فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی دنیا
هر کسی یه شکلی نون رو درمیاره
زندگی شیرینه
غصه ای نداره....
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
@deldadgiman
#دلدادگی_من
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
🔴 #روایت_واقعی😱👇
من دو سه سالی میشه که ازدواج کردم شوهرم خیلی مرد خوبیه و از زندگیم راضیم بعد از فوت برادر شوهرم خیلی هوای جاریم رو داشتیم و مدام بهش میرسیدیم تا فهمیدیم بارداره شوهرم کمک هاش رو بیشتر کرد و میگفت یادگار برادرمه، ی روز رفتم خونه جاریم بهش سر بزنم که دیدم پست ی بسته اورد در خونه ش منمگفتم خواهرشم و بسته رو گرفتم ازش جاریم خونه نبود روی بسته ادرس شرکت شوهرم بود و اسم و فامیل شوهرم بود بسته رو اوردم خونه خودم و باز کردم یا خدا چی میبینم...👇
https://eitaa.com/joinchat/233963728Ca5e5a1e1e1
من اصلا فکرشو نمیکردم شوهرم بتونه با من اینکارو بکنه😭😔❌👆
هدایت شده از تبلیغات ایران فیبروز/تنهایی
برادر شوهرم از روز عقدم با رفتار و حرفهاش ازارم میداد نمیتونستم حرفی بزنم چون ازدواج من و جاوید اجباری بود. من و جاوید از همدیگه جدا زندگی میکردیم و این باعث شده بود برادر شوهرم شک کنه یه شب که خواب بودم کسی وارد اتاق شد و به من که داشتم موهام شونه میکردم نزدیک شد فکر میکردم جاوید هست که بالاخره راضی شده این جدایی تموم کنه اما وقتی برگشتم برادر شوهرم رو دیدم که نزدیکم شده بود و گفت:
+برادر من خیلی کم کاری کرده زن داداش...
https://eitaa.com/joinchat/4253156351C2743e5436b
رمان_لاوین❤️🔥
2_144189955991127736.mp3
5.95M
😔🥺💔
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
@deldadgiman
#دلدادگی_من
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آواز زیبا و دلنشین🌹🌿
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
@deldadgiman
#دلدادگی_من
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
هدایت شده از تبلیغات گسترده ماهان
گونی برنجتو میندازی دور😱
اخه چرا😫
بیا من بهت یادبدم چه چیزایی درست کنی ارزون🤑ارزون🤑
درامدخونگی بدون هزینه انچنانی❣
باور نداری😳بیا تو👇
https://eitaa.com/joinchat/266272832Ca812c9dc84
توصیه ❌ این تبلیغ رو از دست ندین 💯🤗
هدایت شده از تبلیغات ایران فیبروز/تنهایی
✅مادر شوهرم دستشویی حمومش رو جوری تزیین کرده بود که انگار تازه عروسه👰🥰
از دستشوییش بوی گل و گلاب میاد، بر خلاف دستشویی ما که جرات نداریم درشو باز کنیم😷😷
یواشکی عکس گرفتم گذاشتم 😱😰😱
https://eitaa.com/joinchat/266272832Ca812c9dc84
⛔️ خواهشن زود ببینید میخوام بردارم، الان جاریم میبینه گزارش میده⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عُرضه ى دوست داشتن اگر ندارید
توانِ نگه داشتن اگر ندارید؛
خراب نکنید احساسِ پاکِ آدمهایى که
بعد از شما
میخواهند واقعاً عاشقى کنند
شما مى آیید
وعده اى میدهید
سرتان را مى اندازید و مى روید به ناکجا
آدمِ بعد از شما اما
باید جان بکَنَد تا ثابت کند
مثلِ شما و امثالِ شما نیست
عُرضه ى دوست داشتن اگر ندارید،
خراب نکنید
همین اندک ریتمِ شیرینِ عاشقى را
که جریان دارد..!
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
@deldadgiman
#دلدادگی_من
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
.
🔵 چگونه لاغــــــــر بشیم؟🔵
❌ کاملا گیاهی
❌تاییدیه وزارت بهداشت ایران
❌هرمـاه 5الی 9کیلو کـاهش وزن
امروز مشاوره رایگان دریافت کن👇
https://eitaa.com/joinchat/3332047731C2d6b8dd185
هدایت شده از تبلیغات ایران فیبروز/تنهایی
🚀 لاغری سریع با کپسول گیاهی
از روز اول اشتهاتون صفر میشه🤩
تا ۹ کیلو در ماه به صورت تضمینی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3332047731C2d6b8dd185
دلدادگی💞
#قصه من
#پارت_۳۱
۴
آقا جواد جلو آمد و با تکان دادن سرش و لبخندی گفت: سلام… خوش اومدید.
گلی لبخند نیمه جانی زد: سلام … هستن؟
آقا جواد دستش را طرف در، دراز کرد: بله بفرمایید تو.
پاهایش پیش نمی رفتند… بی قرار شد… قلبش سینه می شکافت… چند نفس عمیق کشید، پشت هم، با نگاهی دوخته شده به در… اولین بار بود که از آمدن به اینجا می ترسید… نگاهی به ابروهای بالا رفته ی آقا جواد انداخت، عزمش را در پاهایش ریخت و به سمت در رفت.
دستش را روی دستگیره گذاشت… از خدایش طلب کمک کرد… دستگیره در را آرام پایین کشید… وارد شد و صدایش را شنید… ایستاده بود پشت میزش، سرش پایین بود و چند برگه را نگاه می کرد… سرو بلندش همچنان شیک پوش بود… کت و شلوار زغالی اش راه نفس او را بند آورد… قلبش در گلویش می تپید… چطور از این مرد دل بکند؟! چطور؟!
حواسش به گلی نبود و به کار خودش مشغول بود و گلی دلی سیر نگاهش کرد، با سری کج و چشمانی لبریز از عشق.
-نه به جون تو فرزاد… واس من نمی صرفه باهاش شراکت کنم… یه کم بد قلقو تو پول دادن ناخن خشک… تو این بازار راکد و گرونی تیرآهن نمی ارزه واس یه تیکه زمین با همچین آدمی شِریک شم… اون یه بار واس هفت پشتم بس بود… بهم بگن بیا یه تیکه از بهشتو با این مرد بساز من یکی عمرا باهاش هم کاسه شم.
سر بلند کرد… دستش از حرکت ایستاد… نگاه کرد… نگاه کرد… گوشه چشمانش چروک افتاد… غیض و خشم در کاسه چشمانش سر خورد.