سلام نونساداتهاشمی هستم 😉
لینک زیر رو لمس کن و هر انتقادی که نسبت به من داری یا حرفی که تو دلت هست رو با خیال راحت بنویس و بفرست. بدون اینکه از اسمت باخبر بشم پیامت به من میرسه. خودتم میتونی امتحان کنی و از همه بخوای راحت و ناشناس بهت پیام بفرستن، حرفای خیلی جالبی میشنوی:
👇👇👇
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MTIzOTk4MDM2OQ
| دِلـ نِوِشـته |
سلام نونساداتهاشمی هستم 😉 لینک زیر رو لمس کن و هر انتقادی که نسبت به من داری یا حرفی که تو دلت هست
بیاین حرف بزنینااا
حوصلم سر رفتتتت🔪☹️
قول میدم جواب بدم
هدایت شده از 𝒞𝓇𝒾𝓈𝓉𝒾𝒶𝓃ℴ ℛℴ𝓃𝒶ℓ𝒹ℴ//////🗿🗿ℂ𝕣𝕚𝕤𝕥𝕚𝕒𝕟𝕠 ℝ𝕠𝕟𝕒𝕝𝕕𝕠
تا پایان شعبان میخوایم صلوات جمع کنیم....
تو قرنطینه میشینی پای تلویزیون
گوشی و...
دوتا صلواتم بفرست برای
مهدیِفاطمه
ببین اون دوتا رو چطور دوهزار تا میکنه جواب میده...:))))
تعدادِصلوات👈🏻 @sadathashemi
✅گویا خودش راههای آسمان را رفته بود و دیده بود
✍رهبر انقلاب: صدای#شهید_آوینی، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت.
مثلاً میگفت: «این جوانان ما، به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین.»
این را چنان میگفت که گویا راههای آسمان را خودش رفته! دیده و میداند که اینها آشناتر هستند!
ما خیال میکنیم صدای جنگی باید صدای کلفت و نخراشیدهای باشد.
امّا ایشان آنطور صدایی نداشت. صدایی بود معصوم و نجیب و درعینحال استحکامی ویژه داشت؛ در قالب نوشتاری قوی و هنرمندانه...!
۱۳۷۲/۶/۱۱
شهید#سید_مرتضی_آوینی
#سالروز_شهادت
@delneveshteh🌿
خوشا آنانکه مردانه میمیرند و توای عزیز!
خوب میدانی که تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند...!
۲۰ فروردین سالگرد شهادت مستندساز و روزنامه نگار
"شهید#سید_مرتضی_آوینی"
@delneveshteh
امروز، عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود، مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز، من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جرّ و بحث میکردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید، آیه ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می آید.
صدایت آشنا و پررنج بود؛ پدرم بی درنگ از خواب پرید، مادرم با کفـگیر، به زمین تکیه داده بود، من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم، اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ورانداز می کردند.
و تو خود را معرفی کردی:
« ای اهل عالم! من بقیهالله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم...»
باورمان نمیشد. آنجا بود که گل از گلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیهالله فی ارضه»
بعد با طنین محمدی ات ما را خواستی: «...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم» ..وصف نشدنی است. در پوست خود نمی گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجده شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه میکرد و من و برادرم به خیابان دویدیم!
خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچه هایی که خانه هایشان اسیر سیلاب شده بیرون میریختند، یکی دکمه پیراهنش را بین راه میبست، دیگری گِرِه روسری اش را میان کوچه محکم میکرد، عده ای زیر بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفشهای پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می افتاد!
مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک میگفتند. قنادی رایگان شیرینی پخش میکرد و دم گلفروشی سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!
ماشینها بوقزنان و بانوان کِـلکشان و گلاب پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور میخواندند: «صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد»
خیلی از نگاهها به ویترین یک تلویزیون فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابره جهانی شود. نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشه مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات میفرستاد، دیگری قسم میخورد که تو را قبلاً در محلهشان دیده وخیلیها اشکهایشان را با آستین پاک میکردند تا یک دل سیر تماشایت کنند.
در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان میشد، دل شیعیانت مثل سیروسرکه میجوشید اما کسی فکر نمیکرد به این زودیها ببـیندت.
راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود:« مَثَلِ ظهور مهدی، مَثَلِ برپایی قیامت است. مهدی نمی آيد مگر ناگهاني" قسم میخورم این اثرِ دعای توست که تا کنون ما زیر عَلَمت مانده ایم."
کاش زودتر برسی...
اللهم عجل لوليك الفرج