eitaa logo
دلنوشته‌ای از دلی تنگ برای شهدا
688 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
42 فایل
در هر زمان از شبانه روز که دلتان تنگ شد دلنوشته خود را برای ما بفرستید @amz_15
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃 ﻭﻗﺘﻲ ﺭﺩﭘﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ .. ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻢ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻴﻤﻢ ﺩﺭﺍﺯﺗﺮ ﻛﻨﻢ !! ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺍﺯ ﻗﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ !! ﺣﺘﻲﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﻣﺤﺎﻝ !! ﻭﻗﺘﻲ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﻢ ﺩﻳﺪﻡ .. " ﺗﺮﺱ"ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ .. ﻭ ﺟﺎﻳﺶ ﺭﺍ " ﺍﻳﻤﺎﻥ " ﭘﺮ ﻛﺮﺩ ... ﻭﻋﺪﻩ ﻱ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ : ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ .. ﺗﺎ ﻓﺘﺢ ﻛﻨﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ... ﻭ ﻣﻤﻜﻦ ﻛﻨﻲ،ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ... ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭﻱ ... ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻨﻴﻬﺎ ﺭﺍ ... ﭘﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ .. @dghjkb
🕊🕊🕊🕊🕊🕊 با یه موتور درب و داغون میومد کمیته ، سرو کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش میکردند - آقای بروجردی ! پارکینگ ماشین های ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن ! - حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها ! میدونی بهش خط بیفته چی میشه !؟ - حاجی بده من ببرمش روش چادر بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه ! بروجردی هم کم نمیورد ، موتور رو داد به همین آخری و گفت : " بارک الله ! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم @dghjkb
🏴 شب جمعه ای دیگر و یادی از یاران آسمان🏴 شادی روح شهدای گمنام🏴 شهدای مقاومت🏴 شهدای امر به معروف🏴 شهدای روحانیت🏴 شهدای مدافع حرم🏴 شهدای مدافع امنیت🏴 شهدای هسته ای🏴 شهدای دفاع مقدس🏴 شهدای انقلاب🏴 شهدای روحانیت🏴 و همه شهدا🏴🏴 🏴اَللهُمَ صَل علی مُحَمد وَ آل مُحَمدوَ عَجل فَرَجَهُم🏴 🏴اَللهُمَ عَجل لوَلیک اَلفَرَج🏴 @dghjkb
🍃زمزمه دعای کمیل...... التماس دعای فراوان جهت ظهور حضرت،،، ان شاالله 🍃اللهم عجل لولیک الفرج @dghjkb
نیمه‌های شب چه خوب است تو را خواندن آن دم که میانه‌های شب غربت و تنهایی وجودم را فرا می‌گیرد... شریف‌ترین لحظات است برای من که چیزی ندارم جز دعا برای ظهور شما... @dghjkb
🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱 امام صادق عليه ‏السلام فرمودند: فَما تُنْکِرُ هذِهِ الأُمَّةُ اَنْ یَفْعَلَ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ کَما فَعَلَ بِیُوسُفَ اَنْ یَمْشىَ فى اَسْواقِهِمْ وَیَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتّى یَأْذَنَ‏اللّهُ فى ذلِکَ لَهُ. چگونه این امت (وجود حضرت مهدی علیه السلام را) انکار مى‏‌کنند که خداوند با حجت خویش آن گونه رفتار نماید که با حضرت یوسف رفتار نمود (امام زمان علیه ‏السلام به صورت ناشناس) در بازارهایشان حرکت نماید و پاى بر فرشهایشان بگذارد تا این که خدا در این باره به او اجازه (ظهور) بدهد. الکافى، ج 1، کتاب الحجة، ص 134، روايت 885 @dghjkb
وقتی هدایاےمردمے را باز مےکردیم ،در میان انبوه کمپوت ها چشمم به یک نایلون افتاد که به نظرم خیلے سبک بود ، وقتی اون رو برداشتم دیدم واقعا سبکه مثل اینه که قوطے خالے باشه . در نایلون رو بازکردم دیدم که واقعا یک قوطی خالیه کمپوته که داخلش یک نامه است . نامه رو که بازکردم دیدم دست خط یه دانش آموز دبستانیه ، دختر بچه دبستانے که یک قوطی خالیه کمپوت رو براے ما فرستاده بود به جبهه . تو نامه نوشته بود : " برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود که براے کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم . با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم . قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم ، اما قیمت آنها خیلی گران بود ، حتی کمپوت گلابے که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم . آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست . در راه برگشت کنار خیابان این قوطے خالے کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیز تمیز شد . حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم ، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکے کنم." بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توے این قوطی نوبت می گرفتند ... آب خوردنے که همراهش ریختن چند قطره اشک بود ... @dghjkb
انگشت وانگشتر چند روزی می شد که در اطراف کانی مانگا در غرب کشور کار می کردیم؛ شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود. از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم. سریع رفتیم جلو. همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است؛ از آن جالب تر این که تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ولی انگشتی که انگشتر در آن بود، کاملاً سالم و گوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم. اشک همه مان درآمد، روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم » @dghjkb
آقا سلام روضه مادر شروع شد باران اشک های مکرر شروع شد آقا اجازه هست بخوانم برایتان این اتفاق از دم یک در شروع شد.... 🍃السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س) 🍃 🏴آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)🏴 @dghjkb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿🌿🌿 اسرار ازل......🍃 یکی از خانم ها که دانشجوی پزشکی در شهر تهران بود، با اصرار همکلاسی های خود به اردوی زیارتی شهدای جنوب آمد. خودش تمایل زیادی نداشت. با این که بچه ها تحت تأثیر فضای مناطق عملیاتی قرار گرفته بودند، اما او به همه چیز بی اعتنا بود و این بی اعتنایی را در عمل نشان می داد. بعضی از بچه ها قصد داشتند، به رفتار او اعتراض کنند. اما من نگذاشتم. سفر به پایان رسید. مدت ها گذشت. یک روز یک خانم چادری را در حیاط دانشگاه دیدم. نشناختمش. خودش را معرفی کرد. همان دختری بود که در منطقه آن طور رفتار می کرد. لب به سخن گشود: «بعد از این که از منطقه برگشتیم، تصمیم گرفتم چادر سر کنم. بعد از شهادت دایی ام مادرم 6 سال به من اصرار کرد، نپذیرفتم. بعد از سفر جنوب وقتی مادرم مرا با چادر دید بغلم کرد و از خوشحالی چند دقیقه فقط گریه کرد. مادرم پرسید: «آن جا چی به تو گفتند که از حرف من بیشتر تأثیر داشت؟ اســـــــرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من راوی: رضادادپور @dghjkb