود. _یا بسمﷲ دیگه چی فهمیدی؟ فیروزه از عکس‌العمل‌های رؤیا خنده‌اش گرفت: _سه ماه بعد از عروسی‌مون یه اتفاقاتی افتاد که زندگی‌مو ازاین رو به اون رو کرد. رؤیا از روی مبل بلند شد. دستش را به نشانه‌ی ایست بالا برد: _صبر کن برم چایی بیارم بعد ادامه بده. _رؤیا جون یه بالش و پتو هم لطفاً برای ستیا بیار. *** بعد از سه ماه از ازدواج‌مان، سوز پاییزی هوا، به زندگی‌مان وارد شد. _خب بذار با مامان خودت برم. از این حرفم سیاهی مردمکش برق زد: _خوبه صُب می‌برمت خونه مامانم باش بری دکتر. فکر کردم تیر آخرم را بزنم: _نمیشه با مامانم برم؟ از سکوتش امیدوار شدم: _امید من روم نیست با مامانت برم دکتر زنان... شبکه تلویزیون را عوض کرد. بدون اینکه نگاهم کند گوش داد. _می‌ترسم مامانت فکر کنه من عیبی دارم! تلویزیون را خاموش کرد. بلند شد. کنترل را روی مبل انداخت: _بسه فیرو. نمی‌خوای با مامانم بری صَب کن تا خودم ببرمت. تیرم به هدف نخورد. نخواستم صبح تا عصرِ بودنم آنجا برایم عذاب شود. تصمیم گرفتم ناهار آن روز را من بپزم. مادر امید از پیشنهادم لبخند زد. _پس من با خیال راحت برم به کارهام برسم الانه که دوستام بیان. به ساعت نگاه کرد: _راستی آزاده دوازده می‌ره مدرسه ناهارش هم بده ببره. موقع رفتن تأکید کرد: _خوشکلم کارم داشتی پیامک بهم بده. زنگ نزن، پایین هم نیا. با دوستام جلسه مدیتیشن داریم. چَشمی گفتم و مشغول خلال کردن پیاز شدم. سر ظهر آزاده در حال حرف زدن با گوشی از اتاقش بیرون آمد: _اول تو... دیونه داره دیرم می‌شه... منم... نه نمیشه... همین که تو می‌گی... بعد از رفتن آزاده، ایمان از آن یکی اتاق پیدایش شد. خواب‌آلود و نامرتب با رکابی به آشپزخانه آمد: _چی داریم؟! سلام کردم. چشمانش باز شد: _اِ تویی! صدای آیفون بلند شد. منتظر ماندم تا ایمان برود. تکان نخورد. گوشی آیفون را برداشتم. _سلام می‌خوام ابریشم خانم رو ببینم. بلند گفتم: _کی؟ اشتباه گرفتین. مستأصل گفت: _تو رو خدا خانم! دستم به دامنت. بچه‌ام داره از دستم میره... به ایمان نگاه کردم. چرت می‌زد. پله‌ها را پایین رفتم. یک خانم چادری مسن و یک دختر مانتویی جوان، همسن و سال خودم دم در بودند. دختر با چشمان خمار خیره نگاهم کرد. _با ابریشم خانم حرف بزن دخترمو ببینه. _خانم چی می‌گی؟! ابریشم نداریم اینجا. خواستم برگردم. دستم را چسبید: _بش بگو اگه رام ندی زنگ می‌زنم پلیس. محکم و جدی این را گفت. در بایگانی ذهنم جستجو کردم. برای اینکه ماجرا را بفهمم گفتم: _چی می‌خوای به پلیس بگی؟ دستم را فشار داد: _میگم اینا کلابردارن. پولمو خوردن. بچه‌ام رو چیز خور کردن. صورتش تغییر کرد: _همش جیغ می‌زنه و میگه یکی میاد اذیتش می‌کنه. به دختر جوان نگاه کردم. زن صدایش را پایین آورد: _من گفتم از اون پسره آسمون جُل دل بکنه نخواستم که بچه‌ام جن‌زده بشه. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولا حرفاتونو به همه نزنید اولش اینجاست! اصلا پرچونگی خیلی ضرر میزنه❌ ⛔️چشم [زدن] حق است؛ من در آوردی نیست 🔆استاد فاطمی نیا ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بالاخره انتخابات تمام خواهد شد و من میمانم و بهترین انتخابم 🥰 اصلح تویی❤️😌 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
