eitaa logo
دلنوشته‌ای از دلی تنگ برای شهدا
719 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
42 فایل
در هر زمان از شبانه روز که دلتان تنگ شد دلنوشته خود را برای ما بفرستید @amz_15
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱 🌴با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک 🌴لَم‌تَقُل شیئًا سِوی قُم یا أخا أدرِك أخاك 🌴مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر 🌴مانده در صحرا لبی خندان و جسمی چاک‌چاک (فاضل نظری) @dghjkb
🔶 شخصيت‌های عاشورا: حبيب ابن مَظاهر (مُظَهَّر) اَسَدی يكی از برجسته‌ترين شخصيت‌های عاشوراست در اين نوشتار به معرفی اين بزرگوار می‌پردازيم. «حبيب» فرزند «مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان» است. برخی به جای «مظاهر» او را «مظهّر» خوانده‎اند. ايشان از اشراف و چهره‎های سرشناس، مورد احترام و اعتماد كوفه و از قبيله «بين اسد» بوده است.  به گزارش كلبی «حبيب» صحابی رسول خدا صلی الله عليه و آله بوده و پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله را درك كرده است. همه تاريخ‌نگاران نگاشته‎اند كه او در دوران امام علی عليه‌السلام مقيم كوفه شده است.  تاريخ نگاران گفته‎اند كه حبيب در دوران امام علی عليه‌السلام در كوفه سكونت كرده و او را هميشه همراهی كرده است. او از ياران امام علی عليه‌السلام بود و در تمام جنگ‎ها در خدمت حضرت مولی شمشير می‎زده است. «حبيب» چنان به امام خود نزديك بود كه از اصحاب سرّ اميرالمؤمنين و از حاملان علوم آن بزرگوار به شمار آمده است.  جناب كشّی كه بزرگ رجالی شيعه است از فضيل بن زبير گزارش كرده است.  «ميثم تمار در حالی كه بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود كه حبيب بن مظاهر اسدی در حالی كه در مجلس بنی‎اسد بود او را استقبال كرد؛سپس حبيب گفت: گويا می‎بينم شيخی را كه جلوی سرش مو ندارد و شكمی بزرگ دارد و نزديك «دار الرزق» كدو می‎فروشد؛ او را به سبب محبت به اهل‎بيت پيامبرش به صليب و دار آويخته‎اند.  همانگونه كه بر چوبه‌دار است، شكمش را پاره می‎كنند. پس ميثم گفت: و البته من خود بهتر می‎دانم مردی سرخ و سفيد را كه دو لگام به دهان او زده می‎شود. او برای ياری فرزند دختر پيامبر(ص) خارج می‎شود، پس كشته می‎شود، و سر او را در كوفه می‎گردانند. سپس هر دو از يكديگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: تا به حال دروغگوتر از اين دو مرد نديده‎ايم. فضيل گفت: هنوز جلسه به هم نريخته بود كه «رُشَيد هُجری» سر رسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنيديم كه آنها چنين و چنان می‎گفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت كند. او (نكته‎ای را) فراموش كرد و خود افزود كه برای كسی كه سر او را بياورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت كرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم اين از همه آنها دروغگوتر است. گزارشگر گفت: دورانی بيش از گذر شب و روز نگذشت كه خود ديدم ميثم را در باب «عمرو بن حريث» به دار آويختند و سر حبيب كه با حسين عليه‌السلام كشته شده بود آورده شد و خود ديدم كه هر چه گفتند همان شد.»  پس از مرگ معاويه به اهل كوفه خبر رسيد كه امام حسين عليه‌السلام از مدينه خارج شده و از بيعت با يزيد سر باز زده است. حركت امام به سوی مكه بسيار معنادار بود. شيعيان حضرت در منزل «سليمان بن صرد خزاعی» جمع شدند.  بنا شد كه نامه‎هايی به سوی امام نوشته شود و همگی حضرت را به كوفه دعوت كنند. خطبا هم در نماز جمعه‎ها مردم را به اين مسئله سوق دهند. از جمله كسانی كه به امام نامه نوشت و حضرت را به كوفه دعوت كردند، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سليمان بن صرد ... بودند. اينگونه گفته‎اند: هنگامی كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شيعيان رفت و آمد با ايشان را شروع كردند. در برابر او برخی از سخنوران چون عابس بن ابی شبيب شاكری به سخن برخاستند. پس از وی حبيب از جای برخاست و عابس را مدح بليغی كرد و گفت: خدا رحمتت كند، البته آن چه در باطن داشتی در قالب جملاتی كوتاه بر زبان آوردی! در حالی كه به خدايی كه جز او معبودی نيست. ما همه بر همان راهی هستيم كه تو بر آن استوار گشته‎ای.»  حبيب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پيش از ماجرای كربلا در كوفه، برای ياری امام حسين عليه‌السلام از مردم بيعت می‎گرفتند. هنگامی كه ابن زياد به كوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بيعت شكستند، قبيله بنی اسد حبيب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان كردند تا به آنها آسيبی نرسد، و هنگامی كه امام به كربلا آمد، اين دو دوست صميمی به سوی حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زياد پنهان می‎شدند و شب‎ها طی طريق می‎كردند تا به اردوی امام ملحق شدند. پس از آن كه حبيب، ياران كم امام و زيادی دشمنان را مشاهده كرد، از ايشان اجازه خواست تا قبيله «بنی‎اسد» را كه در نزديكی كربلا سكونت داشتند به ياری امام دعوت كند و امام به او اجازه داد. او به ميان قبيله خود آمد و از آنها درخواست كرد كه پسرِ دختر پيامبر خدا را ياری كنند تا شرف دنيا و آخرت برای آنها باشد. او را نود مرد اجابت كردند. شخصی كه از قبيله «حّی» بود به عمر بن سعد خبر داد كه گروهی به سوی امام رهسپار شده‎اند. ابن سعد چهارصد مرد جنگی را به سپاه «ازرق» ملحق ساخت. اين گروه با آن مردان حق در بين راه درگير شدند و در اين نزاع و جدال، جماعتی از «بنی‎اسد» كشته شدند. هر كسی كه زنده مانده بود، شبانه گريخت و
خود را به قبيله «حی» رسانيد. آری حبيب به سوی امام حسين عليه‎السلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، با خبر كرد. امام فرمود: نخواستيد مگر آن چه خداوند خواست، در حالی كه هيچ قدرت و قوه‎ای جز خدای بزرگ نيست.  طبری گزارش كرده: ابن سعد، «كثير بن عبدالله شعبی» را به سوی امام حسين عليه السلام فرستاد، هنگامی كه آمد ابوثمامه او را شناخت و بازگرداند. پس از آن ابن سعد «قرة بن قيس حنظلی» را به سوی امام فرستاد. وقتی امام حسين عليه السلام او را ديد كه به سويش می‎آيد، فرمود: آيا او را می‎شناسی؟ حبيب در پاسخ گفت: آری، اين مردی از قبيله تميم از حنظله است و او پسر خواهر ماست. آری، من او را به خوش رايی می‎شناسم. آنگونه كه باور دارم اين است كه در اين مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.  طبری گويد: پس قرة آمد تا به امام حسين عليهالسلام سلام كرد. و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانيد. امام او را پاسخ داد. سپس حبيب به او روی كرد و فرمود: وای بر تو ای قره! آيا به سوی قوم ستمگر باز می‎گردی؟ اين مرد را ياری كن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به كرامت ياری فرمايد و ما نيز با تو هستيم. قره گفت: من به سوی همراه خودم باز می‎گردم تا جواب نامه‎اش را برسانم و بينديشم خود چه بايد بكنم.  درسی كه می‎توان گرفت: از اين ماجرا چند نكته به دست می‎آيد:  1. حبيب از محرمان درگاه امام حسين عليه‌السلام بود و امام درباره ديگران با او مشورت می‎كرده‎اند؛  2. حبيب در خيرخواهی برای بندگان خدا و مقام امامت هميشه تلاش می‎كرد و قره را در آخرين روز هم به سوی امام دعوت كرد؛  3. شرح صدر مبلغان الهی نيز درسی آموزنده است كه از لحن حبيب با قره و سپس پاسخ منفی او را درك و می‎پذيرد.  