_ تیر مردافکن بر طفلک شش ماهه زدند یعنی اندازه عباس حساب‌ش کردند...

«‌‌‌‏لَعَنَ اللّهُ مَن مَنَعَكَ مِن شُربِ ماءِ الفُراتِ» بر موکلین آب فرات لعنت...

امام دستانش را زیر گلوى طفل گرفت و گفت: یا نَفْسُ اصْبِری فیما أَصابَکِ الهی تَرى‏ ما حَلَّ بِنا فی الْعاجِلِ فَاجْعَلْ ذلِکَ ذَخیرَهً لَنا فی الْاجِلِ اى نفس، در برابر این همه مصیبت شکیبا باش خدایا تو مى‌‏بینى که در این دنیاى فانى چه مصائبى براى ما رخ داده، پس آن را براى روز رستاخیزمان ذخیره ساز - نفس المهموم ص ۳۴۹

سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند! #مجید_تال

حاویِ روضه.

آخه نامردا إما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشا..

_ از امروز قصه عطش شروع می شه...

«‌‏ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدك العفا»

تسبیح تن‌ات میان صحرا ریخت...

ولدي علی...

پدری روی زانو افتاده سمت پیکری پاره‌پاره می‌رود _روضه باز است_

_ علیِ‌اکبرم... همین که فرق تو دیدم به یاد حیدر افتادم نظر بر پهلویت کردم به یاد مادر افتادم