دلنویس🇵🇸
مادریت را که سرمه اندیشه میکنم...
که از آن سوی تاریخ
به اسم، میدانیام!
که سلامم دادهای!
دلتنگت میشوم...
✍ ب. محمدی
#کوتاه_نویسی
همیشه بر این باور بودهام لحظه به لحظه که در حریم حرم مهربانتان باشم، غصّهها راهی به قلبم ندارند. تنها غصّهام در آن ثانیههای نورانی این بوده که لحظات با شما بودن تمام شود و ناگزیر به بازگشت باشم.
اما نه...
این بار همین که قصد شما کردهام
غصّهای در دل نماند
با این همه جاده که مانده برسم!
همین که راهی شدم و دیدهام خیره ماند به هلال نازک ماه...
غمها نبودند!
انگار که هزار سال نبودهاند.
راهی شما شدهام در آخرین ساعات برگریز پاییز.
یلدا به صبح و من به شما خواهم رسید.
آنوقت، همانجا، زمان کاش متوقف شود
و همه چیز تمام شود.
✍ ب. محمدی
#دلنوشته
نازنین هاتفی یه جایی میگه؛
«شبها صبح میشه، آدمها پامیشن و میرن پی زندگیشون و غصهها کمرنگ میشه و دردها عادت؛ یه خط هایی مارو وصل میکنن به هم. اگه جغرافیا ناتوانه که هست، #رنج هم ناتوانه. تا یه دستی هست برای بستن زخمی، احتمال بهبود هم هست.
کی میتونه قدرت دستهارو دست کم بگیره؟!»
#قدرتدستها
@hibook🌿