روز نهم محرم به لشكر عمر سعد دستور دادند تا به لشكر امام حسين عليه‌السلام حمله كنند. حضرت عباس عليه‌السلام به امام خبر داد: ای برادر، قوم به سوی شما می‎آيند. امام فرمود: عباس! جانم فدايت بر اسب سوار شو و به نزد آنها برو و به آنها بگو شما را چه شده؟ و چه چيز باعث شده به اين سمت حركت كنيد.  حضرت عباس عليه‌السلام با بيست نفر از ياران، چون حبيب و زهير رهسپار ميدان شدند تا خبر بياورند. دشمن گفت: امير امر كرده كه تحت فرمانش در آييد يا آماده جنگ شويد. عباس عليه‌السلام فرمود: عجله نكنيد تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات كنم. حضرت عباس عليه‌السلام به سوی برادر بازگشت و از ياران خواست كه اين قوم را موعظه كنند. حبيب به زهير گفت: اگر می‎خواهی با اين قوم سخن بگو. زهير گفت: تو پيش از اين شروع كرده‎ای، پس با آنها سخن بگو. حبيب فرمود: «ای مردم! به خدا قسم نزد خدای تعالی در روز قيامت بد گروهی‎اند كسانی كه به استقبال فرزند پيامبر و خاندان اهل‎بيت او و بندگانی از اهالی اين شهر آمده‎اند تا آنها را به قتل رسانند، در حالی كه آنها بندگانی عبادت پيشه، شب زنده‎دار، سحرخيز و بسيار به ياد خدايند.  «عزره بن قيس» در پاسخ گفت: هر چه می‎توانی خودستايی كن.  درسی كه می‎توان گرفت: حبيب، ويژگی ياران امام را شب زنده‎داری، سحرخيزی و فراوانی ياد خداوند و بندگی آنها دانسته است. آيا افتخار ديگری برای انسان‎های كامل می‎توان سراغ داشت؟  در شب عاشورا، حبيب چون «بُرير» شادمان و خرسند بود. به گونه‎ای كه «يزيد بن حصين» به او خرده گرفت: ای برادر! اين ساعت زمان شوخی نيست. «حبيب» در پاسخ گفت: كجا از اين جا سزاوارتر برای سرور خواهد بود؟ در حالی كه تنها فاصله ما با حورالعين، حمله اين قوم بر ماست تا كه شمشيرها را از نيام بركشند.  قدری از شب عاشورا گذشت، «نافع» می‎گويد: امام وارد خيمه خواهرشان زينب(سلام الله عليها) شدند. من در برابر خيمه به انتظار امام بودم كه شنيدم حضرت زينب(سلام الله عليها) به امام عرض كرد: آيا شما نیّات يارانتان را امتحان كرده‎ايد؟ من نگران آنم كه آنان نيز به ما پشت كنند و در هنگامه درگيری شما را تسليم دشمن كنند. امام در پاسخ فرمودند: به خدا سوگند اينها را امتحان كرده‎ام؛ پس آنها را مردانی يافتم كه سينه سپر كرده‎اند، به گونه‎ای كه به مرگ زيرچشمی می‎نگرند و به مرگ در راه من چنان شيرخواره به سينه مادرش انس دارند.  نافع می‎گويد: چون اين گفتار امام را شنيدم، گريه‎ام گرفت و نزد حبيب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو كردم. حبيب گفت: به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در همين شب با اين شمشيرم به آنها حمله‎ور می‎شدم. نافع می‎گويد: به حبيب گفتم: من نزد خواهرشان بوده‎ام؛ گمان می‎كنم بايد زن‎ها را تسكين خاطری داد. آيا می‎توانی يارانت را جمع كنی تا نزد آنها رفته خاطرشان را آسوده كنيم؟  «حبيب» از جای برخاست و فرمود: ای ياران مردانگی! ای شيران! چون شيران وحشی از آشيانه‎های خود به در آييد. سپس به بنی‎هاشم گفت: به خيمه‎های خويش بازگرديد(اميدوارم كه) چشمانتان بيدار مباد. بعد از آن به اصحاب خود
