جلوتر رفتم و همانطور که معاینه ی دکتر و دلارام بی جان چشم دوخته بودم دکتر گوشی را پشت کتف اش گذاشت و گفت:
- نفس عمیق بکش...
تا خواست عمیق نفس بکشد به سرفه افتاد، ملوک سریع خود را به او رساند و آشوب زده لب زد:
- سعی کن سرفه نکنی دلارام! گلوت بدتر زخم میشه...
دکتر دست بر پیشانی دلارام گذاشت و گفت:
- چند وقته حالش بده؟ از کی شروع شد؟
- یه هفته ای میشه آقای دکتر...بچه ام خون بالا آورد...
همانطور که گوشه را روی قفسه ی سینه اش گذاشته بود و معاینه میکرد گفت:
- سرفه هاش چی؟ شدیدن یا گاه گداری؟
- شدید، دم به دقیقه سرفه میکنه...هیچی هم از گلوش پایین نميره، حتی به دمنوش هم بی میلِ...
- خونی که بالا آورده مال زخمای گلوشه، ریه اش آسیب ندیده...
آرام نفس راحتی کشیدم، دکتر مشغول نوشتن نسخه شد.
- داروهاش الان همراهم نیستن، پسرتون و بفرستید باهام بیاد بدم که بیاره
حاج محمود بلاخره سکوت طولانی اش را شکست:
- زحمت کشیدین، خدا خیرتون بده آقای دکتر...
ملوک اضافه کرد:
- آقای دکتر توروخدا تا هستین یه نگاهیم به گردنش بندازید، کـ. ـبـوده!...
ادامه دارد.... 🌱
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو داستان زیبا 👌
⚡️وقتی همه به خانه های خودشون برمیگردن اولین سوالی که میپرسند اینه ، مامان کجاست؟!
اگر در زندگیت گره های زیادی داری حتما در مرحله اول دست یا پای مادر را ببوسید و از او درخواست دعا کنید😍
@delkade_matn
20.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ نکات قابل توجه برای مردها در زمان بارداری و بعد از زایمان همسر
🔮باید اول از همه به همسر حس احترام و ارزشمندی بدهید.
#دکتر_سعید_عزیزی
#بارداری
#پدر_شدن
#احترام_همسر
@delkade_matn
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 اشتباه برخی دخترهای کمالگرا برای ازدواج با یک شخص
#دکترسعیدعزیزی
@delkade_matn
سیاستهای رفتاری
🔵 وقت دعوا حلوا خیرات نمیکنن، درسته...
ولی قرارم نیست به هم چاقو بزنیم!
درسته دعوائه ولی حرفی که زده بشه وقتی آروم بشیم از ذهن طرف مقابل پاک نمیشه...
🔴 حواسمونو جمع کنیم که حرفی رو توی دعوا نزنیم که نتونیم جمعش کنیم، که از پسِ پاک کردنش برنیایم!
که مجبور بشیم چندین بار عذرخواهی کنیم!
🔵 تو دعوا یکی باید سکوت کنه، باید بزنه به شوخی و خنده... باید جو رو آروم کنه...
چی میشه بگه: حق با توئه!
اون یه نفر شما باشید.
آرامش رو به زندگیتون دعوت کنید...
@delkade_matn
مردی که بلده با زنش چطور رفتار کنه
صرفا با تجربه نیست
بلکه درست تربیت شده ....
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زنگ_خطر
🔴اگر همسرت غر میزنه بدون که زنگ خطر
رابطهات به صدا دراومده⚠️🚨
@delkade_matn
قــوی بـاش و نتــرس..
از هر چی بترسی سرت میاد!هــرگـاه بتــرسی، شکست میخــوری.
👈تــرس از تنگدستی!
👈تــرس از شکست!
👈تــرس از دست دادن!
تــرس هیچ قـدرتی برایـت به جـا نمی گذارد!
