بیشتر وقت خودشون رو صرف بسیج و هیئت و فعالیت های فرهنگی مسجد می کردند. اصولاً در قسمت تعلیم و تربیت و عملیات حوزه فعالیت داشتند. اصغر تو فامیل به غیرت زیادش شهره بود. و اینکه وقتی که سرباز بودند ماجرای دفاع از حرم پیش اومد ایشون از همون دوران سربازی به این فکر افتادن که بعد سربازی حتما پاسدار بشوند که راحت بتونن برن و از حرم دفاع کنند اما نمی دونستن که در لباس سبز پاسداری هم تا خانم نخواهد نمی شود. بعد از سربازی اقدام کردند و کارهای استخدامشون رو پیگیری کردند و بعد از استخدام مدام پیگیر سوریه بودن و به گفته فرمانده هاشون تشنه رفتن بودند و التماس می کردند. خانم خودشون انگار از همون اول فداییان خودشون و انتخاب کرده بودن. از همون دوران سربازی مدام درباره ی حضرت زینب و حضرت رقیه با ما حرف میزد روضه هاش شده بود روضه های حضرت رقیه و مدام از این می گفت که اگه نره شرمنده میشه اگه نره ما اون دنیا نمی تونیم جواب امیرالمومنین علی (علیه السلام) رو بدیم. تو دوران بچگی یک بار خواب شهادت خودشون رو دیده بودند اما حدود چند ماه قبل رفتنشون مدام من شب ها خواب می‌دیدم که اصغر تو تابوت هست و من بالاسرش دارم باهاش حرف میزنم، اما انگار به خودش الهام شده بود چون مدام تمرین میکرد که وقتی شهید شد چهرش اون موقع چه شکلی باشه قشنگ تره، لبخند داشته باشه موقع شهادت، نداشته باشه. ┈┈•✾🥀🥀🥀✾•┈┈ دِماءُ الشهداء«چله ی شهدا» https://eitaa.com/joinchat/2138898635C899906335d

لحظه ی وداع شهید ┈┈•✾🥀🥀🥀✾•┈┈ دِماءُ الشهداء«چله ی شهدا» https://eitaa.com/joinchat/2138898635C899906335d

شهید علی اصغر الیاسی در عزاداری سیدالشهداء ┈┈•✾🥀🥀🥀✾•┈┈ دِماءُ الشهداء«چله ی شهدا» https://eitaa.com/joinchat/2138898635C899906335d

خبر شهادت اصغر اول توسط یکی از دوستان دوران دوره پاسداریش در اینستا قرار گرفت اما از اونجایی که گفته بود به خبرهای فضای مجازی توجه نکنیم، بعد از این خبر پدرم رفتن محل خدمت ایشون و از فرمانده جویا شدن. فرمانده جواب ندادن و رفتن سپاه استان از فرماندهی کرج پرسیدن که ایشونم گفتن فقط تیر خوردن. خلاصه دو سه روز بابام مدام می رفت لشکر عملیاتی و سپاه استان تا در آخر برای فرمانده استان البرز تعزیه حضرت علی اکبر خونده بودن و به ایشون گفته بودن که ما آماده شنیدن خبر شهادت هستیم در آخر فرمانده خبر رو تایید کرده بودن من هم مدام از آشنایان پیگیر بودم تو این چند روز فامیل و آشنا مدام به بهونه شب نشینی در خانه ما رفت و آمد داشتن شب آخری که قرار بود صبح به بابا خبر شهادت رو اعلام کنن من به یکی از آشناها زنگ زدم گفت چیزی نیست اصغر تیر خورده، ماهم خیالمون راحت شد. صبح من قرار بود با حوزه بسیج در یک برنامه ای شرکت کنم منتظر سر کوچه ایستاده بودم تا دوستانم بیان که بابا زنگ زد و بی مقدمه گفت شهادت برادرت مبارک. اون لحظه واقعا کمرم شکست دیگه پاهام توانایی نداشتند افتادم زمین از عمق وجودم اصغر و صدا میزدم. با صدای جیغ و فریاد من، مامانم هم از خونه اومد بیرون در کل شوک خیلی بزرگی وارد شد. ┈┈•✾🥀🥀🥀✾•┈┈ دِماءُ الشهداء«چله ی شهدا» https://eitaa.com/joinchat/2138898635C899906335d

🎬پاسخ شهید الیاسی به کسانیکه میگفتند مدافعان حرم برای پول به سوریه میروند_شهریور سال ۹۷ ┈┈•✾🥀🥀🥀✾•┈┈ دِماءُ الشهداء«چله ی شهدا» https://eitaa.com/joinchat/2138898635C899906335d

زيارت وارث صوت حاج میثم مطیعی 🎤 ┈┈•✾🥀🥀🥀✾•┈┈ دِماءُ الشهداء«چله ی شهدا» https://eitaa.com/joinchat/2138898635C899906335d