💕دلبرونگی💕
بشنویم از دختری نوجون🍃🍃🍃🌹 من نمیدونم چرا دخترای نوجونمون برای هرچیزی اسم بد خودکشی رو به کار میبرن.
#پاسخ_اعضا به دختر نوجون🌹🍃🍃🍃🍃🍃
اون دختره ک مامانش درکش نمیکنه
بهش بگو تو هم مادرتو بیشتر درک کن...نداری به اون بیشتر از تو فشار میاره و عصبی کردتش...
تو الان نوجوانی و همش در پی اینی هر چی دوستات میپوشن بپوشی
هر مدل اونا میگردن بگردی
اما سنت بره بالا میفهمی مهم خانوادته....دوستا باد هوان...
احتمالا پدرت به مادرت محبت نمیکنه و مادرت دس تنهاست
سعی کن بفهمیش مادرتو...این قصه ک تو گفتی یه طرفست....حرفتی مادرتم باید شنید...
من خودم هزاران برابر زندگی سخت تر از تو داشتم از طرف مادرم اما هیچ وقت ب خودکشی فکر نکردم....الان ک بزرگ شدم تا حدی ب مادرم حق دادم...چون خودم مادر شدم.....
💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
وقتی
دلت گرفته
خدا به فرشته هاش میگه
دوباره
یادش رفته من هستم.... 🍃🌹
چی از این قشنگ تر...😇🌹
💕@Delbarongi 💕
نکات آموزنده از زندگی مشترک امام علی(ع) و حضرت زهرا(س)😍🌹
ابراز محبت🌹🍃
✔️ عشق و محبّت واقعاً معجزه مىکند، اکسیر محبّت در زندگی، تحمل سختترین مشکلات را آسان و طاقت فرسا میکند، برقراری رابطه محبتآمیز نقش مهمی در استحکام خانواده و حسن رابطه و سازگاری زن و شوهر دارد، قطعا همه این تاثیرات شگرف زمانی است که محبت با بهترین کلمات و حرکات ابراز گردد، این نکته بسیار اساسی در زندگی حضرت علی و زهرا (علیهماالسلام) به خوبی قابل لمس میباشد همان گونه که حضرت زهرا در کلماتی زیبا، خطاب به امیر المومنین(علیه السلام) میفرماید:
«جانم فدایت و سپر بلایت ای ابا الحسن همواره با تو هستم، چه در خوشی و چه در سختی ها و…» [نهج الحیاه، «دشتی، محمد» ص۱۴۷]
✔️ ابراز محبت در خانواده حضرت علی طرفینی بود و امیر المومنین نیز با کلماتی مانند «پدر و مادرم به فدایت و…» [بحار الأنوار، ج۴۳، ص: ۱۵۴] محبت خود به حضرت زهرا را ابراز مینمودند، و بدین وسیله موجبات شادی و نشاط همسرش را فراهم میساخت، حضرت در این خصوص میفرماید:
«به خدا قسم، تا گرفته شدن روح او به وسیله خداوند (عزوجل)، هرگز فاطمه را به غضب در نیاوردم، و او را بر کاری مجبور نکردم. و او نیز هرگز مرا به غضب در نیاورد و در هیچ امری از من نافرمانی نکرد. هرگاه به او نظر میکردم، غصهها و ناراحتیهایم برطرف میشد.» [بحار الأنوار، «مجلسی محمد باقر» ج۴۳، ص:۱۳۵]✨
💕@Delbarongi 💕
#پاسخ_اعضا به دختر نوجونمون که درمورد حجاب حرف زده🍃🍃🍃🌹
سلام وقت بخیر
درمورد دخترخانم ۱۵ سالمون که از وضعیت پوشش دخترها گفتن
عزیزم احسنت به شما که فهمیده ودغدغه مند هستی باوجود دخترای گلی مثل شما آدم دلگرمترمیشه خداشمارا حفظ کنه گلم وهمچنین ثابت قدم 💖
واقعا وضعیت پوشش به جاهای بدی رسیده بعضی خانمها نه ارزشی براجایگاه خودشون ونه ارزشی برای اجتماع قائل نیستن
باعث شرمساری هست که زن مسلمان فریفته مدهای غربی بشه اونم غربی که به فکر به لجن کشیدن زن مسلمان وبه دنبال اون فروپاشی خانواده های ایرانیه
از طرفی وقتی واجب امربه معروف ونهی ازمنکر فراموش کردیم و سکوت کردیم واز (به توچه ) ترسیدیم قبح گناه روزبه روز شکسته میشه وگناه علنی هرروز بزرگتر میشه
حالا که ماه محرمه بدنیست تعمق بیشتری توهدف امام حسین( علیه السلام) که احیای امربه معروف ونهی ازمنکر بود بکنیم🌺
🍃🍃🍃🍃🍃🌹
گاهی وقتا با خوندن پیام هایی مثل این دختر نوجونمون احساس غرور میکنم که نوجوانانی داریم با فر و هوش و از همه مهمتر آگاه... 👏🏻👏🏻👏🏻🌹🌹
💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
شکر خدا
که در پناه حسینیم...🍃
عالم
از این خوبتر
پناه
ندارد..... 🍃
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 شکر خدا که در پناه حسینیم...🍃 عالم از این خوبتر پناه ندارد..... 🍃 💕@Delbarongi 💕
🍃🌹
صبحتون حسینی... 🍃🍃🍃
.
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 🌸🍃 مستند صوتی شنود، قسمت ۳ (تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهر
🍃🍃🍃🍃🍃💗
بشنویم قسمت چهارم مستند صوتی👇🏻🌹
منتظر ارسال نظراتتون هستیم🍃🍃🍃
@FATEMEBANOOO 🌹🍃
.
مستند صوتی شنود - 04.mp3
17.15M
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
🌸🍃 مستند صوتی شنود، قسمت ۴
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
.
🍃🍃🌸
از اینکه افراد سرشار از تعفن ولی بی خیال بودند، تعجب کردم
🌸🍃موجودی هفت برابر انسان، با قیافه بسیار زشت را دیدم
چرا شیطان بلندبلند می خندید
🌸🍃کثافاتی که با وجود انسانها یکی بودند
شبکه نور و ظلمت که به هم تنیده بودند
🌸🍃خانه های نورانی با شعاع نور به هم وصل بودند و از هم انرژی می گرفتند
نورانی ترین نقطه عالم با رائحه ای دیوانه کننده
🌸🍃به شفاعت حضرت عبدالعظیم برگشتم
یکی بودن کربلا وحرم شاه عبدالعظیم
🌸🍃اثر گناه مثل آهن گداخته روی پوست است
با وضو طهارت روحی پیدا میکنیم
🌸🍃طهارت ظاهر وباطن انسان را در معرض نور خدا قرار می دهد
مکان نورانی و عمل نورانی انسان را نورانی می کند
🌸🍃مسجد محل صدور نور است
💕@Delbarongi 💕
قصه ی زندگی من برای ۳۵سال پیشه.... 🍃🍃🍃🍃🍃🌹
با نام مستعار #آسمان دنبال کنید
ارسالی از اعضای کانال❌ بخونید و نظرتون رو برامون ارسال کنید🍃
.
💕دلبرونگی💕
قصه ی زندگی من برای ۳۵سال پیشه.... 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 با نام مستعار #آسمان دنبال کنید ارسالی از اعضای کانال❌ ب
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
سلام از بچگی خیال باف بودم همیش در خیالاتم ب کجاها ک نمیرفتم و چکارا ک نمیکردم انفدر در خیالات خود غرق میشدم ک وقتی وارد نقش های خیالی خودم میشدم و خودمو جای ادمهای موفق جا میزدم ک زمان از دستم در میرفت و وقتی ب خودمم میامدم میدیدم ساعتها گذشته دوران دبستان با خوبو بدیهایش کم کم میگذشت و من قد میکشیدم قدبلندترین شاگرد کلاس ک بچه ها مسخرش میکردن و سبزه گون سبزگیش را ب رخش میکشیدند بخاطر رنگ پوستم همیشه خجالت میکشیدم احساس میکرد بقیه بچه ها کمتر با من بازی میکنند و وقتی کسی برای دوستی بهم توجه میکرد اونقدر ذوق زده میشدم ک نگو تو یک خانواده تقریبا پرجمعیت بزرگ شدم شش خواهر بودیم و برادر نداشتم پدرم شخصی بسیار بد دهن و شکاک بود و همیش ب مادرم فشهای زشت نثار میکرد و همیشه توی خانه ما جنجال بر پا بود هر روز صب از صدای دعوای پدرو مادرم از خواب بیدار میشدم و شب با صدای دعوا بخواب میرفتم از وقتی خیلی کوچیک بودم و یادمه پدرم همیشه تو خونه بود و مادرم زنی سخت کوش ک همه کارهای خانه را ب نحو احسنت انجام میداد ان زمان گاز کشیو تلفن و این چیزها نبود مادرم کبسول گاز پیاده و بدست میبرد پر میکرد دوتا دوتا و برمیگشت و همیشه غذا درست میکرد بهترین دست پخت دنیا را داشت و من غرق در بازیهای کودکانه خودم سرگرم بودم و بزرگو بزرگتر میشدم اما دریغ از یک مهر پدری مادرمم همیشه مشغول پختو پزو تمیزکاری بود برای این چیزها وقت نداشت سیر کردن شکم پدرم و بقیه برایش مهمتر بود و پول گرفتن ب زور برای خرید مایحتاج خانه با دعوا کار همیشگی او پدرم مرد خسیسی بود و با فشو بد دهنی یک هزاری در میاورد و پرت میکرد اما اون زمان هزار تومن پول بدی نبود با اون هزاری خیلی چیزها میخرید داستان من مال ۳۵ساله پیش خواهر اولم ب خواسته خودش شوهر کرد با مردی ک زن داشت و بچه اما چند ماهی بیشتر نشد ک یک روز گریه کنان ب خانه برگشت و دستو پاهای پدرمو بوسید ک دیگ ب اون خونه برنگرد پدرم هم چیزی نگفت و قبول کرد...