وقتی هراسانی، آنچه که از آن بیم داری را به سوی خود می کشانی…
آنقدر قوی باش تا هر روز با زندگی روبه رو شوی…
زندگی یک مسابقه نیست،
بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را
باید لمس کرد؛
چشید،
و لذت برد…
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنی که بهت گیر میده .....
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
داستان زندگی زهره من #زهره هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده
داستان زندگی زهره
من #زهره هستم
بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده سال نشده کلی خواستگار خوب داشت....
صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد ..
تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم ..
همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب..
باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره ...👇
@delkade_matn
#داستان_زندگی
#زهره
به کارم ادامه دادم ..مامان به اتاق برگشت و گفت زهره ..بگو حبیبه خانم چی میگفت؟
ترانه ای که از ضبط صوت پخش میشد رو زیر لب میخوندم و کارم رو انجام میدادم ..سرم رو تکون دادم ..
مامان ضبط رو خاموش کرد و گفت ای بابا ،انگار با این نیستم بیا یه دقیقه بشین .....
گفتم عه مامان ..چرا خاموش کردی داشتم گوش میدادم ..
مامان بدون اینکه دستم رو رها کنه نشست و من هم رو به روش نشستم ..
مامان با یه ذوق عجیبی گفت واست خواستگار پیدا شده ..
بدنم یخ کرد ..دستم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم همون یک بار برام بسه ..
مامان اخم ریزی کرد و گفت بزار حرفم رو بزنم ..حالا چون یک بار ،یه خانواده ی ناجور سر راهت قرار گرفت که تو نباید از زندگی کردن دست بکشی ..
این بار واقعا صدام میلرزید از حرص بود یا از بغض نمیدونم گفتم من همین الانم دارم زندگی میکنم ..
مامان چشمهاش رو ریز کرد و به اطراف و چهارپایه ای که وسط اتاق بود اشاره کرد و گفت تو به این میگی زندگی ..تو باید بری سر خونه و زندگی خودت ..اصلا ..دلم میخواد حسین بشنوه شوهر کردی دلش خون بشه ..
پوزخند عصبی زدم و گفتم اگه قرار بود حسین دلش با این چیزا خون بشه که به همین راحتی طلاقم نمیداد ..
مامان چشمهاش اشکی شد و گفت آره خیر ندیده ..به این زودی هم نمیرفت زن بگیره ..
ماتم برد ..با تعجب پرسیدم زن گرفته؟ تو از کجا میدونی؟
مامان زانوش رو بغل کرد و گفت داییت گفت ..من بهت نگفتم که بیشتر از این غصه نخوری... دو ،سه ماه نگذشته بود که زن گرفت و برده تو همون خونه ..خیر ندیده الکی گفت بیایید اثاثت رو ببر تا اجاره ندم ..
قلبم فشرده شد ..هر کلمه که میشنیدم انگار خنجر به قلبم فرو میشد ..
میدونستم مادر و خواهرش زود دست به کار میشن ولی توقع نداشتم به این زودی یکی رو جای من بیاره..تو همون خونه ..
بدون حرف بلند شدم و از پله ها بالا دویدم ..نمیخواستم پیش مامان گریه کنم ..نمیخواستم از این بیشتر خرد شدنم رو ببینه ..
در اتاقی که اثاثم رو چیده بودم رو باز کردم و کنار کارتن های روی هم چیده شده نشستم و های های گریه کردم ..
من چند ماهه در این اتاق رو باز نمیکنم چون با دیدن این وسایل یاد حسین میوفتم اون چطور تونسته به این زودی یکی رو بیاره تو همون خونه و راحت زندگی کنه ..
نیم ساعتی تو اتاق گریه میکردم که مامان در اتاق رو باز کرد و گفت من اگه میدونستم هنوز دلت پیش حسین ذلیل شده مونده ، بهت نمیگفتم زن گرفته ...
ادامه دارد