eitaa logo
دلتنگ کربلا 🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
5هزار ویدیو
46 فایل
حسین جان❤ کاش می شد وسط دست رساندن به ضریح مثل حجاج مِنا در حرمت می مُردیم... به یاد ⚘شهید امین رحیمی⚘ @deltangekarbalaa_3 #دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼با شمایم شهدا گوش کنید، هر چه دیدید ز کردار بدم، همه نادیده بگیرید فراموش کنید . شعر دلتنگی من را به یقین می شنوید، حال افسرده ی من را به یقین می دانید، آرزویم این است 👈کاش می شد که شهادت نصیبم می شد.🤲 باز پنجشنبه و یاد شهدا با ذکرصلوات🌷 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم دوستداران و دلدادگان شهدا ، خدا قوت ✋😊 مدافع حرم ، هستم. ✋ سپاسگزارم از دعوت به این مجموعه ی انقلابی و شهدایی و خوشحالم از اینکه مهمان دلهای شهدایی شما شدم. 😍✋💐 🕌 @karbalaye_3 👆
در سال ۱۳۴۲ در روستای « پا قلعه » شهر بابک در استان کرمان و در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شدم. با ورودم به ۱۶ سالگی سالهای دفاع مقدس هم آغاز شد. درس و کتاب و مدرسه رو رها کردم و تا اواخر ۸ سال دفاع مقدس در جبهه موندم. بیشترین سالهای عمرم رو با حاج قاسم بودم و در عملیات مهمی مثل « طریق‌ القدس ، فتح المبین ، بیت‌ المقدس ، رمضان ، کربلای ١ ، ۴ ، ۵ ، والفجر ٨ » همراه با لشگر ثارالله کرمان حضور داشتم. 🌷
رفاقت و دوستی ام با حاج قاسم از حضورم در لشگر ثارالله کرمان شروع‌ شده بود اما ارتباط من و حاج قاسم با تموم شدن جنگ تحمیلی تموم نشد. این عکسیه که در اون سردار شهید « حاج قاسم سلیمانی » به درون قبر رفته و با دستان خودش یکی از شهدای مدافع حرم رو به خاک می‌ سپاره ، اون شهید من هستم. گروهای اشرار که در حاشیه ی شهر سیرجان بودند با حضورم دیگه خواب راحتی به چشمانشون نیومد. چند سالی بود که باز نشسته شده بودم اما در همین مدت در انجام کارهای فرهنگی ، تبلیغ فرهنگ شهادت پر تلاش بودم. کاروانهایی از دانشجوهای پزشکی رو به سفر راهیان نور می‌ بردم و همیشه یکی از راویان تأثیرگذار جبهه ی فرهنگی بودم. 🌷
فروردین سال ۱۳۹۲ ایام فاطمیه بود. مثل هر سال مهمانخانه ی حاج قاسم بودم. حاج قاسم در ایام فاطمیه روضه می‌گرفت و خودش به‌ رسم مهمون‌ نوازی همیشه جلوی در خونه می‌ ایستاد. به روایت از همسر بزرگوارم : به‌ محض اینکه محمد و حاج قاسم یکدیگر را در آستانه ی در خونه می‌ دیدند گل از گلشون می‌ شکفت و محمد از دلتنگیهاش می گفت و حاج قاسم از حال و هوای جبهه ی سوریه براش تعریف می کرد. محمد همون موقع داوطلب رفتن به سوریه میشه و حاج قاسم هم قبول می‌کنه. وقتی به من گفت که می‌ خوام به جبهه ی سوریه برم چهارستون تنم به رعشه افتاد. گفتم محمد جان تو دینت را ادا کردی اما او نشنید. اونقدر عشق به رفتن داشت که همون لحظه فهمیدم نباید مانعش بشم. مثل همه ی اون سالهایی که محمد مشغول دفاع از کشور بود و بعدها هم مشغول مبارزه با اشرار. 😭 اولین بار که اعزام شد ۶۰ روز در سوریه بود و از او بی‌ خبر نبودیم اما هیچکسی نمی‌ دونست که محمد کجا رفته. اوایل درگیری‌ ها در سوریه بود و مردم از مبارزه در جبهه ی بیرون از مرز بی خبر بودند. 🌷
اومده بود مرخصی. فقط ۱۵ روز مچند. باز هم قصد رفتن کرد. بچه‌ هامون مانعش شدند. راستش منم خیلی بیتابش بودم اما او دلش در سوریه در حرم بی‌ بی زینب (س) جا مونده بود. 😔 شنیدم که حاج قاسم راضی به رفتنش نیست و محمد مرتب به او اصرار می‌کرد که اجازه‌ نامه را صادر کنه. بالاخره حاج قاسم هم آخرش راضی شد. موقع رفتن خانوادگی تا فرودگاه بدرقه‌ اش کردیم. به بچه‌ ها گفتم که بی‌ تابی نکنید و بگذارید که در آرامش بره. ۴ روز از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند. 😭 به روایت از برادر عزیزم : آخرین بار که برای خداحافظی با مادرمون به شهر بابک اومده بود همه ی کارهای خونه رو برای مادرمون انجام داد. آشپزخونه‌ اش رو تمیز کرد. البته همیشه همینطور بود. 🌷
اجازه نمی داد مادرمون به‌ زحمت بیفته. مادر می‌گفت : « ننه ! آبگرمو درست کن و خودت رو به‌ زحمت ننداز. » غروب همون روز خداحافظی کرد و تا سر کوچه هم رفته بود 😔 اما انگار دلش همون موقع تنگ‌ شده باشه از همون سر کوچه برگشته بود تا خداحافظی دلچسبتری با مادر داشته باشه. همون هم آخرین خداحافظی‌ اش با مادر بود. وقتی خبر شهادتش را آوردند می‌ دونستیم که به آرزوش رسیده اما ما چه می‌کردیم با دلی که هر لحظه براش بیشتر می‌ تپید. گفتند که در اردوگاهی که بر پا کرده بودند به شهادت رسیده. تنها با شلیک یک گلوله بر سرش. 😭 محل اردوگاهشون فاصله ی چندانی با نیروهای دشمن نداشت. برای اینکه استتار کنند چادرهایی را آویزون کرده بودند.
اول صبح برادرم برای سرکشی وارد محوطه میشه و ازونجا که قد و قامت بلندیم داشته یک لحظه سرش از استتار چادرها بالاتر اومده بود و همون موقع هم مورد اصابت گلوله ی دشمن قرار می گیره. 😭 وقت خاکسپاریش تنها شخصی که می‌ توانست قلب اعضای خانواده را آروم کنه خود حاج قاسم بود که بالای سر قبر ایستاده بود تا پیکر برادرم همراه با مشایعت‌ کنندگان وارد مزار شهدای کرمان بشه. حاج قاسم ، جیبهاش را وارسی کرد. انگار به دنبال خاک تربت می‌گشت. کت و کفسهاش رو هم در آورد و وارد قبر شد. از همون پایین جمعیت را کنترل می‌کرد. تابوت رو کنار قبر روی زمین گذاشتند. جمعیت به سمت قبر هجوم می‌آورد. فرمانده ی اینجا هم فرمانده بود. یک‌ کلام فریاد زد : « عقب بایستید تا خانواده برای آخرین دیدار با عزیزشون جلو بیاند. »
حرفش تموم نشده بود که در اون جمعیت کوچه‌ ای باز شد تا خانواده برای آخرین وداع جلو بیاند. حاج قاسم اجازه نداد هیچ شخص دیگری وارد قبر بشه. در لحظه‌ های آخر هم حاج قاسم و شهید برای چند دقیقه‌ ای تنها شدند. فارغ از همهمه ی بالای قبر ، انگشتر رهبری رو بر انگشت شهید به یادگار گذاشت و خاک تیمم رو بر دهانش ریخت. حالا همونطور که خواسته بود مراسم انجام‌ شد و حاج قاسم هم با رفیق دیرین خود خدا حافظی کرد. 😭 خب دوستان بزرگوارم 😊 سر انجام منم در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۲ در منطقه ی قنیطره سوریه به آرزوم که همانا شهادت در راه خدا بود رسیدم. 😍🌷
این جا هم مزارمه 😊 گلزار شهدای شهر کرمان 💐 ان شاءالله تشریف آوردید خوشحال میشم که بهم سر بزنید. 😍✋
خب خوشحالم که منو دعوت و مهمان کردین. خداوند بزرگ ، جزای خیر به شما عنایت کنه ان شاءالله. ✋😊❤️ نماز اول وقت یادتون نره. 🌷 تا میتونین راه شهدا 🌷 رو ادامه بدین و تا آخرین قطره ی خونتون پشتیبان ولایت فقیه باشین ان شاءالله. ✋🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شادی ارواح طیبه ی همه ی شهدا ، امام شهدا ، شهدای دفاع مقدس ، شهدای مدافع حرم ... 🌸 👈 علی الخصوص 👇 🌷سردار شهید محمد جمالی🌷 و 💮 صلوات 💮 🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷 ✨🤲🏻 التماس دعای فرج و شهادت 🤲🏻✨ ✋🏻🌠 یا علی مدد 🌠✋🏻
