eitaa logo
دِل
133 دنبال‌کننده
40 عکس
6 ویدیو
0 فایل
اشعار #محمد_علی_حق_جو دور هم شعر میخونیم... نقدی، نظری، تفقدی، چیزی اگر بود اینجا در خدمتتونم: https://daigo.ir/secret/119555095
مشاهده در ایتا
دانلود
راستش را بگو سید، در ورزقان چه می‌خواستی؟ چرا مثل قبلی ها سفرهایت به شیراز و اصفهان و دیگر کلان‌شهر ها نبود؟ چرا مثل قبلی ها روی صندلی نرم و پشت میز پر برکت ریاست جمهوری ننشستی؟ چرا مثل قبلی ها پشت دوربین‌های صدا و سیما ننشستی تا هی وعده بدهی و به ریش ملت بخندی؟ چرا مثل قبلی ها سوار بر لندکروز آخرین سیستم، همراه با تیم حفاظتی ات برای سرکشی به شهر ها نرفتی؟ اصلا چرا جایی که نه ماشین، نه قطار و نه هیچ چیز دیگری نمیتواند برود، رفتی؟ به تو چه ربطی داشت که مردم روستاهای آذربایجان برق، گاز و حتیٰ یک مسیر ارتباطی با شهر ندارند؟ به تو چه ربطی داشت که در اطرف مشهد مردم در کپر و حلبی زندگی می‌کنند؟ به تو چه ربطی داشت که مردم سیستان و بلوچستان آب خوردن هم ندارند؟ سرت درد می‌کرد بعد از چندین ساعت دیدار با مردم و مسئولین سوار بالگرد بشوی و به مرزی ترین روستاها بروی؟ همین است؛ پیروان علی(علیه‌اسلام)، مقلدان خمینی (ره)، سرشان درد میکند، سرشان برای ایجاد عدالت، همراهی مظلومان و همنشینی با مردم درد میکند. و هیچ سرنوشتی جز شهادت برای پیروان علی و مقلدان خمینی نیست...
یک روز می‌رسید، که تمام سه نقطه‌ها، معنـــــــــــــٰا می‌شوند...
من در بیانِ وصفِ تو حیران بمانده‌ام حدی‌ست حسن را و تو از حد گذشته‌ای
آسمان، جایی که تورا در آن جست‌وجو می‌کردم، جایی که تورا در آن دیدم، جایی که تو اهل آنجایی...
تو گرچه تکیه‌گاه منی، اما خود در تنهایی، ساقه‌ی باریک یک گل مینایی. مگذار حتی نسیم یک اضطراب، این ساقه‌ی نازک را مختصری خم کند. شکستن تو، درهم شکستن من است.
عقربه‌ها، این دوندگانِ پیر و خسته، نمی‌خواهند که تو به لحظه‌ی گرم دیدار برسی. اَبرها، این کودکانِ مادر مرده، نمی‌خواهند که تو لحظه‌ای آرام بگیری. عابرانِ پیاده، این مرده‌های متحرک، نمی‌خواهند که تو به خلوت من بیایی. خورشید، این غده‌یِ ملتهبِ عصبانی، نمی‌خواهد که تو در اوج زیبایی‌ات لبخند بزنی. درد، این مهمانِ مِنَ الاَزَل، نمی‌خواهد که تو آرام بخوابی، و در خوابت باهم تا بی‌نهایت قدم بزنیم...
اَحِبَتی هَجَروني، كما تَشاءُ عُداتي...
12 Mottasel (Connected).mp3
3.64M
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش هر که ز صهبا آرد صفرا کاسه سکبا پیش نهیدش عام بیاید خاص کنیدش خام بیاید هم بپزیدش نک شه هادی زان سوی وادی جانب شادی داد نویدش داد زکاتی آب حیاتی شاخ نباتی تا به مزیدش باده چو خورد او خامش کرد او زحمت برد او تا طلبیدش پ.ن: سکبا: نوعی آش که با سرکه درست می‌شود. نک: به معنای "نبودن" هست، اینجا به معنای "نرفتن" به کار رفته.
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق که مه را بر زمین بینند و مه در آسمان باشد!
کس چون تو به عقل زندگانی نکند در شیــــوهٔ عشق مهربــــٰانی نکند ای یار سبک روح ز وصلت امشب شادم اگر این صبح گرانی نکند
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست درد تو بجان خسته داریم ای دوست گفتی که به دلشکستگان نزدیکم ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
سِنی ندارد عاشقی کردن فرقی ندارد کودکی، پیری هر وقت زانو را بغل کردی : یعنی تو هم با عشق درگیری!
