گامبرداشتندرجادهیِعشق
هزینهمیخواهد؛هزینههاییکه
انسانراعاشقوبعدشهیدمیکند...!
#شهیدمهدیباڪری
+دݪممیخوادشہیدبشمامـا...
- اماچے ؟!
+میگموقتۍسَرِ
یڪیرومیبُرندردداره ؟!
-میدونےرفیق !!!
ماهنوزشہادتۍبـےدردمیطلبیم؛
اماغافلازاینڪهشہادترو
جزبهاهݪدردنمیدن... :)"
#شهیدانه
گامبرداشتندرجادهیِعشق
هزینهمیخواهد؛هزینههاییکه
انسانراعاشقوبعدشهیدمیکند...!
#شهیدمهدیباڪری
+دݪممیخوادشہیدبشمامـا...
- اماچے ؟!
+میگموقتۍسَرِ
یڪیرومیبُرندردداره ؟!
-میدونےرفیق !!!
ماهنوزشہادتۍبـےدردمیطلبیم؛
اماغافلازاینڪهشہادترو
جزبهاهݪدردنمیدن... :)"
#شهیدانه
#داستان_های_اخلاقی
✍️شتری مردی را دنبال کرده بود، مرد به نزدیک چاهی رسید. از ترس شتر خود را در چاه آویزان کرد و شاخهای را که در کنار دیواره چاه روییده بود محکم گرفت و جای پایی نیز در داخل چاه یافت. وقتی به اطراف خود نگاه کرد، دید که چهار مار نزدیک پاهای او هستند و اژدهایی نیز در ته چاه هست. به این علت نه میتواند ته چاه برود و نه میتواند در جای خود باقی بماند.
🔸به بالای سر خود نگاه کرد، دو موش سیاه و سفید مشغول جویدن شاخه ای هستند که او آن را در دست گرفته است. هرچه فکر کرد، چارهای به خاطرش نرسید. مضطر شد، به یاد آورد مقداری عسل با خود دارد، اندکی از آن را به لب برد و آنچنان غرق در لذت شیرینی آن شد که وضع خود را فراموش کرد. وقتی به خود آمد که موشها شاخه را قطع کرده بودند و او به ته چاه افتاد و در دهان اژدها جای گرفت.
🔹دنیا مانند چاه است، موش های سیاه و سفید و مداومت آنها در قطع شاخه، همان شب و روز هستند که انسان را به مرگ نزدیک میکنند. و شهدی که آن مرد خورد و به آن سرگرم شد، لذات آنی این جهان است که فایدهاش کم و رنجش بسیار میباشد و آدمی را از کار آخرت باز میدارد و اژدها همان مرگ است که از آن چارهای نیست!؟
#تلنگر
تقدیم به گلبانوهاى سرزمینم🌷
نام: زن
جنس: ظرافت
بهترین صفت: مادرى
توانایی: آرامش
زن مسکن دردهاى زندگى مرد نیست
زن تمام زندگی مرد است
@Deldadegane_SahebZaman
...🎋
یادمه یه بار تو مدرسه
بچه ها همیشه رفیقم رو به
چاپلوس بودن متهم میکردن و
هر وقت رفیقم هر حرفی میزد ؛
نگاه های مرموزی بهش میکردن و گاهی
باهم دیگه اداشو درمیاوردن و
مسخرهش میکردن ولی رفیقم خودش
اونا رو نمیدید...
منم همیشه بابت این موضوع غصه میخوردم ولی چون بچهی ساکتی بودم هیچ نتونستم از رفیقم دفاع کنم...
بالاخره یه روز وقتی رفیقم داشت دربارهی یه موضوعی تو کلاس صحبت میکرد
بقیه بچه ها هم طبق معمول مشغول دست انداختن یواشکی بودن؛
منِ ساکتِ مظلوم دلمو به دریا زدم از جام پاشدم و با صدای بلند از رفیقم دفاع کردم با صدای بلند...
جلوی معلم گفتم:ببخشید خانوم چرا همیشه وقتی رفیقم داره حرف میزنه یه عده اون ور کلاس باید مسخرهش کنن؟!😠
رو به بچه ها کردم و گفتم: چرا این کارارو میکنین دوست داره با معلم صحبت کنه...
کلاس غرق سکوت و لبخند معلم شد
ولی بعدش،امان از بعدش...
همون لحظه جلوی معلم و بچه هایی که مسخرش میکردن رفیقم سرم داد زد و گفت:
تو چرا الان حرف زدی؟!😠
همون لحظه حس کردم یه چیزی توی من شکست؛ به گمونم قلبم بود:))!
اینجوری نباشیم🙂💔
#رفیقانه