نظر كرد و آن چه خود ديده بود يا از نافع شنيده بود بازگو كرد و همگی گفتند: به آن خدايی كه بر ما منت نهاد كه در اين جايگاه قرار بگيريم، اگر انتظار فرمان حسين نبود، اكنون با شتاب بر آنان حمله می‎كرديم تا كه نفس خويش را پاك و چشم را روشن كنيم. حبيب از خداوند بر آنان طلب خير كرد و گفت همراه من بياييد تا كه نزد زن‎های حرم رويم و خاطرشان را آسوده سازيم. او خود به راه افتاد و ياران، او را همراهی كردند. حبيب به نزديك حرم اهل‎بيت(ع) رسيده و فرياد زد: ای حريم رسول خدا! اين شمشيرهای جوانان و جوانمردان شماست كه به غلاف نخواهد رفت تا اين كه گردن بدخواه شما را بزند.  اين نيزه‎های پسران شماست، سوگند ياد كرده‎اند كه تنها بر سينه جدا شده از دعوتتان فرو روند. در اين هنگام زن‎های حرم از خيمه‎ها به گريه خارج شدند و گفتند: ای پاكان! از دختران رسول الله و ناموس اميرمؤمنان حمايت كنيد.» در آن حال همه منقلب و گريان شده بودند، گويا زمين هم با آنها زار می‎گريست. حبيب، فرماندهی طرف چپ سپاه امام حسين عليه‌السلام را به عهده داشت چنان كه زهير فرمانده طرف راست بود. اگر كسی حبيب را به مبارزه دعوت می‎كرد او با شتاب پاسخ می‎داد. «سالم» غلام زياد و «يسار» غلام عبيدالله بن زياد وارد ميدان شدند و مبارز طلبيدند. اين در حالی بود كه يسار جلوتر آمده بود و در پيشاپيش سالم قرار داشت. حبيب و برير به سرعت به سمت آنان شتافتند؛ ولی امام حسين عليه‎السلام آن دو را به جای خود نشانيد. عبدالله بن عمير از جای برخاست و امام به او اجازه جهاد فرمود.  درسی كه می‎توان گرفت: طبری و ديگران درباره وضعيت حبيب چنين بيان داشته‎اند: هرگاه حبيب را مبارزی به جنگ دعوت می‎كرد. او به سادگی اجابت می‎كرد. اين روحيه، بيانگر شجاعت و نيز از خودگذشتگی آن مجاهد بزرگ در راه احيای دين خداست.  هنگامی كه «ابوثمامة» وقت نماز را به امام يادآوری كرد، حضرت در حق او دعای خير كرد و فرمود: به آنها بگوييد از جنگ دست بردارند تا نماز بگزاريم. در اين حال، يكی از افراد سپاه ابن سعد به نام «حصين بن تميم» فرياد برآورد كه نماز او (حسين عليه السلام) پذيرفته نخواهد بود. حبيب از اين گفتار برآشفت و گفت: پنداشته‎ای كه نماز از آل رسول قبول نمی‎شود، ولی از تو - ای الاغ - پذيرفته می‎شود؟ حصين كه تاب شنيدن اين حقيقت را از حبيب نداشت، بر او حمله‎ور شد و حبيب نيز دست به شمشير برد و با ضربه‎ای به صورت اسب او كوبيد، كه اسب با شتاب به زمين خورد و بر روی او افتاد. خويشان و اطرافيان حصين برای نجات او به سويش شتافتند و با حبيب درگير شدند تا او را نجات دهند. در اين درگيری كه حبيب با شمشير در بين دشمن می‎جنگيد، اين اشعار را ترنم می‎كرد:  «اُقسِمُ لَو كُنا لَكُم اَعدائاً  اَو شَطَرَكُم وَلَّيتُم ألا اكتاداً  يا شَرَّ قَوم حَسَباً وَ آدا.»  رجز حبيب در ميدان رزم، هنگام حمله، اين بود:  انا حبيب و ابی مظاهر  فارس هيجاء و حرب تسعر و انتم عند العديد اكثر  و نحن اعلی حجة و اظهر و انتم عند الوفاء اغدر  و نحن اوفی منكم و اصبر  من حبيبم و پدرم مظاهر، پهلوان ميدان نبرد و كارزار شعله‎ور؛  گرچه گروه شما از ما فزون‎تر است، ولی ما حجتی والاتر و آشكارتر داريم؛  و اگرچه شما خائن به عهد خود هستيد، ولی ما وفادارتر از شما و شكيباتريم.  «حبيب» آن شيرمرد دلاور، به رغم كهولت سن، در آن درگيری شصت و دو نفر از آنها را به خاك انداخت. او اين سرود حماسی را پيوسته به زبان داشت تا اين كه «بديل» به او حمله‎ور شد. فردی از «بَنی تميم» به نام «بُدَيلُ بنُ صُريم» با شمشير خود ضربه‎ای به حبيب زد و ديگری از همان قبيله (تميم) با نيزه‎اش به او ضربه زد. پس از اين بود كه حبيب از اسب به زمين افتاد، اما همين كه خواست از جای برخيزد «حصين بن تميم» با شمشير بر فرق او زد. مرد «تميمی» از اسب پايين پريد و سر حبيب را از بدن او جدا كرد.  