سخت است که معتاد نگاهی شده باشی
دیوانه ی چشمان سیاهی شده باشی
اینکه پسر رعیت ده باشی و آنوقت-
دلداده ی تک دختر شاهی شده باشی
در پیچ و خم عشق به سختی به در آیی -
از چاله، ولی راهی چاهی شده باشی
از دور تو را محکم و چون کوه ببینند
در خویش شبیه پر کاهی شده باشی
مانند دلیری که به دستش سپری نیست
بازیچه ی دستان سپاهی شده باشی
یک عُمر بجنگی و در آخر نتوانی -
تا نااامزد آن که بخواهی شده باشی
سخت است که ماه تو سراغ تو نیاید
آنگاه که در حوضچه ماهی شده باشی
| #کنعان_محمدی |
@deli_ism ♥
دلم میخواست یک نفر،
آرام و شمرده،
توی گوشم زمزمه میکرد: "دنیا بی ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی..."
من خواستم و او گفت.
او گفت: "دنیا بی ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی..."
من باورم شد.
باورم شد که دارم خواب میبینم. این چشمهای خیس را. این شب سرد و اندوهناک را...
همه اش یک کابوس است...
بیدار میشوی و یادت میرود که تنهایی چقدر سخت بود.
دروغ چقدر درد داشت.
یادت میرود که حرفها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد.
یادت میرود که هیچ چیز ارزش ندارد. همه اینها یادت میرود.
داری خواب میبینی.
| #لویی_فردینان_سلین |
@deli_ism ♥
به شنبه های من
رنگِ آمدن بزن؛
هیچ شنبه ای
بدون رنگِ حضورت
بخیر نیست!
| #لیلا_مقربی |
@deli_ism ♥
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به ليلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا كن و نامي بنويس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربهای از نرسيدنهايم
كوشش رود به دريا شدنش می ارزد
كيستم؟… باز همان آتش سردی كه هنوز
حتم دارد كه به احيا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ريختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی، عشق، به نيل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها گرچه كه در پيله بماند غزلم
صبر اين كرم به زيبا شدنش می ارزد
| #علی_اصغر_داوری |
@deli_ism ♥
محبوبم!
دلِ من خسته بود،
شما آمديد؛
ناگهان خستگی از دلم در آمد...
| #محمد_صالح_علاء |
@deli_ism ♥
گلی از شاخه اگر میچینیم،
برگ برگش نکنیم...!
و به بادش ندهیم...!
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم...!
و شبی چند از آن،
هی بخوانیم...
و ببوسیم...
و مُعَطر بشویم...
شاید از،
باغچهی کوچکِ اندشهمان گل روید!
| #سهراب_سپهری |
@deli_ism ♥
لبخند بزن تازه کنی بغض بنان را
بخرام برآشفته کنی فرشچیان را
تلفیق «سپید» و «غزل» و «پست مدرنی»
انگشت به لب کرده، لبت منتقدان را
معراج من این بس که در این کوچهٔ بنبست
یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را
دلتنگی حزنآور یک کهنه سهتارم
برگیر و برآشوب و بزن «جامهدران» را
ای کاش در این دهکدهٔ پیر بسوزند
هرچه سفر و کوله و راه و چمدان را
شاید تو بیایی و لبت شربت گیلاس
پایان بدهد این تب و تاب، این هذیان را
قاموس غزلهای منی بی برو برگرد
نگذار کسی بو ببرد این جَرَیان را
| #حامد_عسکری |
@deli_ism ♥