هدایت شده از طبیبِ جان
. سلام شبتون بخیر 🌷 ❇️ امشب جلسه خیلی خوبی با یکی از شخصیت های مهم کشور داشتیم. نکات خیلی ارزنده ای در باب سلامت و بهداشت فرمودند که فردا تقدیم شما میکنیم ♨️اما دو نکته مهم در بحث انتخابات فرمودند. خیلی ساده پرسیدیم که نظر شما کدام یک از کاندیداها هست. فرمودند کسی که این دو شاخص را داشته باشه: 🔅۱. خودش و تیمش با اخلاق رفتار کنند و بدگویی و بدزبانی نداشته باشند. کسی بخواهد خودش یا تیمش و اطرافیانش از همین ابتدای کار بدرفتاری و بدزبانی و لجن پراکنی کنند صلاحیت ریاست جمهوری ندارند. باید متخلق باشند. مثل شهید رئیسی که در کارزار مناظره ها و حتی بعد از رای آوری، چقدر با متانت و با اخلاق رفتار کردند حتی علیه منتقدین. رئیس جمهور باید مثل شهید رئیسی جامع الاطراف باشد. 🔅۲. ادامه دهنده و تکمیل کننده برنامه های شهید رئیسی باشند. هر کسی انتقاد و بدگویی از شهید رئیسی کند، قطعا صلاحیت ریاست جمهوری ندارد. ان شاء الله فردا برخی از نکات مهمی که در باب سلامت و بهداشت فرمودند رو با شما درمیان میگذاریم😊 ارسال نظرات: @Rahnama_javaher
دلبرکده
. سلام شبتون بخیر 🌷 ❇️ امشب جلسه خیلی خوبی با یکی از شخصیت های مهم کشور داشتیم. نکات خیلی ارزنده ای
اینجا دو شاخصی که برای انتخاب اصلح گفتند بسیار مفید و راهگشا هست👌 و با اینکه قبل از مناظرات و میزگردها مطرح شده بود، الآن میبینید که برخی کاندیدها و اطرافیانشان چگونه بی اخلاقی میکنند و یا از دولت شهید رئیسی بدگویی های غیر منصفانه دارند❌ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام آقا دوباره جمعه و یاد شما پر می زند در کوچه و پس کوچه های شهر ما ✨🦋 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همه عزیزان😍 روز آدینه خوبی در کنار خانواده داشته باشید🌷 این روزا برخی میگویند زمان آقای خاتمی اوضاع اقتصادی و ارزش پول بهتر از زمان آقای رئیسی بود! پس به کاندیدایی که تفکری همچون خاتمی داره رای میدیم😐 ❌اولا که اینجور مقایسه ها غلطه! شما باید شرایط و مشکلات کشور و جهان را در اون برهه ی زمانی در نظر بگیرید‼️ ⛔️دوما اگر بنا بر اینجور حرفاست که زمان آقای رجایی نسبت به آقای خاتمی، خیلی اجناس ارزان تر بودند و این همه گرونی وجود نداشت😉 پس با این حساب ما هم باید به تفکری همچون تفکر شهید رجایی رای بدیم😌 ما باید به کاندیدایی رای بدیم که دغدغش رنگ ریشش نباشه! که صبح جمعه تازه نفهمه در مملکت چه خبرایی شده و مردم دچار مشکل شدن! که همه ی آمال و آرزوش صلح و سازش با دشمنان خونی ملت ایران نباشه! که همه ی مشکلات کشور رو گره نزنه به تحریم و همه ی دنیا را در آمریکا خلاصه نکنه! که دنبال راه حل باشه برای رفع تحریم ها و دور زدن اونها! که رهبر را سپر اشتباهات و بلاهایی که بر سر مردم میاره نکنه! که...؟ شما برامون بگید: 🆔@admin_delbarkade یادمون باشه ما به تفکر رای میدیم؛ نه به شخص‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگم از دیوارِ راست بالا میره😅 ولی انصافا خیلی حرفه ای هستن😱😂 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
پیامبراکرم: «اى على! به خانواده خود خدمت نمى‌كند، مگر مردِ بسيار راستگو يا شهيد يا مردی كه خداوند خير دنيا و آخرت را براى او می‌خواهد» ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده سینی میوه 🍍🍉🍇🥝 اینطوری از مهمونات پذیرایی کن👌😍 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری85 #مادر_امید _وای خدا یعنی تو ماه عسل کتکت زد؟! فیروزه آه سینه‌اش را با
پشت در ایستادم. زن دکمه آیفون طبقه پایین را زد. دختری جوان با صدای ناآشنا و کش‌دار جواب داد. _پیش ابریشم خانم نوبت دارم. _شما؟! _محسنی‌ام شیلا خانم. _یه لحظه صبر کن. _ابریشم خانم می‌گن امروز نوبت ندارن سرشون شلوغه. صورت زن برافروخته شد: _الان که زنگ زدم پلیس اومد اینجا جمع‌تون کرد می‌فهمه نوبت داره یا نه. سی ثانیه بعد، صدای پشت آیفون تغییر کرد: _خانم محسنی جان دختر گلت خوبه؟ صدای مادرشوهرم بود. _چه خوبی خانم! بچه‌ام از دستم رفت... _این چه حرفیه عزیزم! نگرانش نباش چیزیش نیست. چشمان خانم محسنی گرد شد: _چیزیش نیست؟! هر شب جیغ میزنه و تا صبح مثل مرغ پر کنده است. _ من دیروز تازه از هند برگشتم. از امروز نوبت‌های قدیمی رو شروع کردیم الان به شیلا میگم تا نوبت جدید بتون بده. شیلا جون... خانم محسنی گوشی‌اش را بیرون آورد: _برو بابا نوبت می‌دم... در رو باز می‌کنی یا زنگ بزنم صد و ده؟ صدای تقه‌ی در آمد. خانم محسنی و دخترش داخل رفتند. اشاره کردم تا در را باز بگذارد. _ببین چی به سر دختر نازنینم آوردی... _ماشاالله چشه مگه؟! الکی شلوغش می‌کنی هان. آدم که رو دخترش عیب نمی‌ذاره... خانم محسنی شروع به گریه و زاری کرد: _بشکنه این دستام که با دست خودم بدبختش کردم. قلم شه پاهام که پام به اینجا باز شد... _خوشکلم این چه کاریه؟! بیا بریم داخل تا براتون توضیح بدم. _نع. حرفش رو نزن دیگه پامو تو این جادو جنبل خونه بذارم. _اِ وا خانم محسنی این چه حرفیه؟! آروم باش ببین چی می‌گم... مگه نمی‌خوای دخترت خوب شه؟ گوش کن... صدای زاری زن کم‌تر شد. اما به زور صدای آرام مادر امید را شنیدم: _مگه نخواستی عشق و عاشقی یادش بره؟! خب منم یه وَکـیـ... فرستادم براش. چند وقت دیگه حالش... منم به... می‌گم ولش کنه. خانم محسنی بی‌جان گفت: _آی بمیرم! پس بی‌جا نمی‌گه جن زده‌اش کردی... آب دهانم را قورت دادم. رفتم به روزی که جواب آزمایشم را آوردند. روزی که به هیچ‌کس نگفتم معلق در هوا، تن بی‌جانم را روی زمین دیدم. یاد سیاهی افتادم که برق آسا از کنارم رد