✏️📖
زمستان با ابهت سردش
پشت در ایستاده ..
و آذر دختر تهتغاری پاییز ،
در حال چیدن سفرهی شب یلدا ،
بر آخرین برگهای زرد و نارنجی و قرمز ،
با وسواس خاص ، است ...
سبد انارو خرمالو ، وسط
و دورتادور آن تنقلات آجیلی ...
آینه و کتاب حافظ ،
همچون دونگهبان ،
با ابهت بالای سفره ...
صدای پای یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر...؟!
یلدا ، دختر بلند بالای مهتابرو ،
با لباسِشبِ زیبا ، به رنگ شب،
مزین به پولک ستاره و ابروباد ...
خرامان خرامان قدم برمیدارد ..
تا در کنار سفرهی آراسته بنشیند ..
"" باز هم قرار عاشقانهی پاییز و زمستان...
قراری طولانی به بلندای یک شب...
شب عشقبازی برگ و برف...""
پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد...
آسمان بغض میکند... میبارد.
کاسهای آب میریزد پشت پای پاییز
و تمام میشود...
خدا هم میداند عروس فصلها ،
چقدر دوستداشتنیست ....
پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
رفتنت به خیر...
سفرت بی خطر ...
✍ #مهتا_منتظر
。゚゚・。・゚゚。
゚。@delnvshtMahta
゚・。・゚💛⃟🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
آقاجان ..
بی تو .. روزگارما ، شبیاست به بلندای یلدا ...
#مهتا_منتظر
。゚゚・。・゚゚。
゚。@delnvshtMahta
゚・。・゚💛⃟🍁🍂
برایت ماه من امشب ،
انارِ جان کُنم دانه...
تو می ارزی به این
جان دادنِ پیمانه پیمانه...
الهی که امشب حافظ به همه گفته باشد ؛
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور