eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰 –چی شده؟ تو این اوضاع چه وقت نیومدنه. –ببخشید حالم خوب نیست، نمی‌تونم... حرفم را برید. –چرا؟ دیروزم که مرخصی ساعتی گرفتی؟ اتفاقی افتاده؟ در دلم قند آب شد که حالم را می‌پرسد.نگذاشت چند لحظه از شادی‌ام بگذرد پرسید:–دیروز با پری‌ناز کجا رفتید؟ هر چی زنگ میزنم جواب نمیده. با حرفش انگار پتکی بر سرم کوبیده شد. با استرس پرسیدم:–یعنی چی جواب نمیده؟ –اهوم. الان جواب ندادن رو برات معنی کنم؟ چرا سوالم رو با سوال جواب میدی؟ –جای خاصی نرفتیم، پری‌ناز من رو برد محل کارش رو نشونم بده. –برای چی؟ حالا چی شده شما اینقدر با هم اوکی شدید؟ تا همین چند وقت پیش که... –من مشکلی باهاش نداشتم، اون خودش به من گیر می‌داد. بعد یه مدت نمی‌دونم چرا مهربون شده بود.صدایش را کمی بالا برد.–شده بود؟ –کلی گفتم. حرف مرا تکرار کرد.–که کلی گفتی، باید از خود پری‌ناز بپرسم. باشه، پس امروز استراحت کن، خداحافظ تا فردا. هنوز من خداحافظی نکرده بودم که گوشی را قطع کرد.وارد اتاق کار ستاره که شدم، دستکش نایلونی‌اش را از دستش خارج کرد و با هم دست دادیم. با لبخند گفت:–می‌دونی موقعی که زنگ زدی کی اینجا بود؟ –نه، کی؟ –مادر شوهر آیندت. –کیو می‌گی؟ –همونکه منتظر نگهش داشتید دیگه. –آهان بیتا خانم رو میگی؟ –آره، چرا بهش یه جوابی نمیدید؟ بیچاره ناراحت بود می‌گفت همش امروز و فردا می‌کنن. –راستش خانوادم مخالفن. ولی چون من میگم جواب مثبت بدید اونام نمی‌دونن چیکار کنن. ستاره اشاره کرد روی تخت دراز بکشم. –قرار بود ماساژ صورت بهت یاد بدم درسته؟ –آره، ولی الان امدم سردردم رو آروم کنی، شقیقه‌هام خیلی درد می‌کنه. –نکنه توام میگرن داری؟ خوابت به هم نریخته؟ از چیزی عصبی شدی؟ –هر دو. فکر نکنم میگرن باشه، کمی دستش را چرب کرد و با سرانگشتانش شروع به ماساژ کرد.–خب چرا خانوادت جوابشون منفیه؟ مگه پسر مشکلی داره؟ –مشکل که خیلی داره، اصلا به خانواده ما نمی‌خوره.دستش از ماساژ دادن باز ماند و صورتم را نگاه کرد.–خب پس چرا تو جوابت مثبته؟ چشم‌هایم را بستم و آهی کشیدم.–نمی‌دونم. شاید چون فقط می‌خوام وضعیتم عوض بشه، از این وضعیت خسته شدم. دوباره انگشتانش حرکت کرد. –اینجوری که وضعیتت بدتر میشه و چند وقت دیگه صبح تا شب حسرت همین وضعیتت رو می‌خوری. البته بیتا خانم حدس میزنه جوابتون منفی باشه‌ها، چون می‌گفت پسر مریم خانم رو رد کردی دیگه چه برسه به پسر این. فقط براش عجیب بود چرا اینقدر دست دست می‌کنید. با یاد اوری خواستگاری راستین قلبم فشرده شد، کاش خواستگاری‌اش واقعی بود. کاش بود. ستاره زیر چشمی نگاهم کرد و ادامه داد: –اون روز که کنار ماشین پسر مریم‌خانم دیدمت فکر کردم خبریه. چرا بهش جواب منفی دادی؟ چشم‌هایم را باز کردم و نگاهش کرد. تار می‌دیدمش. دوباره دستهایش متوقف شد. –حرف بدی زدم؟ چرا ناراحت شدی؟ سرم را به علامت منفی تکان دادم. ناراحت شد.–ببخشید نمی‌دونستم از حرفم ناراحت میشی. –نه، به خاطر حرف تو نیست. ناراحتیم از سرنوشت خودمه. فقط نگاهم کرد.وقتی تمام ماجرای خودم و راستین را برایش تعریف کردم، از ناراحتی روی صندلی کنار تخت نشست و سرش را پایین انداخت.–بهش علاقه پیدا کردی؟از سوالش نفسم بند آمد. سکوت کردم.–معلومه که یه حسی نسبت بهش داری وقتی اسمش رو آوردم پوستت زیر دستم داغ شد. خجالت زده مسیر نگاهم را تغییر دادم. بلند شد و سرزنش‌وار نگاهم کرد.–لابد الانم میخوای به پسر بیتا خانم جواب مثبت بدی که اون رو فراموش کنی، درسته؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. آهی کشید و زمزمه‌وار گفت:–چرا همیشه اینطوریه؟ عشق همه‌جورش عذابه، چه بهش برسی چه نرسی.سوالی نگاهش کردم.دوباره روی صندلی نشست. –خود من وقتی ازدواج کردم اونقدر راضی بودم که فکر می‌کردم دیگه خوشبخت ترین آدم روی زمینم. چون دیوانه‌وار دوسش داشتم. ولی خیلی زود فهمیدم که اشتباه کردم. عاشق شدن بد نیست، ولی مشکل من اینجا بود که آرامش داشتن و خوشبختیم رو وابسته کرده بودم به یکی دیگه... با تعجب پرسیدم:–خب آدم ازدواج میکنه که خوشبخت بشه دیگه. لبخند زد و سرش را به طرفین تکان داد. –نه، اشتباه نکن. ما باید اول خوشبخت باشیم بعد ازدواج کنیم. وقتی به تنهایی احساس خوشبختی کردیم بدون وابستگی به آدمها، اون موقع وقت ازدواجمونه، حالا هر کسی تو یه سنی این حس رو پیدا می‌کنه، ولی کارای ما برعکسه، همین که عاشق میشیم می‌خواهیم به وصال برسیم چون خودمون رو خوشبخت می‌دونیم. سرگردان نگاهش کردم. او دنباله‌ی حرفش را گرفت:–بعد از ازدواج زیاد خوشحالیم طول نکشید. اون معتاد شد. وقتی فهمیدم، دنیا روی سرم آوار شد. همون لحظه خودم رو بدبخت‌ترین آدم روی زمین احساس کردم. اون خودش رو عاشق‌تر از من می‌دونست ولی عشق مانع معتاد شدنش نشد. چشم‌هایم گرد شد. –یعنی چی؟ 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110