🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
خـــــدای من...
خســـــته ام از زمین خوردن های پیاپی..
و امیدوارم به مهـــــربانیت که تمام نشدنی است....
به ستـــــارالعیوب بودنت...
به ارحـم الراحمین بودنت.....
و به تمـــــام صفات زیبایت دلخوشم....
نگاهت را از من نگیر مهربانترینم....
باز هم فرصت بده به این بنده ی عاصی !
خوب میشوم همین روزها که بارانی است،،
همین روزهایی که حجت تو در راه است... خوب می شوم،با آمدن او....
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@dghjkb
🍃🍃🍃🍃
ﻭﻗﺘﻲ ﺭﺩﭘﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ..
ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻢ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﮔﻠﻴﻤﻢ ﺩﺭﺍﺯﺗﺮ ﻛﻨﻢ !!
ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﻳﻢ
ﺍﺯ ﻗﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ !!
ﺣﺘﻲﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻱ ﻣﺤﺎﻝ !!
ﻭﻗﺘﻲ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ
ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﻢ ﺩﻳﺪﻡ ..
" ﺗﺮﺱ"ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ..
ﻭ ﺟﺎﻳﺶ ﺭﺍ " ﺍﻳﻤﺎﻥ " ﭘﺮ ﻛﺮﺩ ...
ﻭﻋﺪﻩ ﻱ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ :
ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ..
ﺗﺎ ﻓﺘﺢ ﻛﻨﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ...
ﻭ ﻣﻤﻜﻦ ﻛﻨﻲ،ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ...
ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭﻱ ...
ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻨﻴﻬﺎ ﺭﺍ ...
ﭘﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ ..
@dghjkb
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
با یه موتور درب و داغون میومد کمیته ، سرو کله اش که پیدا میشد بچه ها تیکه بارش میکردند - آقای بروجردی ! پارکینگ ماشین های ضد گلوله اون طرفه ، برو اونجا پارکش کن !
- حاجی ! حیفه اینو سوار میشی ها ! میدونی بهش خط بیفته چی میشه !؟
- حاجی بده من ببرمش روش چادر بکشم تا آفتاب نخوره ، حیفه !
بروجردی هم کم نمیورد ، موتور رو داد به همین آخری و گفت :
" بارک الله ! ببر چادر بکش روش ، فقط مواظب باشیا ، ما همین یه وسیله رو داریم
#شهید_محمد_بروجردی
@dghjkb
توقع امام زمان از ما.mp3
1.72M
توقع امام زمان از ما.....
#استاد_عالی
@dghjkb
🏴 شب جمعه ای دیگر و یادی از یاران آسمان🏴
شادی روح شهدای گمنام🏴
شهدای مقاومت🏴
شهدای امر به معروف🏴
شهدای روحانیت🏴
شهدای مدافع حرم🏴
شهدای مدافع امنیت🏴
شهدای هسته ای🏴
شهدای دفاع مقدس🏴
شهدای انقلاب🏴
شهدای روحانیت🏴
و همه شهدا🏴🏴
🏴اَللهُمَ صَل علی مُحَمد وَ آل مُحَمدوَ عَجل فَرَجَهُم🏴
🏴اَللهُمَ عَجل لوَلیک اَلفَرَج🏴
@dghjkb
🍃زمزمه دعای کمیل......
التماس دعای فراوان جهت ظهور حضرت،،، ان شاالله
🍃اللهم عجل لولیک الفرج
@dghjkb
نیمههای شب چه خوب است
تو را خواندن
آن دم که میانههای شب
غربت و تنهایی وجودم را فرا میگیرد...
شریفترین لحظات است
برای من که
چیزی ندارم جز دعا برای ظهور شما...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@dghjkb
🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱
امام صادق عليه السلام فرمودند:
فَما تُنْکِرُ هذِهِ الأُمَّةُ اَنْ یَفْعَلَ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ کَما فَعَلَ بِیُوسُفَ اَنْ یَمْشىَ فى اَسْواقِهِمْ وَیَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتّى یَأْذَنَاللّهُ فى ذلِکَ لَهُ.
چگونه این امت (وجود حضرت مهدی علیه السلام را) انکار مىکنند که خداوند با حجت خویش آن گونه رفتار نماید که با حضرت یوسف رفتار نمود (امام زمان علیه السلام به صورت ناشناس) در بازارهایشان حرکت نماید و پاى بر فرشهایشان بگذارد تا این که خدا در این باره به او اجازه (ظهور) بدهد.
الکافى، ج 1، کتاب الحجة، ص 134، روايت 885
@dghjkb
وقتی هدایاےمردمے را باز مےکردیم ،در میان انبوه کمپوت ها چشمم به یک نایلون افتاد که به نظرم خیلے سبک بود ، وقتی اون رو برداشتم دیدم واقعا سبکه مثل اینه که قوطے خالے باشه . در نایلون رو بازکردم دیدم که واقعا یک قوطی خالیه کمپوته که داخلش یک نامه است .