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾 حی علی الصلاه التماس دعا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-اللّٰهُمَ‌اِنِّی‌اسئلُكَ‌خَیر‌ماسَئَلَكَ‌مِنهُ عِبادُكَ‌الصالِحون.. +خدایا! من‌نمیدونم‌چجوری‌دعا‌کنم.. اما‌ازت‌میخوام‌اون‌چیزایی‌که‌به‌بنده‌های خوبت‌میدی‌به‌منم‌بدی🤍 🕌 @karbalaye_3 👆
26.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ دیدنی و شنیدنی با عنوان " ز کوکی خادم این تبار محترمم" 🚩به همراه تصاویری زیبا و دیدنی از حرم مطهر حضرت زینب کبری (س) 🕌 @karbalaye_3 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 حضرت زینب(س) در چهل روز پس از عاشورا 💬 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: 🔻 جوانهای ما امروز بحمدالله مجهّزند؛ مجهّز به فکر، مجهّز به ، مجهّز به آگاهی‌های فراوان، و میتوانند در این زمینه‌ها خیلی تلاش کنند. خودتان را آماده کنید، این تجهیزات را در خودتان افزایش بدهید و به معنای واقعی کلمه خودتان را مجهّز کنید و در این میدان وارد بشوید: در میدان تبیین و افشاگری، یعنی راهی که زینب کبریٰ (سلام‌ الله‌ علیها) در این چهل روز انجام داد. 🔻 عظمت این چهل روز به خاطر کاری است که این بزرگوار و حضرت سجّاد (سلام ‌الله ‌علیه) و بقیّه‌ای که اطراف اینها [بودند] انجام دادند و سختی‌ها را تحمّل کردند، و [اگر بخواهیم] با زبان روضه‌خوانی حرف بزنیم، در واقع در روز اربعین، زینب کبریٰ آمد گزارش کار به امام حسین (علیه‌ السّلام) داد که این کارها را کردیم، این جور رفتیم، این جور تحمّل کردیم و این جور بیان کردیم و تبیین کردیم. ۱۴۰۰/۰۷/۰۵ 🕌 @karbalaye_3 👆
[اگر میخواهی شادی را بیابی به آنان ڪه در رنج‌ هستند😔 ڪمڪ ڪن🤝 مهر ورزیدن حتی‌ڪوچڪ🤏🏻 مـثل یڪ مـوج🌊 تــا ابــد در جهان منتشر میشود و راه‌خود را برای بازگشت به تو👉🏻 پیدا خواهد کرد🔎] 🕌 @karbalaye_3 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Aroomam_Kon_Damani&Fosuli_2_۲۰۲۱_۱۱_۲۵_۰۹_۵۳_۱۰_۱۴۸.mp3
6.37M
🎼آرومَم ڪُن💔 🎤 محمد_فصولی‌الکربلایۍ 🎤 محمدحسین_دامنۍ در دلِ کوچک من ، جآی بـزرگــی داری .. دوسِت ‌دارم ‌حسین‌ جآنم♥️ شب جمعه شب زیارتی امام حسین علیه السلام 🕌 @karbalaye_3 👆
✨﷽✨ ⚫️امام، همه چیز است ✍️علی موذنی: ابن زیاد گفت: عمر سعد راست می‌گوید. بیماری، این جوانک را خواهد کشت؛ مخصوصا که باید راهی طولانی از کوفه تا شام را بپیماید. به زینب پوزخند زد: شاید همه‌تان در این راه مردید! زینب به علی نگاه کرد که همچنان به دیوار تکیه داده بود. برادرزاده عزیزم؛ نه نه؛ برادرزادگی اکنون در سایه امامت علی‌ابن‌حسین قرار گرفته. او امام است. فقط. و امام همه چیز است. خواست بگوید حداقل بنشین عزیز عمه؛ اما اگر امام تشخیص داده باشد که باید در این جا بایستد، چه؟ پس اگر امام ننشسته یا دراز نکشیده، با آن که جسمش چنین می‌طلبد، حتما رمزی در کارش است. فکر کرد حالا که امام ایستاده، پس من می‌نشینم. نشست کنار فاطمه حسین و رباب که سر بر شانه هم گذاشته بودند و چشم‌هاشان را بسته بودند. چشم‌هاش را بست و ملعون ابن ملعون را دید که با چوب‌دستش که طلاکوب بود، به لب‌های حسین کوبید. ناله‌ای کرد و چشم‌هاش را باز کرد. گفت: ای وای برادرم! ای وای... 📚کتاب احضاریه، ص213 🕌 @karbalaye_3 👆
عڪس شھدا یا عڪس شھدا...؟؟ مسئله این است...... دردشان را ڪه نڪشیدیم حداقل با رفتارمان درد به دلشان نگذاریم......💔 🕌 @karbalaye_3 👆