eitaa logo
💕دلبرونگی💕
109.8هزار دنبال‌کننده
32.1هزار عکس
662 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر هلاکویی چقدر زیبا میگه که :‌🍃🍃🍃🍃🍃🌹 بهترین انتقام از کسی که تو رو ترک کرده اینه که بعد از رفتنش ،‌ روز به روز خوشبخت تر ، خوشحال تر و زیباتر زندگی کنی !‌ نه اینکه خودتو آزار بدی ..‌. خیلی از آدم‌ها حتی لیاقت ندارن که بهشون فکر کنی !‌ چه برسه به اینکه خودتو به آتیش بزنی ..‌ ‌ اینو یادت باشه اونی که رفتنیِ ، میره ...‌ 🍃💕 ناراحت نباش بلکه از خودت یک ورژن قویتر و جذابتر بساز 💕@delbarongi💕
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃🍃 شبتان نیک❤️ به امید فردایی دوباره🍃🌸 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃💕🍃💕🍃 +به نظرم قشنگترین شکلی که میشه به کسی دوست‌داشتنمون رو نشون بدیم اینه که بهش ثابت کنیم اون آدم کافیه برای خوشحالی، برای عشق، برای آرامش، برای تکیه کردن، برای پا به پای هم تلاش کردن، برای همه‌ی اینا کافیه🍃💕 💕@delbarongi💕
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 اینقدر نگران نباش یک وقت‌هایی همه‌چیز از هم می‌پاشه تا سر جای درستش قرار بگیره... 💕 @delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
چون پسر ندارم زخم زبون میشنوم‌‌.....🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
به خانمی که پسر میخاد🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام فاطمه بانو جان روی صحبتم با خانمی هست که سه تا دختر داره ولی پسر میخواد ، عزیزم بیشترین درصدی که احتمال داره فرزند پسر بشه دست مرده ، بعدش ناشکری نکن و به حرف هیچکس گوش نده بزار برات تعریف کنم من چه ناشکری کردم ، من بچه اولم دختر بود دوستاش بود توی تصادف لعنتی از دستش دادم ، خیلی داغون شدم بعدش سریع گذاشتم حامله شدم شد پسر ، دوباره بعد چند ماه که بدنیا اومد حامله شدم که بشه دختر ولی شد پسر ، بعد سه سال دیگه حامله شدم شد پسر خیلی ناراحت شدم ، گریه میکردم ، وقتی بدنیا اومد دکتر گفت قلبش سوراخه من خیلی اذیت شدم وقتی دکتر اینو گفت اون جا بود فهمیدم بخاطر ناشکری خودم بود . ولی حالا الان یک سالشه خدارو شکر بهتره . ایشالا خدا دخترای گلتو برات سالم نگه داره 💕 @delbarongi💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 در غذای هيچ رستورانی هرچند معروف، چاشنی عشق مادر نیست...❤️ 💕 @delbarongi💕
تجربه ی اعضا🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
💕دلبرونگی💕
تجربه ی اعضا🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 ‌
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 سلام ب فاطمه بانو جان و اعضای دلبرونگی کانال خیلی خوبیه و من دوسش دارم خواستم تجربه م و ک تلخ هست براتون بگم. من زنی 34 ساله هستم از فردا باید برم دنبال وکیل و درخواست مهریه و طلاق. پنج ماه از زمان عقدم میگذره چیزی ک زندگی من و ب بن_بست کشوند تفاوت فرهنگی زیادی هست که با شوهر و خانواده شوهرم دارم. از دخترایی ک خواستگار دارن خواهش میکنم قبل از ازدواج حتما حتما با اون پسر به مشاوره قبل از ازدواج برن. مشاور خیلی صادقانه شما رو با حقایق روبرو میکنه. من این کار و نکردم و به شدت پشیمونم. تو خانواده ما طلاق خیلی بده ولی دیگه مجبورم چون شوهرم خیلی عصبی پرخاشگر باسطح فکر پایین هست. اونها تصوری که از زن دارن اینه که زن باید تابع و خدمتگزار و ساکت باشه و از خودش اراده و قدرت تصمیم گیری نداشته باشه اگر کلمه ای غیر این بشنون جنگ ب پا میشه . هنوز هم هستن خانواده هایی که سطح فکر و زندگیشون خیلی خیلی پایینه با این امید که درستشون میکنید وارد زندگی نشین. ممنون از شما فاطمه بانو 💕@delbarongi💕
معجزه ی سه شهید 🍃🍃🍃🍃🌹 ارسالی یکی از اعضای خوب کانال دلبرونگی .