حصين به او گفت: من در كشتن او شريك تو هستم. پس ديگری گفت: به خدا قسم، او را كسی جز من نكشت. حصين گفت: سر را به من بده تا كه به گردن اسبم بيندازم تا مردم ببينند و بدانند كه من در قتل او شريك تو هستم، سپس سر را تو بگير و به عبيدالله بن زياد بده، من نيازی به هديه‎ای كه برای كشتن او به تو عطا می‎كند ندارم. او زير بار نرفت و قوم آن دو سرانجام بين آن دو نفر داوری كردند. او سر حبيب را به حصين داد و حصين در بين لشكر به جولان پرداخت، در حالی كه سر را به گردن اسب آويخته بود. سپس سر را بازگردانيد و تميمی آن را گرفت و به اسب خود آويزان كرد تا آن كه نزد ابن زياد برد.  در اين هنگام بود كه امام حسين عليه السلام خود را بر بالين حبيب رسانيد و فرمود: «خودم و اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب می‎كنم.» پس از آن، امام مكرر اين آيه را تلاوت می‎فرمود: «انالله و انا اليه راجعون؛ ما از آن خداييم و به سوی او باز می‎گرديم.» در برخی از مقاتل آمده كه امام فرمود: آفرين بر تو ای حبيب
تو مردی فاضل بودی كه در يك شب قرآن را ختم می‎كردی.  در زيارت ناحيه مقدسه آمده: السلام علی حبيب بن مظاهر الاسدی؛ درود بر تو ای حبيب بن مظاهر اسدی.  1. امام حبيب را فاضل می‎دانند؛  2. او هر شب، كل قرآن را تلاوت می‎كرد؛  3. معرفت او به امام بر ديگران امتياز داشت.  اما آيا انحراف دشمن امام حسين عليه السلام توجيه‎پذير است؟ آيا رياكاری و مقام‎طلبی حصين و شمشير به مزد بودن آن تميمی شايان عبرت نيست؟ ******************************** (*ایکنا،،خبرگزاری بین المللی قرآن) @dghjkb
59_vahed.mp3
8.85M
🍂 از سن کودکی شده غم آشنای من.... @dghjkb
🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱 امیر المؤمنین امام علی علیه السلام: ‌ با چيره شدن بر عادت هاست كه مى توان به بالاترين مقامات رسيد. غررالحكم حدیث ۴۳۰۰ @dghjkb
🔸🍃🔸🍃🔸🍃🔸🍃🔸🍃🔸🍃🔸 🍃🍃الهـی..... شرف و انسانیت را مبدأ تمام خواسته هایمان قرار ده از تکبر و غرور و سوء ظن و نفرت و کینه دورمان کن کلاممان به دروغ، آلوده نباشد عزیزانمان همیشه شاد و خوشبخت باشند 🍀 آمین یا رب العالمین.... @dghjkb
🍃 روایت تلخ فرزند شهید اندرزگو از روزی که ساولکی ها جنازه پدرش را کنار حوض به نمایش گذاشتند: حجت الاسلام سیدمهدی اندرزگو فرزند شهید اندرزگو در مراسم یادواره شهید سیدعلی اندرزگو و ۲۵ شهید روستای ایجدانک ورامین‌، طی سخنانی بیان کرد: ما سر سفره شهدا نشسته ایم و شهدا سرمایه های اصلی این کشور هستند. وی با ذکر خاطراتی از شهید اندرزگو افزود: شهید اندرزگو که از سوی رژیم پهلوی پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور به اعدام محکوم شده بود، با اسامی ناشناخته و هویت های مختلف کارهای بزرگی را انجام داد. ساواک یک سازمان مخوفی بود که استکبار با هدف سرکوب مستکبرین راه‌اندازی کرد و نیروهای دولتی افتخار می کردند که عضو ساواک باشند اما ساواک از دستگیری شهید اندرزگو عاجز بود. فرزند شهید اندرزگو تصریح کرد: شهید اندرزگو ارتباطات قوی در افغانستان و پاکستان داشت و با همین ارتباط تعداد قابل توجهی اسلحه به کشور وارد و در اختیار نیروهای انقلابی قرار داد که در جریان پیروزی انقلاب اسلامی به کمک مبارزان آمد.  وی اضافه کرد: ساواک بسیار روی شهید اندرزگو حساس شده بود و تصور می کرد که با دستگیری ایشان، انقلاب را زمین گیر می کند در حالی که نمی دانست این انقلاب یک انقلاب مردمی بود و متکی به شخص خاصی نبود اما شهید اندرزگو با حربه های مختلف ضربات مهلکی به رژیم پهلوی وارد کرد. حجت الاسلام اندرزگو یادآور شد: خانواده ما مدتی در افعانستان و پاکستان زندگی می کردیم و مجبور بودیم با کم ترین امکانات در روستاهای افغانستان زندگی کنیم اما شهید اندرزگو سراسر اخلاص بود و تمام سختی ها را با هدف پیروزی انقلاب