نامه رو که بازکردم دیدم دست خط یه دانش آموز دبستانیه ، دختر بچه دبستانے که یک قوطی خالیه کمپوت رو براے ما فرستاده بود به جبهه .
تو نامه نوشته بود : " برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود که براے کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم . با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم . قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم ، اما قیمت آنها خیلی گران بود ، حتی کمپوت گلابے که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم . آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست . در راه برگشت کنار خیابان این قوطے خالے کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیز تمیز شد . حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم ، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکے کنم."
بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توے این قوطی نوبت می گرفتند ... آب خوردنے که همراهش ریختن چند قطره اشک بود ...
@dghjkb
انگشت وانگشتر
چند روزی می شد که در اطراف کانی مانگا در غرب کشور کار می کردیم؛ شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم. سریع رفتیم جلو. همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است؛ از آن جالب تر این که تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ولی انگشتی که انگشتر در آن بود، کاملاً سالم و گوشتی مانده بود.
همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم. اشک همه مان درآمد، روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم »
@dghjkb
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
آقا سلام روضه مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد....
🍃السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س) 🍃
🏴آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)🏴
@dghjkb
🌿🌿🌿🌿🌿
اسرار ازل......🍃
یکی از خانم ها که دانشجوی پزشکی در شهر تهران بود، با اصرار همکلاسی های خود به اردوی زیارتی شهدای جنوب آمد. خودش تمایل زیادی نداشت. با این که بچه ها تحت تأثیر فضای مناطق عملیاتی قرار گرفته بودند، اما او به همه چیز بی اعتنا بود و این بی اعتنایی را در عمل نشان می داد.
بعضی از بچه ها قصد داشتند، به رفتار او اعتراض کنند. اما من نگذاشتم. سفر به پایان رسید. مدت ها گذشت. یک روز یک خانم چادری را در حیاط دانشگاه دیدم. نشناختمش. خودش را معرفی کرد. همان دختری بود که در منطقه آن طور رفتار می کرد.
لب به سخن گشود: «بعد از این که از منطقه برگشتیم، تصمیم گرفتم چادر سر کنم. بعد از شهادت دایی ام مادرم 6 سال به من اصرار کرد، نپذیرفتم. بعد از سفر جنوب وقتی مادرم مرا با چادر دید بغلم کرد و از خوشحالی چند دقیقه فقط گریه کرد. مادرم پرسید: «آن جا چی به تو گفتند که از حرف من بیشتر تأثیر داشت؟
اســـــــرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
راوی: رضادادپور
@dghjkb
🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴
قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله:
«إنّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فَطـــَمَ ابْنَتِی فاطِمَـــة وَ وُلدَهـــا وَ مَنْ أَحَبًّهُمْ مِنَ النّارِ فَلِذلِکَ سُمّیَتْ فاطِمَة.
خدای تبارک و تعالى آتش را بر دخترم فاطمه و پسرانش و کسی که آنان را دوست بدارد دور و منع کرده است، و به همین دلیل است که اسمش فاطمه است
کنزالعمال ج۶ ص ۲۱۹.
@dghjkb
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
بیمار امام رضا(ع)......
هر روز، به نام یکی از اهل بیت(ع) حرکت خود را آغاز می کردیم. آن روز هم رمز حرکت، به نام آقا امام رضا(ع) بود. منطقه ی شرهانی رنگ و بوی مشهدالرضا گرفته بود. یک شهید کشف شد، اما هیچ مدرکی برای شناسایی نداشت. برگه ای همراه شهید بود که جمله ای روی آن نوشته شده بود که پیام آن روز بود:«هر که شود بیمار رضا، والله شود دلدار خدا». بچه ها آن روز، خود را رو به قبله در پشت پنجره فولاد احساس می کردند.
«اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلواه کثیره تامه زاکیه متوصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک....»
@dghjkb
از خود گذر کنیم
که این خوان آخر است
این انقلاب بیمه
حضرت حیدر است
تحریم می کنند که...
تسلیممان کنند
غافل از اینکه،،
دل به بلاها شناور است
ما را به سر هوای
اشارت رهبر است
#لبیک_یا_خامنه_ای
@dghjkb
پیرمرد زیبا.....
شب عملیات خیبر در منطقه ی جفیر مسیر عملیات را گم کردیم. ما چهار نفر بودیم که با یک تانک همین طور بدون جهت پیش می رفتیم. یک مرتبه متوجه شدیم از نیروهای عراقی هم گذاشته ایم؛ مانده بودیم که چه کنیم. ناگهان پیرمردی خوش چهره، با محاسنی سپید و نورانی و نسبتاً بلند ما را صدا زد و گفت: « شما راه را گم کرده اید. » بعد با اشاره راه را به ما نشان داد. وقتی به نیروهای خودی رسیدیم، تازه به خودمان آمدیم که آن پیرمرد که بود....