💕دلبرونگی💕
معجزه ی سه شهید 🍃🍃🍃🍃🌹 ارسالی یکی از اعضای خوب کانال دلبرونگی .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 تشکیل گردان پالیزوانی ها حاج محمود پالیزوانی دیگر برادر شهیدان پالیزوانی است که از حضورش در جبهه های نبرد و تشکیل گردان پالیزوانی ها می گوید: من بعد از مصطفی به سفارش مرتضی وارد جبهه شدم. تا آن زمان در دادستانی کار می کردم، که دیدم واقعا لازم است به جبهه بروم. به مرتضی که گزینش سپاه بود گفتم می‌خواهم به جبهه بروم گفت از بسیج نرو، بیا از طریق سپاه اقدام کن. کمی کار تخریب را بلد بودم. رفتم از دادگستری استعفا دادم و در سپاه اسم نوشتم. مصطفی یک سال و نیم می شد که در جبهه بود. هم سنش کم بود هم عاشق جبهه بود. از هر طرف منعش می کردیم از طرف دیگر می رفت و نمی ماند. مدتی در لانه جاسوسی کار تخریب می کردم از همانجا اعزام به جبهه انجام می شد. یادم می آید مصطفی آمده بود تا با ماشین جبهه برود اما سوارش نمی کردند. مصطفی بین رزمنده ها سوار ماشین می شد و می رفت. وی درباره حضور خود و برادرش در آلمان و انگلستان پیش از انقلاب ادامه می دهد: من قبل از انقلاب در آلمان زندگی می کردم، دو برادر دیگرم هم در انگلستان زندگی می کردند. چون زمان شاه وضعیت بد بود و هر روز مشکل داشتیم، هر زمان منتظر بودیم کسی برای دستگیری در خانه بیاید و پدر و مادرم اذیت شوند. قبل اینکه حضرت امام(ره) به فرانسه بیایند من در فرانسه بودم ولی از موضوع خبر نداشتم. فقط همان روزی که ایشان به پاریس آمد رادیو اعلام کرد [امام] خمینی(ره) به پاریس آمده. به ایران آمدم و چند وقت بعد به نوفل لوشاتو رفتم و بعد از برگشت امام(ره) به ایران برگشتم. زمانی که به ایران آمدم یک راست به کمیته رفتم. مدتی در کمیته ها بودم و بعد به دادستانی رفتم. بعد از آن جنگ شروع شد و برای رفتن به جبهه اقدام کردم و چون قبلا دوره هایی دیده بودم مسئول آموزش تخریب شدم. به سومار رفتم و بعد راهی فکه شدم. بعد از عملیات والفجر مقدماتی مصطفی، مرتضی، احمد، علی، عباس و پدرم آمدند و اعلام کردند که در جبهه باهم هرکار هست انجام دهیم. بعد مدتی مصطفی تک‌تیرانداز و آرپی‌جی‌زن شد. طی این مدت همه برادرها و پسرهای دوتا برادرم و دامادهایمان کنار هم در گردان تخریب بودیم. کار گردان تخریب هم به این صورت بود که در هر زمان که یگان ها نیاز به نیروی تخریب داشتند چند نفری از نیروهای تخریب را می بردند. معجزه سه شهید در زنده کردن مادر/ ماجرای گردان پالیزوانی‌ها روی قبر محمد فرد دیگری را دفن کردند محمود پالیزوانی از روحیات شهید محمد چنین روایت می کند: ما در خانواده همیشه باهم بودیم. محمد بچه نجیبی بود. خیلی کارهایی که برای دیگران عادی بود را انجام نمی داد. مثلا به هیچ وجه سینما نمی رفت. پدر جوری ما را تربیت کرده بود که حتی ازجلوی سینما هم رد نمی شدیم. من تا کلاس ششم اصلا سینما را نمی شناختم.👇🏻 💕 @delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 تشکیل گردان پالیزوانی ها حاج محمود پالیزوانی دیگر برادر شهیدان پالیزوانی است که از حضور
ادامه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 در سربازی به دژبانی رفت. میدان شهدا پادگان نیروی هوایی نگهبانی می داد تا اینکه ماجرای انقلاب پیش آمد و چهار نفری به تظاهرات می رفتیم. شبی که فردایش محمد شهید شد ما برای شکستن حکومت نظامی بیرون رفته بودیم که گاردی ها حمله کردند. وارد کوچه ای شدیم و زیر یک پژو خوابیدیم، سربازها تا کنار ماشین آمدند طوری که می توانستیم پوتین سربازها را از کنار چرخ ماشین ببینیم. عباس و احمد یک کوچه بالاتر بودند. سربازهای گارد تا همانجا آمدند و وارد کوچه نشدند چون تاریک بود و بیم داشتند حمله شود. شب به خانه آمدیم و محمد گفت اگر زیر پژو نرفته بودیم جفتمان را کشته بودند. صبح طبق معمول که پیگیری می کردیم کجا تظاهرات است تا برای کمک برویم، تاکسی عباس را سوار شدم چون می دانستم سربازها کاری به تاکسی ندارند، به میدان ها سر زدم تا مردم اگر کمک خواستند کمک کنم. در حین گشت زدن ها بود که اطلاع دادند یکسری ملحفه و پارچه سفید به بیمارستان بازرگانان ببریم. دم بیمارستان که رسیدم احمد را دیدیم. گفتم اینجا چه کار می کنی؟ گفت محمد تیر خورده است. به داخل رفتم دیدم محمد روی زمین کنار مجروح ها افتاده. چون تیر به ریه هایش خورده بود نمی توانست نفس بکشد. او را به اتاق عمل بردند به تنفس مصنوعی که رسید دیدم دیگر نفس نمی کشد. مطمئن شدم که به شهادت رسیده است با این حال پرستار گریه می کرد و تقلا می کرد تا نفسش برگردد ولی محمد تمام کرده بود. با این ترفندی که مثلا محمد مریض است و باید به بیمارستان دیگری انتقالش بدهیم پیکرش را داخل آمبولانس گذاشتیم و به دستش سرم زدیم و به مسجد محله رفتیم تا مادر برای آخرین بار بتواند او را ببیند. وقتی به بهشت زهرا(س) رسیدیم با اینکه مسئولان بهشت زهرا(س) از سربازان گارد می ترسیدند و اجازه دفن پیکر را ندادند خود مردم برای خاکسپاری اش آمدند. گفتند بگذارید برای فردا ولی مردم نگذاشتند. قبر کندند، محمد را دفن کردند و پدرم هم بالای بشکه ای رفت و صحبت کرد. چند وقت بعد که بر سر مزارش رفتیم، فهمیدیم در قسمتی که محمد دفن شده کسی دیگری را دفن کرده اند. 💕@delbarongi💕