اسلامی تحمل کرد. وی با اشاره به این نکته که شهید اندرزگو کم ترین استفاده ای از اموالی که امام در اختیار ایشان قرار می دادند برای شخص خود استفاده نمی کرد، تاکید کرد: مسئولان امانتدار بیت المال هستند و باید در مصارف آن دقت کنیم چرا که خون بهای شهداست و کسانی که به انقلاب و بیت المال خیانت می کنند، در همین دنیا پای آن را می خورند. فرزند شهید اندرزگو گفت: مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده ما فرمودند که شهید اندرزگو، انحراف منافقین را به ما گفتند و این نشان دهنده بصیرت این شهید بزرگوار است. تمامی فعالیت های شهید اندرزگو با نظر ولی فقیه بود و معتقد به انجام فرایض دینی به بهترین نحو و کیفیت بود و در پایان به آرزوی خود که شهادت بود، رسید.حجت الاسلام اندرزگو اضافه کرد: پس از شهادت شهید اندرزگو، پیکر ایشان را به کمیته ضدخرابکاری برده و کنار حوضی گذاشتند و تمام زندانیان را به صف کرده و با افتخار ماموران ساواک اعلام کردند که ما بزرگ مبارزین را زدیم تا انگیزه مبارزان را از بین ببرند. پس از شهادت پدر، خانواده ما دستگیر شد و مادرم مورد بازجویی قرار گرفت و حکم اعدام وی صادر شد که خوشبختانه با پیروزی انقلاب، این حکم اجرا نشد. بهترین خاطره خانواده ما دیدار با امام راحل در ابتدای پیروزی انقلاب بود که امام ما را روی زانوی خود نشاندند و ما را دعوت به صبر کردند و خبر شهادت پدرم را امام راحل به ما دادند. ۲۷۲۱۵(*خبر آنلاین، خبرگزاری تحلیلی ایران) @dghjkb
او آن روز تنها پرچمدار میدان شده بود و می خواست نام خویش را در خیل انصار اللّه ثبت کند. طاغوتیان که هر موضوعی را تنها با عینک های دودی حلاّجی می کردند، آن روز غرق در غرور مسلسل هایشان، آماده شلیک، منتظر کسی بودند که با دهان «روزه» قصد «قربت» کرده بود تا به دیدار حضرت دوست برسد؛ رسیدنی عاشقانه! کوچه ها را اضطرابی عجیب فرا گرفته بود و به جنایتی می اندیشیدند که در حال وقوع بود! چهره نورانی اش که از شهود شهادت می درخشید، نمایان شد و ناجوانمردان مزدور از هر طرف به سمت او آتش گشودند. گویی فضای درگیری، صحنه های عاشورایی را به نمایش گذاشته است و تعزیه حق و باطل می خواهد به حقیقی ترین شکل، حوادث را مرور کند! دشمنان صف آرایی کرده بودند، امّا بسیار ناجوانمردانه! صدای شلیک گلوله ها، فضای سکوت زده دل ها را، بی هیچ اعتراض می شکست و او تنها به جویبار خون می نگریست! با زبان خشک و عطشناک قادر به سخن نبود؛ گویی در دلش زمزمه ای جان گرفته است. شاید شکر از موهبت شهادت! شاید بیان آخرین شهادتین! شاید زیارت عاشورا و آخرین روضه جدش حضرت اباعبداللّه علیه السلام زخم های بی شمارش را می دید، امّا هیچ ناله و شکوه ای نداشت! انگار غرق خطبه های حضرت زینب شده بود! آن چه می دید، مثل تبسمش زیبا بود! اصلاً برای عاشق، چه زیبایی بالاتر از شهادت و رسیدن به آرزوی دیرینه وصال! درست مثل حضرت مسلم علیه السلام تنهایش گذاشتند! حتی یک نفر از آن مزدورها نپرسید که «سیّد» گناهش چه بود؟! (ادامه مطلب را در سایت زیر میتوان مشاهده کرد.) منبع: defapress.ir- آسمونی (بنیاد شهید و امور ایثارگران نوید شاهد) @dghjkb
🏴🍂🏴🍂🏴🍂🏴🍂 حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست کربلا گر نشدم دعوت از این بارِ گناه ضامن من بشود،ضامنِ آهو، کافیست @dghjkb
🔶🔸🔶🔸🔶🔸🔶🔸🔶🔸🔶🔸 🔹 کتاب چریک تنها ، زندگینامه و خاطراتی از روحانی مبارز "شهید سیدعلی اندرزگو" (بزرگواران سعی کنید حتما این کتاب ارزشمند مطالعه کنید.) @dghjkb
Mohammad-Ali-Karimkhani_Mastan-hame-Oftade.mp3
9.11M
🍂 مستان همه افتاده و ساقی نمانده 🍂 یک گل برای باغبان نمانده 🍂 صحرا همه گلگون شده 🍂 هر بلبلی دلخون شده @dghjkb
🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴 حضرت محمد (ص) : وقتى دل تو از كارى چركين است، از آن چشم بپوش نهج الفصاحه، ح 196 @dghjkb
🔹امام خامنه ای: 🔻نوکری امام حسین و اهل‌بیت (ع) به معنی واقعی کلمه این است که انسان بتواند افکار اینها را، خطّ مشی اینها را، جهت‌گیری‌های اینها را در جامعه روزبه‌روز گسترش بدهد. @dghjkb
▪️فصل عزا باز آمده محرمت از راه یا حسین پیچیده باز بوی غمت هرکجا حسین باز این چه شورش است که در جان ما به‌پاست باز این چه ماتم است و چه شور و نوا حسین خورشید در غروب غریبی به خون نشست آمد دوباره فصل عزیز عزا حسین دل‌ها دوباره پر شده از آه سینه‌سوز عالم دوباره پر شده از ذکر یاحسین "با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود" عشق است این‌که کرده عزایت به‌پا حسین والشّمس والضّحی، که تویی حجّت خدا ای وصفی از کرامت تو "هَلْ أتی" حسین بیچاره آن کسی که خراب غم تو نیست خوشبخت آن‌که شد به غمت مبتلا حسین "حبّ الحسین" در دل شیعه است از ازل با خشت‌های مهر تو دل شد بنا حسین از ابتدای صبح ازل اشک‌بار تو تا انتهای شام ابد انبیا حسین "إنْ کُنْتَ باکیاً"، همه‌دم "فَابْكِ لِلْحُسَيْن" این روضه را برای تو خوانده رضا، حسین ای درد جسم و روح مرا روضه‌ات دوا ای محفل عزای تو دارالشفا حسین فرقی نمی‌کند که چه باشند، نوکرند در دستگاه شور تو شاه و گدا حسین دیگر نمی‌خورد غم و دنیا نمی‌خرد هرکس که شد به مهر و غمت آشنا حسین در منجلاب عادت دنیا شدیم غرق ای کشتی نجات غریقان بیا حسین دنیا نظاره کرد خروش قیامتت هر اربعین، مسیر نجف ـ کربلا حسین از لطف خود به حق علی‌اکبرت بکن ما را برای دورۀ رجعت سوا حسین حق تو بود و مهریۀ مادر تو بود بستند آنچه بر حَرمت اشقیا حسین خواهد بگیرد از دل ما روضۀ تو را دستی که کرده است سرت را جدا حسین سوگند بر غمت به دو عالم نمی‌دهیم یک ذره از محبت و مهر تو را حسین "هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق" ما زنده‌ایم تا به ابد با تو یا حسین ، ۱۳۹۹/۰۵/۳۱ برابر با اول محرم‌الحرام ١٤٤٢ @dghjkb
hossein-saadatmand_nahad-pa-dar-forat.mp3
3.25M
🏴 نهاد پا در فرات خواست لبی تر کند 🏴 برای اهل حرم آب میسر کند 🏴 داغ عطش بر لبش هر طرفش دشمنی 🏴 باز در این مهلکه یاد برادر کند.... @dghjkb
🍃 روایت از همسر شهید اندرزگو: 🔸 شهید اندرزگو مدتی قبل شهادت می گفت: شاه را بیرون می اندازیم! انقلاب پیروز می شود!! بعد از دوسال: شخصی می آید رئیس جمهور می شود که اسمش سیدعلی است؛ به او گفتم خوب سیدعلی شما هستید؛ گفت نه من آن زمان نیستم! این مدت همه ملت مورد امتحان الهی قرار می گیرند؛ نگهداری دین در این زمان مانند نگهداشتن زغال در دست است! بعد آن چند سال که بگذرد آقا امام زمان(عج) ظهور می کند! شهید اندرزگو به من می گفتند، هر کسی دست از سیدعلی بکشد ضرر کرده... @dghjkb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 اولین بانوی شهید کربلا چه کسی است: در قصه عاشورا کنار همه شهدایی که از کربلا می‌شناسیم و در ماتم و عزاداری‌هایمان پای روضه‌ها برایشان اشک ریخته‌ایم؛ گوشه و کنار داستان کربلا می‌شود، آدم‌هایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابی‌شان با سیدالشهدا (علیه السلام) کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصر ینصرنی امامشان را شنیده‌اند و داستان زندگی‌شان را با شهادت تمام کرده‌اند. روایت عاشورا همیشه روایت نبردهای مردانه بوده. اما شاید کمتر کسی شنیده باشد که میان همه جنگاوری‌ها و مبارزه‌های مردانه در میدان بشود روایت زنانه‌ای از جنگیدن برای سپاه امام حسین (علیه السلام) را هم پیدا کرد. هانیه یا همان «ام وهب بنت عبد» در میان شخصیت‌های کربلا به عنوان تنها زن شهید این روز به شمار می‌رود. او نوعروس «وهب بن عبدالله کلبی» بود؛ مسیحی تازه مسلمان شده‌ای که در واقعه عاشورا حدود هفده روز از ازدواجشان نگذشته بود. می‌گویند در کربلا تنها سه زن به میدان رزم رفتند، «بحریه بنت مسعود خزرجی»، «مادر وهب بن عبدالله کلبی» و هانیه همسر وهب. به دستور امام دو نفر از این سه نفر از میدان خارج شدند، اما هانیه به شهادت رسید. ماجرای شهادت این تازه عروس از جایی شروع شد که در روز عاشورا وقتی همسرش به میدان رفت، هانیه هم عمودی آهنین برداشت تا در کنار وهب بجنگد. وهب با دیدن او در میدان جنگ از او خواست تا نزد زنان سپاه برگردد. اما ام وهب در جواب این درخواست گفت: «تو را رها نمی‌کنم تا آنکه در کنار تو و همراه تو بمیرم.» هانیه در بازگشت عبدالله از میدان، در حالی که انگشتان دست شوهرش قطع شده بود خطاب به وهب گفت: «عبدالله! عزیزم! میثاق را فراموش نکن!» اما وهب در محاصره اشقیا گیر افتاد و دست راستش قطع شد. هانیه عمودی از خیمه برداشت و به میدان نبرد رفت، او درست لحظه‌ای به بالین همسرش رسید که دست و پاهای او در جنگ قطع شده بود. هانیه وقتی صورت خونین شوهرش را کنار زد و پیشانی مردانه‌اش را بوسید، تازه دامادش را تحسین کرد و خطاب به او گفت: «پدر و مادرم فدایت باد که از پاکان و ذریّه پیامبر دفاع کردی. بهشت گوارای وجودت! از خدا بخواه مرا نیز با تو هم‌سفر کند.» در این بین عمرسعد، سردار سپاه دشمن که از رجز و حرف‌های هانیه به هراس افتاده بود و نگران تأثیرگذاری این صحنه و حرف‌های همسر وهب برلشکریانش شده بود، به شمر دستور داد تا این دختر ۱۸ ساله را به شهادت برسانند. وقتی که عمو آهنین بر سر ام‌وهب نشست، لحظه‌ای بعد هانیه در کنار پیکر همسرش به شهادت رسید. منبع: مهر (پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز) @dghjkb
🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱 رسول خدا(صلی الله علیه آله): همانا برای شهادت حسین(ع) ، حرارتی در دلهای مؤمنان است که(علی رغم میل دشمنان) تا ابد سرد و خاموش نخواهد شد. مستدرک، ج۱۰ ،ص۳۱۸ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم @dghjkb
🌴 پروردگارا!!!! نورِ توحيد و معرفتت را در قلب ما بيفكن! تا جز تو نبينيم و جز تو نجوئيم و جز تو نخواهيم! 🌴 خداوندا! ارتباط ما را به ذات پاكت روز به روز محكم تر كن! تا از اين طريق بقاء و جاودانگى ذاتت در روح ما پرتوافكن گردد! 🌴 بارالها! محبت دنيا، برترى جوئى، فساد در ارض را از جان ما دور كن! و ما را در صف پرهيزگاران كه عاقبت نيك براى آنها است، قرار ده! ‏(وَ الْعاقُِبَةُ ‏لِلْمُتَّقِيْن) .   🍃آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ🍃 @dghjkb
🏴🍂🏴🍂🏴🍂🏴🍂🏴🍂 🍂 این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ، 🍃 این چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست 🍂 هر کجا می نگرم رنگ رخش جلوه گر است ، 🍃هر کجا می گذرم جلوه مستانه اوست 🍂 هر کسی میل سوی کرببلایش دارد، 🍃من چه دانم که چه سریست به در خانه اوست @dghjkb
♦️ راه نجات... 🔹 مرحوم سید محمد حسین تهرانی، از شاگردان بزرگ مرحوم طباطبایی بودند.. (به نقل از استاد شان) می گفتند از مرحوم آسید علی آقای قاضی پرسیدیم: استاد چه چیزی ما را نجات می دهد؟ بعد از همه آن دستورات و ذکر و فکری که دادند، گفتند: عزای سیدالشهدا (ع) و گریه بر خامس آل عبا (ع). این غم ما را نجات می دهد. لذا مومنین غم سیدالشهدا (ع) را به شادی عالم حاضر نیستند بفروشند. @dghjkb