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
قصه ی زندگی من برای ۳۵سال پیشه.... 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 با نام مستعار #آسمان دنبال کنید ارسالی از اعضای کانال❌ ب
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
وارد کلاس پنجم شده بودم دیگ نمیتونستم برم تو کوچه و بازی کنم در شهر ما این چیزها رواج نداشت دختر ب این سن تو کوچه بازی کنه کلاس پنجم یک معلم بسیار بداخلاق داشتم ک روزی نبود کتکم نزنه و با مشت ب سرم نکوبه درسم ن بد بود و ن خوب اما معلم میگفت فقط باید شاگرد زرنگ باشید و همیشه نمره خوب بیارید یادمه اون سال خیلی کتک خوردم تا اینکه رفتم ب یک سال بالاتر و با یک از همکلاسی هایم دوست صمیمی شدم اولین و اخرین دوست خوبم ک هرگزز فراموشش نمیکنم از یک خانواده مذهبی بود هر شب میومد دنبالم تا محرم ب عذاداری بریم و میومد منو میرسوند باز تنها برمیگشت ب خونشون خیلی دوستش داشتم تا اینکه من اول دبیرستان قبول شدم اما اون موند و تجدید شد و برگشت ب همون کلاس
دیگ بزرگ شده بودم و خونمونم شلوغ شده بود خواهرام همه ازدواج کرد بودن و همشون بچه داشتن خواهر دومم ک ب زور پدر و اجبارو کتک با یک مرد دو زنیه هشت بچه ای ازدواج کرد و بعد از بدنیا امد ن بچه دومش شوهرش تو یک تصادف کشته شد و خواهر من ماندو دو بچه پسر یتیم ک برای مخارج خودش و انها باید کار میکرد همیش تو ارایشگاه کلاس میرفت تا ارایشگری یاد بگیر انگار برایش مهم نبود دوتا بچه پسر داره از طرفیم چاره نداشت چون از شوهرش چیزی بهش نرسید بود از طرفیم پدرم کمکی بهش نکرد و از اول خواهرم زندگی مستقلی شروع کرد و از طرفیم خیلی درگیر ارایشگاه شده بود انگار اصلا بچه ای ندارد
و خواهر سومم هم ب زور و اجبار پدر با یک مردی ازدواج کرد ک ۲۵سال از خودش بزرگتر بود یادمه خواهرم هر چی گریه کرد و التماس ک نمیخاد با همچین مردی ازدواج کند فایده نداشت ک نداشت پدر مرغش یک پا داشت و میگفت مالو منال زیاد داره اگ زن این نشی میخای زن یه جوون گداگشنه یلا قبا بشی اول زندگی تو رفاهی و سنو سال مهم نیست مادرم هم همیش در مقابل کارهای پدر کوتاه میومد و چون خودش همیشه سختی کشیده بود فکرش این بود ک فاصله سنی مهم نیست و اینکه اون مرد زن داره هم مهم نیست فقط یک چیز مهمه پول و رفاه با این طرز تفکرات خواهر سومم هم فرستادند خانه بخت یادمه خواهرم اون شب خیلی گریه کرد و اشک ریخت اما کسی اهمیت نمیداد انگار اصلا برای پدر و مادر مهم نبود ک اون همسرشو خودش باید انتخاب کنه یا ن یا فاصله سنی چقدره یا هزاران چیز دیگ ک با هم جور در نمیومدن از وقتی خواهرم ازدواج کرد دامادمون دستو بال پدرمو کمی گرفت و ما خانه بهتری اجاره کردیم برای خواهرم خانه خرید ک ما ساکن خونه خواهرم شدیم تا از مستاجری در بیایم یک جور صدقه دادن ک منت اینکه دختر ۱۸سالتونو ب من دادین من دارم براتون جبران میکنم
💕@Delbarongi 💕