شد. صدای جدی مادرشوهرم توجهم را جلب کرد: _پاشو خوشکلم. می‌دونی من چندتا دختر رو با این نسخه‌ فرستادم سر خونه زندگی‌شون و خوشبخت شدن؟! صدایش بلندتر شد: _اگه بد بود که رو دختر و پسر خودم انجام نمی‌دادم خوشکلم! سرم تیر کشید. دست و پاهایم شل شد. یک لحظه اتفاقاتی که بین من و امیر افتاده بود مثل فیلم از ذهنم رد شد. خیابان دور سرم چرخید. فکر کردم قبل از افتادن به طبقه بالا بروم. پله‌ها مثل امواج دریا جلوی چشمم حرکت کرد. به هر زوری خودم را به کیفم رساندم. قوطی قرص را برداشتم. دو مسکّن با هم قورت دادم. جلوی چشمم سیاه شد... صدای مادر امید را شنیدم: _خاک به سرت! جلو مامانش اینا وا ندی. _خب از سر اون حشیش لعنتی اذیت بود... _آخه کُره خر تو خودتو نمی‌تونی جمع کنی، زنت هم... _چی شده؟! فیروزه... مادر... _خانم بهادری جان نگران نباش عزیزم به خیر گذشت خدا رو شکر. صدای نگران مامان، جان به چشم‌هایم داد. تمام زورم را در پلک‌هایم ریختم. _آفرین به تو! هی بهت گفت منو ببر دکتر هی بهت گفت... نه خودت بردیش نه گذاشتی من ببرمش... _خانم بهادری امید تقصیری نداره. به خاطر قرص‌هایی که فیروزه خورده اینجور شده... پلکم را باز کردم. شلنگ سرم اولین چیزی بود که توجهم را جلب کرد. مامان پشت به من با امید و مادرش بحث می‌کرد: _قرص چی؟! مادر امید صورتش را کج کرد: _شما که مادرشی نمی‌دونستی، این بچه صبح تا شب سر کار، از کجا باید می‌دونست؟! هر دو ساکت شدند. یک لحظه امید نگاهش را بالا آورد. چشمش به من خورد. به طرفم آمد: _فیرو... لب و زبانم خشک بود. به زور از هم بازشان کردم: _چی شده؟! تاج ابروهای امید بالا رفت. بغض کرد. سرش را روی تخت گذاشت. از این حال امید تمام بدنم منقبض شد. درد عجیبی حس کردم. منتظر شنیدن خبر مرگ کسی شدم. مادر امید دست روی بازوی او کشید: _قربونت برم انقده خودتو اذیت نکن ان شاءالله خدا بهتون دو تا بچه صحیح و سالم می‌ده. به مامان نگاه کردم. صورتش را از من دزدید. شانه‌هایش تکان خورد. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا تو خونتون از این جوجه ها زیاد کنه🐣😄 سلام روزتون بخیر🔆 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبوبم🥺 دیگه چی میخوای؟😂 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
💠وضو با مژه مصنوعی 💬سؤال: آیا چسباندن مژه مصنوعی برای وضو و غسل اشکال دارد؟ ✅پاسخ: چسباندن مژه مصنوعی چه دائم و چه موقت، مانع رسیدن آب به اعضای وضو و غسل است و باید قبل از وضو و غسل، هر چند مستلزم هزینه یا زحمت باشد، برطرف شود و وضو و غسل جبیره ای صحیح نیست مگر آنکه برطرف کردن در وقت نماز حرج و مشقت غیرقابل تحمل داشته باشد، که در این صورت باید وضو و غسل به صورت جبیره ای انجام شود، ولی پس از رفع عذر باید برای وضو و غسل بعدی مانع را برطرف کند، در هر حال با توجه به زینت بودن آن، باید از نامحرم پوشانده شود. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا