eitaa logo
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
608 دنبال‌کننده
639 عکس
87 ویدیو
26 فایل
دغدغه، عکس‌نوشت ها و سوالات ذهنی یک طلبه 🖋امیر خندان #مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه #مشاهدات #دستور_از_خمینی ارتباط: @admin_delneveshtetalabe @delneveshtetalab
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نوشتنی جات
روایت ساعت یک و بیست دقیقه ساعت نزدیک یک بود و من از لایو امیرخندان متوجه شدم تجمع است .امشب یکی از رفقا خبر بدی به من داده بود و بعد هم خبر بمباران زدن بیمارستان راشنیدم گر گرفتم و داغ کردم دعا میکردم زنده نباشم و این خبرها را نشنوم آمدم به حرم ملجا و پناهگاهی که از دوران دبیرستان یافته بودم .و از آن موقع بیتاب قم بودم هر لحظه و هر دم ...تا به حال که ساکن قم شدم اگر نبود این فضای مقدس و این نورانیت این مکان ،زباله ای چون من را هیچ کس نگاه هم نمی کرد به قول معروف زباله ای هستم که با مشک و عنبر و عود ،نشستم و.... آمدم به حرم از چهار راه شهدا تا حرم جای پارک نبود و من هم به روش سامورایی در پیاده رو پارک کردم و دیدم بعله کلی آدم با پرچم آمده اند ایستاده اند به شعار دادن انگار نه انگار که ساعت از یک هم گذشته دلم کمی آرام گرفت و مابقی دل گرفتگی ام هم با زیارت رفع شد. خدا را شکر کردم که در قم سکنا گزیده ام و با مردم شهر خون و قیام در هم آمیخته شده ام .و خدا را شکر کردم و یاد این جمله دیروز رهبری افتادم که فرمودند.اسراییل باید حملات خود را قطع کند وگرنه هیچ کس نمی تواند جلوی مسلمانان و مقاومت را بگیرد .درست است که هزاران نفر در بیمارستان المعمدانی شهید شدند .اما خون سرخ این بندگان مظلوم خدا قطعا راه را برای نابودی اسراییل هموار می کند .چون نه تنها خون مسلمانان بلکه خون تمام آزادگان جهان را به جوش خواهد آورد. اسراییل با این کار گور خودش را کرد . صدای مارش نظامی و رژه مردمان آزاده ای را می شنوم که از هر طرف به سوی مسجد الاقصی می روند .
717.6K
چند دقیقه‌ای روضه حضرت علی اصغر... دیشب(سه شنبه شب) بساط روضه در حرم جور جور بود. همه برای محکومیت اسرائیل و حمایت از فلسطین آمده بودند. مهدی سلحشور خودش را رساند. هادی خادم هم بود. مهدی رسولی روضه خواند. میرزا محمدی هم چند دقیقه ای سخنرانی کرد و یک سلام جانسوز به اباعبدالله الحسین... مهدی رسولی چند دقیقه‌ای روضه حضرت علی اصغر خواند... با حال خوش گوش کنید.
سایه‌ی همسایه همسایه‌ی ما با مزاحمت و دردسر همسایه ما شد. همسایه که نه، اصلاً نمی‌شد سایه‌هایمان به هم نزدیک شود چه رسد به این که همسایه شوییم. هنوز هم همین طور است. غریبه‌ای که به زور ساکن خانه‌ای نزدیک خانه ما شد. مدتی در محله‌ی ما آواره بود. با این که در شهر دیگری خانه داشتند ولی خانه به دوش بودند. کسی از آن‌ها دل خوشی نداشت. در هر محله‌ای رفت و آمد می‌کردند دردسر درست می‌شد. اول یک اتاق در خانه همسایه ما خرید. اتاق که نبود، قسمتی از یک انباری کوچکی بود که در مقایسه با کل خانه و اتاق‌ها و پذیرایی و حیاط، چیز خاصی محسوب نمی‌شد. قدیم بود و خرید و فروش به این سبک مرسوم. سید ضیاء، پسر ناخلف خانه ما هم نمی‌دانم برای چه چیزی، خوش خدمتی خوبی در جوش خوردن همین معامله داشت. مرد غریبه از همان اول ادعا داشت که اینجا ملکِ آبا و اجدادی من است. چون صدها سال پیش اجداد من در این محله و خانه زندگی کرده‌اند. با این که همسایه‌ی قلدر ما صاحب همان یک انباری هم نبود، ولی بعد از مدتی ادعا کرد که مالک کل خانه است و اختیارات خانه با اوست. البته آن هم کم کم. چند باری بچه‌های هم‌خانه‌ای‌ها را کتک زد که چرا از جلوی اتاق ما رد می‌شوید! راهرو برای من است. یکی دو باری هم از اتاق هم خانه‌ها دزدی کرد. البته ماجرا هم به همین جا ختم نشد. چندنفری از هم‌خانه‌هایش اعتراض کردند. صدای اعتراض همسایه‌ها هم بلند شد. ناپدری که در خانه ما حاکم شده بود هم چندان به این ماجرا التفاتی نداشت. روحانی محله به مردم هشدار می‌داد ولی اثری نداشت. چند نفری هم غریبه‌ای که دیگر همه او را می‌شناختند کتک زند؛ بعدها هم بچه‌های همسایه جلو قلدر مآبی او ایستادگی کردند. همسایه قلدر، اتاق سمت چپی هم خانه‌ای‌اش را تصاحب کرد. پیرزن صاحب اتاق، آواره شد. دیوار اتاق همسایه سمت راستی را هم یک روز خراب کرد و اتاقش را توسعه داد. البته نه اتاق برای او بود و نه توسعه دادن حقّ او. ضرب و شتمی که با زن‌های ساکن در خانه کرد را فراموش نمی‌کنم. آسیبی که به روح زن همسایه زده بود کمتر از جسمش نبود. داستان به قتل و غارت هم رسید. صدای همسایه‌های غیر مسلمان ما هم بلند شد. ولی صداها یکصدا نبود. همه مثل انگشتان یک دست کنار هم نبودند. خودش این قدرها آدم باقدرتی نبود؛ معلوم بود از بیرون خانه حمایت می‌شود. بیرون از شهر کسانی بودند که می‌خواستند جناب قلدر، دراین محله باقی بماند. معلوم بود که سَر و سِرّی با یکدیگر دارند. گاهی همسایه‌ها ردّ آن‌ها را با آن شمایل عجیبشان در همان خانه دیده بودند. همسایه‌ها که دیگر به تنگ آمده بودند برای رفع مساله به چند سازمان پُر اسم و رسم که ادعای جهانی داشتند هم سری زدند. آن‌ها که اتاقشان را از دست داده بودند بارها شکایت کردند. مدعیان رفع مساله هم دستشان با حامی همسایه و مرد غریبه در یک کاسه بود. فقط به اعتراض مردم خوب گوش می‌کردند و یک نامه از سازمان می‌فرستادند که: آقای قلدر! لطفاً کمی آرام‌تر! داستان مفصل‌تر و پیچیده‌تر از این حرفها هست. بیش از نیم قرن از شروع داستان گذشته است و هنوز ادامه دارد. چند باری ماجرا اوج گرفت ولی همسایه‌ی نامرد ما که هنوز هم برایم همان مرد غریبه است، تا این اندازه بی رحم نشده بود. کم کم لقب کودک کُش شد خصلت بارز این سگ هار! بیمارستان را به آتش کشیدن یکی از کارهای تازه این همسایه ناجوانمرد است. او که نه از دین بویی برده است و نه از انسانیت... .
⬛ویژه برنامه شب شهادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و گرامیداشت شهدای جبهه مقاومت در غزه 📆 چهارشنبه 3 آبان 📭 قم، پردیسان، جنب مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیها 📌جهت مشارکت در برگزاری مراسم و اطعام در موکب، کمک ها و نذورات خود را به شماره کارت
5041721091633397
به نام احمد عابدینی واریز نمایید 🔸 موکب حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها🔸
شاید کمی کمتر از چشم بر هم زدن و شاید هم کمی بیشتر، دقیق نمی دانم، ولی اولین خشت های دهه چهارم زندگی هم فرا رسید. شاید برخی اوقات کمی از روال خسته کننده و نگذشتن ایام ناگوار گله داشته ام، ولی سرعت حرکت عمر آن ها را هم از یادم کمرنگ کرده است که چه سالی بود و یا چه ترمی و کجا و.... دهه چهارم یعنی سلام بر میانسالی. یعنی سلام بر ریختن موهایی که هر 3 هفته یکبار باید کوتاه می شد و اگر نمیشد قیافه از قافیه به در میشد و الان اگر 5 هفته هم کوتاه نشود اتفاقی نمی افتد.... و ترکیب تارهای سفید و مشکی .... دهه چهارم یعنی کم کم رسیدن به پله های بلوغ عمر. نفس ها و پله های آخر رسیدن به دوره اوج و چیدن ثمره بهار زندگانی بارها به دوستان و نزدیکان گفته ام، سالروز تولد تبریک ندارد؛امّا با مساله کادو گرفتن و کیک خوردن دور هم بودن چندان مشکلی ندارم. بهانه ای برای دور هم بودن زیباست ولی پیر شدن و نزدیک شدن به مرگ بیشتر تنبّه دارد تا تبریک. تبریک چه؟! من بیشتر این تبریک را شبیه یک بسته کادو خیلی قشنگ و پر از عکس گل و قلب میبینم که درونش یک کفن است!! یک تبریک شبیه تبریک انتصاب یک فرد به یک سِمت...تبریکی که نه ثمری دارد و نه اثری!! تبریک برای کدام موفقیت؟ تبریک برای نزدیک تر شدن به مرگ که هر لحظه در کنار ماست؟! تبریک که یکسال دیگر هم عمرت را هدر دادی !؟ تبریک که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند و می وزند و می‌چرخند و ...من در غفلت؟! تبریک برای یک سال فعالیت و مجاهدت و تلاش؟! کدامیک!؟ در هر صورت در حد خواندن همین متن هم چند نفس به مرگ نزدیک شدیم..... خواسته یا نا خواسته سلام دهه چهارم عمر من....سلام پی‌نوشت: زندگی زیباست و تلاش برای زیبا کردن آن زیبا تر امید زیباست و مرگ است که این امید را مضاعف می‌کند. شاید کسی برداشت کند متن یاس آور است، لیک باید عرض کنم خیر! با این نگاه بخوانید. https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564 @delneveshtetalabe
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
شاید کمی کمتر از چشم بر هم زدن و شاید هم کمی بیشتر، دقیق نمی دانم، ولی اولین خشت های دهه چهارم زندگی
دو سالی از انتشار این مطلب می‌گذرد. در این مدت بازخوردهای متفاوتی در مورد این متن داشتم. برخی متن را منفی و سیاه قلمداد کردند، برای برخی متن شبیه تنبّه بود و برای برخی... سال گذشته خانمی از مخاطبان کانال بعد از خواندن متن زبان به شکایت از اوضاع زندگی کردند. سعی کردم در حد توانایی خودم راهگشا باشم. متن باعث شده بود کمی ذهن‌شان درگیر شرایط زندگی شود. چند خطی باز در این باره قلم زده‌ام که در کانال قرار می‌دهم؛ البته بیشتر برای بایگانی مطلب... شاید بعد از خواندن کمی ناراحت شویید. این مطلب برای نخواندن نوشته شده است. 👇👇
تولّد یا تنبّه تدبّری در جشنِ غفلت، مرگِ جشن و یا جشنِ مرگ چند روز پیش، به کیف قهوه‌ای‌رنگی که قبل از دانشگاه پدرم برایم خرید نگاه می‌کردم. بیش از یک دهه من را همراهی کرده است. در این مدت چند باری هم نیاز به تعمیر پیدا کرد. یکی دو نفر هم گفته‌اند: دیگر بس است! خجالت بکش! کیف نو بخر. چند روز دیگر یا چند سال دیگر، عمر این کیف هم تمام است. کسی برایش سوگواری نخواهد کرد. نه من؛ که چندی با آن زندگی کرده‌ام و در گرما و سرما آن را بر دوش گرفته‌ام، نه مغازه‌داری که آن را به ما فروخت و نه پدرم که آن را برای من خرید. کیف و ماشین و خانه و برج و کارخانه هم همین است. همه از ما جدا خواهند شد. برخی از برخی زودتر و برخی دیرتر. شاید ما برویم (بخوانید: بمیریم) و این‌ها بمانند. برای ما سوگواری خواهند کرد؛ همان‌هایی که برای نزدیک شدن به مرگ برای ما جشن می‌گرفتند. خودمان هم شبیه داستان «خر برفت و خر برفت و خر برفت» در این جشنِ غفلت خوش‌رقصی می‌کردیم. جشن نزدیک شدن به مرگ، چه جشنی است؟ باید در آن رقصید و پای‌کوبی کرد که «ای مرگ کجایی که من با نفس‌هایم قدم‌به‌قدم به تو نزدیک‌تر شده‌ام»؟ یا باید لباس حزن پوشید و آه و ناله سر داد؟ شاید هم هیچ‌کدام! دو سال پیش در متنی نوشتم«پیر شدن تبریک ندارد»، باید در ادامه آن متن بنویسم «نزدیک شدن به مرگ هم همچنین». نه پرتاب کیک در صورت فردی که سالروز تولدش فرارسیده، مرگش را به تعویق خواهد انداخت و نه نوار ترانه‌ای که چند هزار بار تکرار کند: تولدت مبارک! حالا به هر زبانی. آیا این جشن برای این است که فراموش کنیم که چند تار موی سرمان سفید شده است و چین‌وچروک‌های روی صورتمان بیشتر! جشن برای چه؟ چه خوب است سالی یک‌بار این تنبّه برای ما ایجاد بشود که با عمر خود چه کرده‌ایم؟ خود را در چه راه‌هایی صرف کرده‌ایم؟ چه پرونده‌ای از اعمال را رقم‌زده‌ایم! به نظرم افسردگی‌های دوره‌های سِنّی که در روان‌شناسی بررسی می‌شود، غیر از تغییرات جسمی و فیزیولوژی، بی‌ربط به این مسئله هم نخواهد بود. حتی اگر به جهان دیگری هم معتقد نباشیم، اعتقادداریم که مرگ پایان داستان زندگی هر انسانی در این دنیاست. پس فاصله بین تولّد و مرگ وقت محدودی است که در آن باید نقش خود را به‌خوبی ایفا کنیم. با این فرصت محدود و نامعلوم تا الآن چه کرده‌ایم؟ تاریخ تولّد فرصت خوبی است برای تولّد دوباره. برای بازاندیشی. برای نو شدن و نو دیدن؛ وگرنه هر شب می‌توان کیک خورد و شمعی را فوت کرد. می‌دانم که ریشه برخی از این مسائل مانند جشن‌ها به عرف برمی‌گردد. ولی نمی‌توانم فراموش کنم که همین عرف از «چهار‌شنبه سوزی» با آن حجم از کشته‌ها حمایت می‌کند و برای ازدواج جوانان با وجود مشکلات اقتصادی و غیره، ده‌ها دردسر دیگر ایجاد می‌کند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. با کادو گرفتن، کیک خریدن و دورهمی مشکلی ندارم. ولی غفلت را نمی‌پذیرم. نمی‌خواهم در سالگرد تولدم بلندبلند بخوانم خر برفت و خر برفت و خر... . نمی‌خواهم آن‌قدر صدایم را بلند کنم تا صدای نرم و آهسته مرگ را نشنوم. بیش از هشت میلیارد انسان روی زمین در حال فعلی زندگی می‌کنند. جشن تولد آن‌ها چه ثمری در زندگی خودشان و دیگران دارد؟ بماند بقیه انسان‌هایی که از بین رفته‌اند. جشن تولد آن‌ها هم گذشته و دیگر اصلاً یادی از آن‌ها نمی‌شود. مثلاً تولد پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی که فوت‌شده‌اند را چه کسی در یاد دارد؟ تولّدها شأنی ندارند مگر تنبّه و تذکر. اگر سالروز میلاد ائمه اطهار(علیهم‌السلام) نیز بر ما بگذرد و آن را فقط با شربت و شیرینی و کمی دست‌افشانی به سر ببریم و از نور وجود آن‌ها توشه‌ای برنگیریم، هم به خودمان ظلم کرده‌ایم و هم به آن حقایق عالم که نور هستند و نور هستند و نور... . این متن اگر تلخ است، حکم دارو را دارد نه زهر. همیشه شوخ و شیرینی، نیاز بشر نیست. گاهی کمی تلخی، طعم شیرینی‌ها را بهتر به یاد ما خواهد آورد. @delneveshtetalabe
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
تولّد یا تنبّه تدبّری در جشنِ غفلت، مرگِ جشن و یا جشنِ مرگ چند روز پیش، به کیف قهوه‌ای‌رنگی که ق
مسعود از دوستان دوران طلبگی است. ارشد دارد و درس خارج حوزوی مشغول است. در مورد این متن، چند خطی برایم نوشته است. حرفش را از این منظری که او دیده قبول دارم. این که ما باید شکرگزار نعمت عمر باشیم و زیبایی‌های زندگی را که خدا به ما بخشیده است فراموش نکنیم، حتما لازم است. اما این امر نباید سبب غفلت شود.
ملّت عشق نویسنده: الیف شافاک ترجمه: ارسلان فصیحی
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
ملّت عشق نویسنده: الیف شافاک ترجمه: ارسلان فصیحی #کتاب
ملّت عشق نویسنده: الیف شافاک ترجمه: ارسلان فصیحی می‌خواستم در عنوان این مطلب بنویسم ملّت بی‌عشق، یا ملّت خیانت‌کار...امّا چرا؟ برخی کتاب‌ها مثل سیگار هستند. همین‌که بخواهی بگویی سیگار نکش، مجبور می‌شوی نامش را ببری. من کتاب ملت عشق را جزء همین کتاب‌ها می‌دانم. هیچ انسانی برای این‌که بخواهد علیه انسانیت مطلبی بنویسد و یا مفهومی ضد فطری را تبلیغ کند، روی جلد کتابش نمی‌نویسد: این کتاب ضد بشری است؛ یا مثلا صراحتا نمی‌گوید این کتاب در مورد ترویج خیانت نوشته شده است. مثال معروفی است که می‌گوید: خودش را بیاور ولی اسمش را نبر. پس لازم نیست در شناسنامه و جلد کتاب اسمی از محتوای کتاب به میان بیاید. هنر نویسندگی گاهی تیغی می‌شود در دست یک زنگی مست. حال این زنگی مست می‌تواند زنی باشد که مستِ «فمینیسم» است؛ هرچند خانم دکتری باشد که برای این کتاب جایزه بین‌المللی هم گرفته است. شاید بتوان گفت کتاب ازلحاظ داستانی چیزی کم ندارد. به‌خوبی توانسته است دو داستان موازی را پیش ببرد. در یک داستان فضای زندگی مولوی و شمس را در فضای اجتماعی زمان خودش ترسیم می‌کند. در داستان دیگر زندگی مؤلف و ویراستار کتاب که زندگی اش تحت تاثیر مولوی قرار گرفته است روایت می شود. صدالبته که ترجمه شیرین و روان «ارسلان فصیحی» هم در شهرت و ترویج این کتاب بی‌تأثیر نیست. ترجمه آزاد باعث شده است تا ضرب‌المثل‌ها را دقیقاً در جای خودش بکار ببرد، ولی به نظرم این کتاب از رده کتب زرد گذشته است و دم به نارنجی و قرمز می‌زند. قاطی کردن مفاهیم عرفانی با عشقی که تبدیل به خیانت می‌شود، یکی از جرم‌های این کتاب است. جرمی که در قالب گرگ در لباس میش به مخاطب خورانده می‌شود. این‌گونه است که کتاب را هر سایتی می‌فروشد و کتاب صوتی آن ترویج می‌شود. در هر بقالی و عطاری‌ای هم این کتاب در دسترس است. نکته دیگر تحریف شخصیت‌های مولوی و شمس تبریزی است که فراوان در این کتاب دیده می‌شود. این هم آسیبی است که وقتی ما بزرگان خودمان را روایت نکنیم دیگران روایت تحریفی خود را رواج خواهند داد. خواندن این کتاب را نه توصیه می‌کنم و نه پیشنهاد. هدیه دادن آن‌که دیگر هیچ. با نخواندن این کتاب چیزی را از دست نمی‌دهید. البته که استثناءها در این زمینه همیشه وجود دارد. به قول طلبه‌ها الّا ما خرجَ بِالدّلیل، افرادی می‌توانند به سراغ امثال این کتاب‌ها بروند. هرچند در ظاهر، کتاب در مورد مولوی و زندگی او، شمس تبریزی و عرفان است (آن هم با قرائتی نا صحیح)؛ ولی باطن کتاب توجیه خیانت است با فهم ناصحیح از مفاهیم ناب و پاک عرفانی و کلمه‌ای والا به نام «عشق». تئوریزه کردن گناه و یا اشتباهات بشر، مرحله بالاتری از گناه است. گناه آلوده کردن عشق به خیانت که جای خود دارد. با کمی جست‌وجو متوجه خواهید شد که تبلیغاتی که در مورد این کتاب می‌شود، چندان آش دهان‌سوزی نیست!
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
سایه‌ی همسایه همسایه‌ی ما با مزاحمت و دردسر همسایه ما شد. همسایه که نه، اصلاً نمی‌شد سایه‌هایمان ب
کانال های خبری از شرایط سختی در غزه گزارش می‌دهند گویا اسرائیل‌ دیوانه تر از پیش، بی رحمی خود را به نمایش گذاشته است... دعا کنید🤲
برخی شکستن‌ها نه با چسب و نه با هیچ چیزی به حالت خود برنمی‌گردند. خواه قوی ترین چسب دنیا باشد و خواه قوی ترین دستگاه جوش. گاهی بعد از شکستن‌ها نیاز به تغییر است. نیاز به نو شدن. پی‌نوشت: از گرفتاری‌های دنیای عینکی ها...
مغلوبه یا مقلوبه؟ اواخر ماه رمضان، اسم یک غذا در فضای مجازی پخش شد. غذایی که بیشتر طعم و بوی سیاسی داشت تا طعم یک غذای معمولی بر سر سفره! پخت این غذا توسط خانم های یک حوزه علمیه، سوژه ای شده بود برای نیش و کنایه های برخی. پویشی برای هم نوایی با زنان فلسطینی با پخت غذا شکل گرفته بود. غذایی که تبدیل شده است به یک پرچم و نماد سیاسی! کمتر از ۸ ماه از آن حواشی میگذرد. غذای مقلوبه طعم مغلوبه بودن را دارد به دشمن می چشاند. قرار است یکبار دیگر یک غذا، تبدیل شود به یک حرکتی سیاسی ؛ یک غذای سیاسی!
ان شاالله همیشه این‌جا شلوغ باشه همیشه صف باشه هر کس دلش میخواهد راهی این جا باشه دعاگو بوده و هستم...
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
به نام خدا ارتداد سومین اثری است که از وحید یامین‌پور می‌خوانم. نخل و نارنج در مورد شیخ انصاری و کا
به نام خدا ارتداد سومین اثری است که از وحید یامین‌پور خواندم. «نخل و نارنج» و «کاهن معبد جینجا»، دو اثری است که قبل از این کتاب خوانده‌ام. سه اثر از مؤلفی نام‌آشنا... جنس این کتاب با دو تألیف دیگر متفاوت است. کتابِ اول در مورد زندگی‌نامه یکی از علمای بزرگ اسلام به نام «شیخ مرتضی انصاری» است. دیگری هم سفرنامه‌ای از مؤلف در مورد سفر به ژاپن است به مناسبت سالگرد حمله اتمی به دو شهر بزرگ آن. اما نویسنده در این اثر سعی کرده است با قالب داستان، موضوع جدیدی را بیان کند. مسئله‌ای که هرچند تابه‌حال در مورد آن صحبت شده، ولی کمتر اثر مکتوبی دراین‌باره به چشم می‌خورد. شاید بتوانم بگویم اولین اثر و یا اولین اثر داستانی که به این موضوع پرداخته، کتاب ارتداد است. کتاب در 245 صفحه و سه فصل نوشته‌شده و اثری است از انتشارات سوره مهر. طرح جلد و صفحه‌آرایی، باعث شده کتاب چشم‌نواز شود. چاپ بیست و یکم کتاب را از کتابخانه امانت گرفتم. چاپ اول کتاب برای سال 1398 هست. پس در مدت تقریباً 4 سال توفیق خوبی برای چاپ مجدد و جلب نظر مخاطبان به دست آورده است. موضوع کتاب حول محور شکست انقلاب اسلامی در سال 1357 و سرگذشت بعدازآن چرخ میزند. اگر انقلاب رخ نمی‌داد بعدازآن چه اتفاقاتی می‌توانست شکل بگیرد؟ مبارزان چه وضعیتی پیدا می‌کردند؟ عاقبت مکاتب فکری دیگر که با استبداد و استکبار جهانی در حال مبارزه بودند چه می‌شد؟ چه حوادثی برای رهبران نهضت و سردسته‌های گروه‌های مبارز رخ می‌داد؟ راه مبارزه را ادامه می‌دادند یا نه؟ سر تسلیم فرود می‌آوردند و یا راه مقاومت و ایستادگی را در پیش می‌گرفتند؟ کتاب سعی کرده است با روندی داستانی سؤالات بالا را جواب دهد و با نگاهی به آینده وضعیت آن‌ها را در سال‌های بعد از انقلاب بیان کند. داستان کتاب با روایتی عاشقانه و مردانه آغاز می‌شود. سپس این روایت عاشقانه در روند مبارزات و حوادث قبل از شکست انقلاب و بعدازآن ادامه پیدا می‌کند. سه شخصیت اصلی در جریان کتاب، خانواده‌ای هستند که حوادث، حول محور زندگی آن‌ها رقم می‌خورد. البته با کنایه به برخی از شخصیت‌ها هم اشاره‌ای می‌شود. مثلاً سید خراسانی و یا احمد که گمان می‌رود احمد متوسلیان و دیگری رهبر انقلاب باشند. «یونس» و «دریا» زوج مبارزی هستند که در گیرودار مبارزات اولین و تنها فرزندشان به نام «آرزو» به دنیا می‌آید. با شکست انقلاب در شب 21 بهمن، این خانواده‌ی سه‌نفره دچار تحولاتی می‌شوند. تحولاتی که تا چند دهه بعد در زندگی آرزو و حتّی در ازدواجش، اثر می‌گذارد. اگر کمی بیشتر ادامه دهم، کل داستان کتاب را تعریف کرده‌ام. این‌گونه لذت خواندن کتاب را از مخاطب خواهم گرفت. همین اندازه بگویم که خواندن کتاب در این روزهایی که عملیات «طوفان الاقصی» رخ‌داده است، طعم خاصی به خواننده می‌چشاند. چه رابطه‌ای بین روایت شکست انقلاب با طوفان الاقصی وجود دارد؟! برای پاسخ به این سؤال باید کتاب را بخوانید تا با جهان ترسیم‌شده توسط نویسنده آشنا شویید. فارغ از خلاقیت نویسنده و امتیازات کتاب، این اثر نظر منتقدین را هم به خود جلب کرده است. برای من که خیلی کم با دنیای داستان آشنا هستم، دیالوگ‌های شعارگونه و گاهی با طعم فلسفی، مانع از لذت بردن از داستان بود. به‌اصطلاح نویسنده‌ها، مؤلف گاهی در کتاب «حرف» زده و به سخنرانی پرداخته است. طعم و عطر داستان بین جملات گاهی گم می‌شود. به نظرم یامین‌پور قصد داشته است که داستان کمی رنگ و بوی فلسفی به خود بگیرد! در برخی صفحه‌ها، رگه‌هایی از این ادعا را می‌توان دید. شاید عدم توفیق کامل نویسنده در شکل‌دهی یک «داستان» برای بیان مطالب، نقد دیگری به این کتاب باشد. حتّی تا پایان داستان شخصیت‌ها به‌طور کامل شکل نگرفته‌اند. ترسیم و تصور کاملی از جزئیات شخصیت‌ها به دست خواننده نمی‌رسد. به همین خاطر کتاب بیشتر به یک داستان کوتاه می‌ماند تا یک رمان. یامین‌پور با تألیف‌های قبلی خود نمره قبولی در امر نویسندگی و داستان‌نویسی را آورده است ولی برای گرفتن نمره کامل نیاز به سرمایه‌گذاری بیشتری دارد. به تعبیری معروف، اردک در آب شنا می‌کند و در هوا هم پرواز؛ ولی نه مانند ماهی در عمق آب می‌رود و نه مثل عقاب در اوج آسمان. یقیناً اگر یامین‌پور زمان بیشتری را در امر داستان‌نویسی سپری و کار حرفه‌ای خود را در این راستا تعریف کند، ثمرات بهتری از او به‌جا خواهد ماند. ازآنجایی‌که هر اثر انسانی فارغ از نقد نیست، این کتاب هم نقدهایی دارد؛ اما نقدها مانع از آن نیست تا کتاب را به دیگران معرفی کنم. اگر فیلم سینمایی «سیانور» را دیده‌اید و کتاب «احمد احمد» را خوانده‌اید، این کتاب برای شما طعم دیگری خواهد داشت. راستی! کتاب احمد احمد هم کتابی است بس خواندنی!
قصه ننه علی روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی نویسنده: مرتضی اسدی از انتشارات حماسه یاران
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
قصه ننه علی روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی نویسنده: مرتضی اسدی از انتشار
قصه ننه علی روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی نویسنده: مرتضی اسدی از انتشارات حماسه یاران شاید بتوانم بگویم یکی از پنج کتاب عجیب‌وغریبی که در موضوع دفاع مقدس خوانده‌ام همین کتاب است. تردید نویسنده در مورد نوشتن کتاب و رها کردن چهارساله‌ی سیر مصاحبه و تحقیق با مادر شهید برایم کمی عجیب بود. بعد از خواندن کتاب این تردید او را که در همان ابتدای کتاب ذکر کرده بود، تأیید و تحسین کردم. واقعاً وارد شدن در این عرصه، خطرپذیری بزرگی از چندین جهت دارد. برخلاف روایت بسیاری از خانواده‌های شهدا که پدر و مادر مشوق فرزندشان برای حضور در جبهه هستند، این کتاب با روایتی متفاوت از زندگی والدین دو شهید جریان می‌یابد. از همان ابتدای کتاب مادر شهید از اخلاقیات عجیب پدر شهید می‌گوید: بددهانی و دست بزن داشتن! حتی در میان کتاب صحبت از خسیس بودن همسرش می‌کند. اخلاقیاتی که از همان ابتدای زندگی تا بعد از شهادت دو فرزند او ادامه دارد. رفتارهایی که حتی تا زمان به دنیا آمدن بچه پنجم خانواده ادامه دارد. اوضاع زندگی به‌گونه‌ای رقم می‌خورد که حتی بعد از شهادت فرزندان، مادر شهید برای کار کردن به خانه‌های مردم می‌رود؛ لباس‌های دست‌دوم می‌فروشد. به هر صورت مادر خانواده مشکلات را تحمل می‌کند. در همین اوضاع پدر خانواده با زنی جوان ازدواج می‌کند. درست زمانی که فرزند بزرگ خانواده در سنین ازدواج به سر می‌برده است! داستان تلخ است و عجیب! همراه نبودن پدر در راستای تربیت فرزندان و شهادت آن‌ها امر بسیار عجیبی است. حتی تا چند سال بچه‌ها شناسنامه نداشته‌اند. به گفته‌ی مادرِ دو شهید در این کتاب، بارها پدر خانواده به کنایه و طعنه به مادر شهیدان می‌گفته است: تو بچه‌های من را به کشتن دادی! اعترافات مادر در مورد فقر و رفتارهای عجیب شوهرش، بین فامیل و همسایه امر مشهودی بوده است. پس از رفتاری مخفی در راین کتاب پرده‌برداری نشده تا غیبت محسوب شود. نکته جالب و مهم کتاب که بر تمام تلخی‌ها و ناخوشی‌های کتاب فائق می‌آید، اهتمام پدر شهیدان بر رزق حلال است. رجب که مهر پدر و مادر را چندان نچیده است از همان دوران نوجوانی به سراغ کار و کسب درآمد می‌رود ولی در تمام این سال‌ها به رزق حلال توجه داشته است. چه زمانی که در هتل کارگری می‌کرده است و چه زمانی که مغازه‌ای برای خودش دست‌وپا می‌کند. بعید نیست که ثمره رزق حلال او اثرش را در تربیت فرزندان و علاقه آن‌ها به جهاد و شهادت نشان داده باشد. طراح جلد کتاب هرچند از عکس معروف شهید علی شاه‌آبادی استفاده کرده است ولی به نظر این کار چندان حرفه‌ای و مفهومی نیست. کتاب جالب است و خواندنی. بیشتر روایت مادر شهید بودن و مادر شهید ماندن است. کتاب کمتر از 190 صفحه دارد. خواندنش فرصت چندانی از شما نخواهد گرفت. اگر کتاب را دیدید، بخوانید. از مجاهدت‌ها و فداکاری‌ها برای خانواده لذت خواهید برد!
قصه‌ی دلبری شهید محمدحسین محمدخانی به روایت: مرجان درعلی همسر شهید به قلم: محمدعلی جعفری از انتشارات روایت فتح
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
قصه‌ی دلبری شهید محمدحسین محمدخانی به روایت: مرجان درعلی همسر شهید به قلم: محمدعلی جعفری از انتشارات
قصه‌ی دلبری شهید محمدحسین محمدخانی به روایت: مرجان درعلی همسر شهید به قلم: محمدعلی جعفری از انتشارات روایت فتح نقد و بررسی کتاب‌های مربوط به دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم کار دشواری است. موضوع این کتب موردعلاقه بسیاری از مردم است. گاهی شهرت کتاب هم بر نقدها و حرف‌هایی که باید گفته شود غلبه می‌کند. کتاب شرح‌حال مختصری از زندگی شهید محمدخانی است از دوران دانشجویی تا شهادت. همسر شهید از خاطرات خواستگاری تا ازدواج و سپس زندگی با شهید می‌گوید. به دنیا آمدن فرزندشان و سفرهایشان قسمت دیگری از ماجرای کتاب است. ختم مطالب نیز به شهادت و تشییع شهید می‌شود. همین‌که کتاب قالب جدیدی غیر از صورت مرسوم کتب دفاع مقدس را در پیش‌گرفته است، نکته مثبتی محسوب می‌شود. در صورت مرسوم سعی بر شرح‌حال زندگی شهید از تولد تا شهادت است. این کتاب فقط بر زمان دانشجویی تا زمان شهادت و تشییع پیکر شهید توجه دارد. کتاب روایت عاشقانه‌ای از زندگی متأهلی دو دانشجو است که در محیط دانشگاه با یکدیگر آشنا می‌شوند. بعد هم خواستگاری و ادامه روند داستان. عاشقانه نویسی از زندگی شهدا، خصوصاً زندگی شهدای جوان، امری است که در این سال‌ها رواج بیشتری گرفته است. اگر همین کتب در دهه 1360 و 1370 نوشته می‌شد، بعید می‌دانم که اجازه چاپ پیدا می‌کردند! با تغییرات اجتماعی و تغییر برخی از مفاهیم، همچنین نفوذ بالای شبکه‌های اجتماعی در فضای خانواده‌ها، مفاهیمی مثل حیا، حریم شخصی، حریم خانوادگی و... دچار تغییرات زیادی شده‌اند. در عاشقانه نویسی کتاب شهدا متأسفانه این امر به‌وفور دیده می‌شود. گاهی به نام ذکر خاطرات شهید، روی لبه‌ی حریم شخصی مانور داده می‌شود. گاهی حریم‌ها تا جایی شکسته می‌شود که از رفتارهای عاشقانه شخصی هم در کتاب ذکر می‌شود. کتاب‌هایی مثل سربلند، یادت باشد و... نمونه‌های قابل‌دسترسی برای شاهد این ادعا هستند. تکیه زیاد بر بیان روابط عاشقانه، سیره زندگی شهید را محدود و یا منحرف خواهد کرد. یک فرد ابعاد متفاوتی در زندگی خود دارد؛ پدری هست برای فرزند، مسئول درآمد خانواده است، همسر است و ... . محدود کردن زندگی یک شهید بر بیان عاشقانه‌های زندگی در خصوص همسر، قطعاً اثر مناسبی در پیوند خوردن مخاطبان با شهادت پروری نخواهد داشت. کتاب روایتی زنانه دارد. زن بودن راوی کافی است تا فضا را به صورتی زنانه و مادرانه روایت کند. البته از عاشق اهل‌بیت بودن و ارادت شهید به اهل‌بیت هم فراوان یاد می‌شود. اشعار او در مدح و رثای اهل‌بیت در پایان کتاب مدعای خوبی برای نشان دادن این ارادت است. حتی از اعزام‌های او و یا مشکلات زندگی هم ‌بارها سخن گفته می‌شود؛ ولی روح حاکم بر کتاب، روایتی عاشقانه است که گاهی با بیان جزئیات همراه می‌شود.