از خودت خواسته ام هرچه ندارم بدهی جانِ زهرایِ علی "فاطمه‌ام" را برسان. سالروز پیوندِ علی(ع) و زهرا(س) @aqayedochar
ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺑﯿﻘﺮار ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ ﻫﻤﻪ اﺳﻔﻨﺪ ﻧﺎر ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ ﻓﺮق ﺑﯿﻦ ﻋﻠﯽ و زﻫﺮا ﻧﯿﺴﺖ اﯾﻦ دو آﯾﯿﻨﻪ دار ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ اﯾﻦ ﺑﻪ آن ﺟﻠﻮه داده آن ﺑﺮ اﯾﻦ ﻫﺮ دو ﺳﺮﮔﺮم ﮐﺎر ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ در ﻧﺠﻒ ﺑﺎش زاﺋﺮ زﻫﺮا عارفان در ﻣﺰار ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ ﭼﺸﻢ ﯾﺎرﻧﺪ در ﺷﻤﺎﯾﻞ ﻫﻢ اﯾﻦ دو ﻋﯿﻦ ﻋﯿﺎر ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ اﯾﻦ ﺑﻪ آن ﭘﺸﺖ ﮔﺮم و آن ﺑﺮ اﯾﻦ ﻻﺟﺮم ذواﻟﻔﻘﺎر ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ درﮔﺮﻓﺘﻪ ﺟﻤﺎل ﺑﯿﻦ ﺟﻼل اﯾﻦ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﺷﮑﺎر ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ ﻓﺎﻃﻤﻪ اﯾﺰد اﺳﺖ و اﯾﺰد او اﯾﻦ دو ﭘﺮوردﮔﺎر ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ در ﺟﺰا ﺧﻠﻖ ﮐﺰ ﺳﺮ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺷﺎﻫﺪان ﻓﺮار ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ… ﺑﻪ ﻫﻤﺎن زﻟﻒ دل ﭘﺮﯾﺶ ﻗﺴﻢ ﻓﺎﻃﻤﯿﻮن ﮐﻨﺎر ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ
مردی که همسرش به ملائک ملیکه بود مسند نشین بی بدل این اریکه بود فهم کسی به درک مقامش نمی‌رسد باید خدا شوی که بفهمی علی که بود کاری که از بنی بشری بر نیامده
ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن خود را ببین به صفحه ی آب و ثواب کن این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن پر لاله کن به خون شهیدان بهار را پ.ن: عیدُکُم مَبروك...
01 Bebor Be Name Khodavandat.mp3
12.15M
بِبُر به نام خداوندت كه لطف خنجر ابراهيم به تيز بودن احكام است نبخش مرتكبانت را تو حكم واجب الاجرایی و عشق جوخه‌ی اعدام است به دست آه بسوزانم كه شعله‌ور شدنم دود است كفن به سرفه بپوشانم كه سربه سر بدنم دود است و نخ به نخ دهنم دود است غمت غليظ ترين كام است سرنگ ها همگان قرمز و رنگ ها همگان قرمز سماع مولويان قرمز جهان كران به كران قرمز كه نقشی از رُژ گلگونت هنوز بر لب اين جام است بگو ستاره‌ی دردانه! در انزوای رصدخانه كدام كوزه شكست آن روز كه با گذشتن نهصد سال هنوز حلقه‌ی دستانش به دور گردن خيام است؟ ببين چقدر اسيرم من! چنان بكُش كه اگر مردم هزار بار بميرم من دسيسه هاي تو! می‌بينی؟ ورید پاك اميرم من كه در تدارك حمّام است چه حكمتی‌ست در اين مردن؟ -در عاشقانه ترين مردن- و مغز را به فضا بردن و گريه را به خَلا بردن چه حكمتی‌ست كه در آغاز نگاه من به سرانجام است؟
تا به کی باید رفت، از دیاری به دیاری دیگر؟ نتوانم، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می‌کردیم از بهاری به بهاری دیگر...
تا کی کبوتر دل باشد چو مرغ بسمل از زخم ناوک تو در خاک و خون تپیده : منظور حضرت حافظ اینجا از مرغ بسمل، مرغ نیم بسمل هست؛ یعنی پرنده‌ای که یکی از رگ‌های اون بریده شده اما کامل ذبح نشده و دست و پا میزنه. ناوک هم به تیر کوچیک می‌گفتن، که اینجا استعاره از مژه و نگاه معشوقه.
حق را ز شکست است درخشش، بدرستی پیروزی منصور همان بر سر دار است
دانی از زندگی چه میخواهم؟ من تو باشم، تو، پای تا سر تو زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو، بار دیگر تو
ای آفتاب روز غدیرت شراب ساز ای ذرّه های خاک درت آفتاب ساز ای دستهای عبد تو عالیجناب ساز شد خارهای خشک بیابان گلاب ساز کردی ز بس جلیس گل روت خار را ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن خود را ببین به صفحه ی آب و ثواب کن این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن پر لاله کن به خون شهیدان بهار را پ.ن: عیدتون مبارك
وقتی که چشمانت خم انگور باشد دیگر نباید راه عرفان دور باشد بی چنگ و دندان دل به چشمت می‌سپارد آهو! پلنگت هر قدر مغرور باشد من غرق لیلایم، انا الحق می‌شود این مجنونِ این بارت اگر منصور باشد زاهد دلش پیش تو و رویش به کعبه تا بین عشق و آبرو مجبور باشد تا بوی یوسف بادها را می‌نوازد یعقوب بیچاره نباید کور باشد ای عشق برخیز و به قلبم وصله ای زن حتی اگر یک وصله ی ناجور باشد ای عقل از مردن نترسانم که بی عشق دنیا برایم تنگ تر از گور باشد
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت‌آشیان شما نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد بیداد ظالمان شما نیز بگذرد در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت این عوعو سگان شما نیز بگذرد آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بِکُشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شما نیز بگذرد ای مفتخر به طالع "مسعود" خویشتن تأثیر اختران شما نیز بگذرد این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد بیش از دو روز بود از آن دگر کسان بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم تا سختی کمان شما نیز بگذرد ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ‌طبع این گرگی شبان شما نیز بگذرد