قبلنا وقتی میخواستم باهات حرف بزنم راحت تر بودم
بچه بودم و فارغ از محافظه کاری
هرچی به ذهنم میرسید
به قلمم هم میومد
اما از یه جایی به بعد
هروقت میخواستم یه چیزی به یکی بگم کلی راجع بهش فکر میکردم و گاهی هم از به زبون آوردنش پشیمون میشدم
اما نمیفهمیدم که رابطه من و تو
با رابطه با مردم_همممممممه مردم_فرق میکنه
رابطه من و تو حتی فراتر از رابطه پدر و فرزندی بود
یه چیزی شبیه به رابطه مراد و مریدی بود
نمیدونم چی شد که یهو همه چی خراب شد
چی باعث فاصله بین من و تو شد
شاید بزرگتر که شدم دلمشغولی ها و دغدغههام هم باهام بزرگتر شدند و افتادند بین من و تو
این ماه،ماه توئه آقای من
آقااااااای دلللتنگیییی
دلم برات یه ذره شده😢
میدونم تو حواست بهم هست
کاش حواس منم هیچ وقت از تو پرت نمیشد❤️
دستم رو بگیر مولای من
بزار دوباره بشم دوست صمیمی خودت
سایه تون از سرم کم نشه آقا...
#دل_نویس
#صاحب_الزمان
#مهدوی
#دل_تنگی
@delnegareman
صدای نفس نفس هاش رو تک تک آجرها با گوش جان میشنیدند
از بس دویده بود پاهاش رمقی نداشت و
نفس هاش هم به شماره افتاده بود
زیر لب زمزمه میکرد
یا جده سادات
یا ام ابیها
زن بیچاره بعد از سالها انتظار
جوابشو از خدا گرفته بود و منتظر نورچشمی طایفه بود...
اما حالا...
دیگه زیاد مطمئن نبود که هنوز هم میتونه منتظر باشه یانه
آخه موقع فرار از دست پاسبونای از خدا بی خبر،که میخواستند چادر از سرش بردارند،زمین خورده بود
پهلوش خیلی درد میکرد و مدام حضرت زهرا (س) رو صدا میزد
ترسیده بود و پناهی نداشت
اما دیگه نگران خودش نبود
سرش شده بود پر از فکر
فکرای جورواجور
فکر کودک به دنیا نیامده ش
فکر چادر خاکی و پاره ش
فکر اینکه بی عفتی زنای مردم چه دردی از حکومت و أمنیه و مردم دوا میکنه
فکر چطور برگشتن به خونش
فکر درد بی امان پهلوش
فکر سیاهی چادرش که داشت به سپیدی لباس آخرت مبدل میشد
فکر نیافتادن چادر از سرش تا لحظه آخر
فکر...
#داستانک
@delnegareman
دلم گرفته
از همه چیز
از همه کس
از همه جا
الان هیچی خوشحالم نمیکنه
بجز تنهایی
اگر این تنهایی با طبیعت
با اصل و ریشه هممون
همراه بشه دیگه چی میشه
منم
وخدا
و آفریده های بی آزار خدا...
#طبیعت
#دل_نویس
@delnegareman
ویلایی کوچک
در اعماق یک جنگل
که بوی چمن های تازه باران خورده و سبزی های باغچه کوچکش درهم آمیخته
چای دودی که در کتری زرد فلزی دم کشیده
و صبحانه ای مختصر در تکه ای از بهشت🌸
#طبیعت
#آرزو
#دل_نویس
@delnegareman
من گذشتم
تو نیز بگذر
من از پاره تنم
و تو...
از پاره ای از خطاهایم
و میدانم که این رسم را
از تو یاد گرفته ام
پروردگار مهربانم...
#خانواده_شهدا
#دل_نویس
@delnegareman
مادر من یک زن زیبای مهربان با لبخندی از جنس شکوفههای بهاری ست
مادر من تحصیلات عالیه دانشگاهی ندارد اما از نظر من،رتبه اول دکترای مهربانی از دانشگاه محبت است
مادر من کتب و نظرات فلاسفه بزرگ غرب را نخوانده است و از قضایای جورواجور منطق بی خبر است اما گاهی حرفهایی میزند که اگر به آن عمل نکنی عمق فاجعه را مدتی بعد درک خواهی کرد
مادر من روانشناس کودک نیست اما آنقدر خوب با بچهها برخورد میکند که همه بچهها دوست دارند او مادرشان باشد
مادر من اهل مدگرایی و لباس های آنچنانی نیست اما همیشه پیراهنش عطر یاس و مادر را دارد
مادر من بهترین سرآشپز رستوران نیست اما عطر غذایش از چند کوچه آن طرفتر آدم را مست و دیوانه میکند
مادر من یک زن خانه دار مهربان است که شغل های زیادی دارد،مادری،همسری،خواهری،دختری و...
که از پس همه شان به خوبی برآمده...
مادر من مادر من است...
دوستت دارم مادر عزیزم❤️
#مادر
#مهر_مادر
#عشق_خالص
@delnegareman
چه جنجال و هیاهویی در حیاط به پا شده،ینی چه خبره؟
خونه ما خیلی وقت بود که انقدر شلوغ نشده بود
اون پارچه ها چیه که میزنن به دیوار؟
مامان چطور اجازه داده اون گوسفند رو ببندند تو باغچه!
اووه این همه میوه توی حوض چیکار میکنه!
وای!
چقدر گشنمه
حالا مامانو تو این شلوغی از کجا پیدا کنم،من هنوز صبحونه نخوردم.
-رضا تو تازه بیدار شدی؟!
بدو بیا یه چیزی بخور آماده شو باید بریم دنبال بابا فرودگاه،امروز از حج برمیگرده!
#داستانک
@delnegareman
باران پنجره را میبوسد
و پنجره اشک شوق میریزد
وقتی باران میبارد
بهانه پبدا میکنی برای عاشقی بیشتر
با خودت چتر ببر
لباس گرم پوشیده ای؟
مواظب خودت باش
چایی میخوری؟
و هزاران جمله دیگر که از سر عشق است و دوست داشتن
فصل باران فصل عاشقیست
عشق بورزیم و عاشق باشیم...
#دل_نویس
#عاشقانه
@delnegareman
بچه که بودم تفریحات و گردش رفتن هایم خیلی بیشتر برایم مزه داشت
چون به خانواده خودمان تنها بسنده نمیکردیم،حتما چندتا خانواده میشدیم و میرفتیم توی دل طبیعت...
آنوقت بچههای بیشتری بودیم و میتوانستیم بازی های بیشتر و متنوع تری باهم داشته باشیم😊
بزرگترها می نشستند دور هم و چایی می خوردند و می خندیدند و حرف می زدند...
بلال ها را میگذاشتیم روی آتیش و منتظر میماندیم آماده شوند
اگر دیر می جنبیدیم تمام میشدند
مثل حالا نبود که یک خانواده یکه تنها با کلی خوراکی بیرون بروند و کلی به بچه التماس کنند که بیا عزیزم بیا توهم یک چیزی بخور
آنوقت ها خوراکی ها هم خوشمزه تر بود...
#خاطره
@delnegareman