📌 عمود شماره ۸۰۰
🚶♂هنوز خیلی راه نرفته بودیم که دیدم یه نفر داره صدامون میزنه. برگشتم ببینم کیه. ناخودآگاه گفتم: «چقدر این لباسهای مشکی بهتون میاد.» جواب داد: «منم میتونم باهاتون همسفر بشم؟» به صورت آقا سید نگاه کردم. لبخند ملیحی زد. یعنی موافق بود. گفتم: «چرا که نه!»
خوشحال شد و گفت: «اسمِ من خشایاره ولی شما میتونین خشی صدام کنین.»
🔅 گفتم: «داداش! حلالم کن.» برگشت پیشونیم رو بوسید و گفت: «منم بد رفتار کردم، اصلا بگذریم. راستش من از رنگ مشکی خوشم نمیاد، فقط یه بار واسه فوت آقام خدا بیامرز پوشیدم؛ ولی انگاری از این لباسه بدم نیومده. یه جورایی دوسش دارم.» آقا سید گفت: «الحمدالله» و به راه ادامه دادیم...
🏴 #همسفر_با_خورشید ؛ قسمت هشتم
☑️برگرفته از کانال مهدویت مهدیاران
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
📌 عمود شماره ۹۱۰
🌃 ساعت از یکِ نیمهشب گذشته بود. من و داداش خشی (البته خودش دوست داشت اینطوری صداش کنم) تقریبا بُریده بودیم. صدای با محبتی، که دست و پا شکسته سعی داشت فارسی صحبت کنه توجهمون رو جلب کرد.
🚶 تا اومدیم بفهمیم کیه، آقا سید گفت راه بیفتین. وسایلمون رو جمع و جور کردیم و سوار یه ماشین شدیم. اونقدر درب و داغون بود که نمیشد مدلش رو تشخیص داد. با دلخوری پرسیدم: «آقا سید! کجا داریم میریم؟»
🔹 همونطوری که با دستش به فردِ کناریش اشاره میکرد جواب داد: «امشب مهمون این برادر هستیم.» لحن جواب دادنش طوری بود که احساس کردم پدرم هنوز زنده است و مثل همهی سالهای بچگی داره به زور میبرم عید دیدنی!
سید دوباره گفت: «امشب مهمون این برادر هستیم، انشاءالله.»
🔆 البته من خیلی راضی نبودم. حرفی نزدم ولی احساس میکردم انگار آقا سید همهچی رو میدونست. همونطور که در افکارش غرق شده بود، گفت: «بچههای جدّم وقتی بدونِ پاپوش، گرسنه و تشنه این راه رو میرفتند قطعا خیلی بیشتر اذیت شدن. مهم اینه که هر جا هستی با امامت همسفر باشی.» از خودم و فکرهای ناجوری که به ذهنم خطور کرده بود خجالت کشیدم.
🏴 #همسفر_با_خورشید ؛ قسمت نهم
☑️برگرفته از کانال مهدویت مهدیاران
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
9 - Shor - Hajmahdirasuli - Shab3 990704 - Sarallahzanjan.mp3
13.98M
⚜#رزق_مداحی_امشب_دلانہ
🏴قسم به اون موکبای ساده
🎤حاج مهدی رسولی
هیئت ثارالله زنجان
#اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
روضه خوانت میشوم
با روضه ای تک مصرعی
« بر زمین بودی و
بر جسم تو پیراهن نبود »
#کربلا
#اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
#ما_ملت_امام_حسینیم
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#پروفایل_خاص_دلانہ
آهستہ👣قدم بزن
خـــــدا مےدانـد
جامانده دلے
بہ زیـــر
پایـت
زائر
#اربعین
#ما_ملت_امام_حسینیم
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
من که آدم خوبیام،چرا خدا منو عذابم کنه؟🤨
خدا به من کار نداره،😏
آخه من بچه مذهبیام، حزباللهیام،🧔بسیجیام،کربلا رفتهام....
دیگه بهشت رو به نام من نوشتهان!!!!🤩
به این میگن ⏪ #ایمنی_از_مکرالله.
مخصوص بچهمذهبیهاست.♨️
دلیلش چیه؟
➊ - غفلت از عظمت خدا ، یعنی از خدا حساب نمیبریم.
➋- به روز جزا اعتقاد نداریم.
➌- به رحمت خدا بیش از اندازه اطمینان داریم
➍- به طاعت و عبادت های خودمون اعتماد داریم
#از_زمین_تا_معراج
#قسمت سی و یکم
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
دلانہ
🌷🌿شهید از زبان شهید:
سرادر شهید سلیمانی در بخشی از خاطراتش شوق به شهادت شهید حسین همدانی را اینگونه بیان میکند:
من رفتم خدمت آقا(رهبر معظم انقلاب)برای مجوز کاری که ایشان(شهید حسین همدانی) میخواست انجام بدهد،برای این رفته بودم مجوز بگیرم،چون آن وقت ما هنوز مجوز اینکه پاسدار داخل میدان ببریم نداشتیم.ما میخواستیم که پاسدار ببریم برای اینکه فوعه و کفریا را بتوانیم آزاد بکنیم؛ لذا آمدیم مجوز برای این کار را بگیریم.
شهید همدانی هم چون فرمانده قرارگاه سیدالشهدا امام حسین (صلوت الله علیه) بود او هم در این کار متولی شد. او وقتی شنید که پاسدارها میآیند و پاسدارها باید بیایند و همهی این حرفها، اصلاً _چون خودش سالها اینجا بود_ یک شوقی پیدا کرد. یعنی کلاً هوایی شد و گفت من اصلاً نمیمانم و به سمت آنجا آمد.
آخرین لحظهای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چندساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانیای در او دیدم. من در آن لحظهی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است.
اینکه میگویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی.
آنجا با خنده به من گفت «بیا باهم یک عکسی بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ چه خودش، چه با کسی. وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم.
وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد:
چون رهد از دست خود دستی زند/ چون جهد از نفس خود رقصی کند
من این دست رقص را، این حالت پرواز را، این حالت اشتیاق را، این حالت عروج را در او دیدم.
#سالروز_شهادت
#شهیدحسینهمدانی
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از نذر عجیب یک خادم عراقی در پیاده روی اربعین از زبان حامد عسگری...
#کربلا
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
#ما_ملت_امام_حسینیم
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
💗💔💗💔💗
امروز یه #پست_خاص_دلانہ داریم
منتظر باشید.....
💓💗💓💗💓
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ 🏴@dellane🏴 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