@dghjkb
آیت الله حسن زاده آملی:
اگر امر به معروف هم میخواهی بکنی خیلی آهسته ، مثل آینه باش ، آینه داد نمیزند که یقهات بد است ! وقتی روبروی آینه میایستی ، جیغ نمیکشد : چرا موی سرت اینجوری است؟! آیینه سکوت محض است ... آهسته هیچکس خبردار نیست جز تو و آینه...
#علامه_حسن_زاده_آملی
@dghjkb
شهید سید صادق شفیعی فرمانده تیپ ادوات لشکر بیست و پنج کربلا
همیشه در خصوص مهم بودن لحظه شهادت برای هم رزم هایش صحبت میکرد .
میگفت :" آن دنیا خواهند پرسید هنگام شهادت در چه حالی بودید ؟"
ایشان هنگامی که وضو گرفته بودند و برای اقامه نماز آماده شده بودند ، خمپاره ای مقابلش به زمین نشست ...
او با وضو و لبخند رضایت بر لب و روز عید غدیر در جزیره مینو به دیدار مولایش شتافت
#سید_صادق_شفیعی
@dghjkb
🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱🏴🌱
امام على عليه السلام فرمودند:
اِنَّ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِاللّهِ صلّى الله علیه و آله لَمْ تَزَلْ مَظْلومَةً مِنْ حَقِّها مَمْنُوعَةً وَ عَنْ میراثِها مَدْفُوعَةً لَمْتُحْفَظْ فیها وَصیَّةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله وَ لا رُوعِىَ فیها حَقُّـهُ وَ لاحَـقُ اللّهِ عَـزَّوَجَلَّ وَ کَفى بِاللّهِ حاکِما وَ مِنَ الظّالِمینَ مُنْتَقِما؛
فاطمه دختر پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله همواره مظلوم بود و از حق خود و ارث پدر محروم گردید و درباره او به توصیه پیامبر عمل نشد و حق پیامبر و خداى بزرگ نسبت به فاطمه مراعات نشد و خدا به عنوان داور و انتقام گیرنده از ستمگران کافى است.
امالى شيخ طوسى، ص 155
@dghjkb
بهشت همیـشه نباید
درختانے داشـته باشد ڪہ
رودهایے از پایـینـش
جریـان دارند
گاهـی بیابانیست
ڪہ خـون شہـدا
در آن جاریـست
خون بهای شهدارا پرداخت ڪنیم
شادی ارواح طیبه ی شـهدا و امام شهدا
🌿اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم🌿
@dghjkb
نرو قرار حیدر....🏴🏴
بمان کنار حیدر.....🏴🏴
#اَلسَلامُ_عَلَیک_یا_فاطمَة_اَلزَهرا_س
@dghjkb
شهدا عاشق اند..
معشوقشان خداست
شاگردند..
معلمشان حسین(ع) است
معلم اند...
درسشان شهادت است
مسلح اند سلاحشان ایمان است
مسافرند،
مقصدشان لقاءالله است..
مستحکم اند،..
تکیه گاهشان خداست
🌾 شادی روح شهدا🌾
🍃اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم
@dghjkb
🏴 دل بیقرار علی را دریاب یا زهرا(س)....🏴
🏴کاش باران ببارد،،،، اشک مرد ،زمین را می لرزاند......
🏴کاش باران ببارد تا اشک علی را کسی نبیند.....
@dghjkb
🕊🕊🕊🕊
توسل به بی بی فاطمه(س)....
سال ها از انجام عملیات والفجر شش در منطقه دهلران می گذشت و هنوز پیکرهای پاک و مطهر شهدا، مظلومانه در پستی و بلندی های آن خطه، بر قداست محیط رزم و دفاع مقدس گواهی می دادند. این بار گروه تفحص لشکر 25 کربلا را فرمانده یکی از گردان های عملیاتی دوران جنگ همراهی می کرد. طبق راهنمایی ایشان و نقشه ی منطقه، به طرف پاسگاه مرزی عراق روانه شدیم که در آن جا تعدادی از رزمندگان اسلام به شهادت رسیده و مدفون شده بودند. در مسیر راه لنگه های پوتین ها و تکه های لباس و وسایل رزمی ای به چشم می خورد که حکایت از درگیری شدید میان نیروهای متجاوز بعثی با مدافعین غیور ایرانی داشت. به محل مورد نظر رسیدیم مشغول به تفحص دقیق شدیم. چند ساعتی می گذشت ولی هنوز از امانت های غریب و آرام خانواده های چشم به راه خبری نبود. بدن ها خسته بود و دل ها شکسته. هر کس در لاک تنهایی به ذکر مشغول بود. کم کم ناله های جان سوز توسل به بی بی فاطمه (س) بالا گرفت. بهترین زمینه برای خواندن دعای توسل فراهم شده بود. اشک های گرم و غلطان بچه ها، آه برآمده از دل های سوزان و متوسل آنان را، به تماشا می گذاشت.
صبح فردا، قبل از شروع کار، یکی از افراد گروه، شروع به بازی کردن با سیم تلفنی کرد که سر از خاک برآمده بود. وقتی کمی از سیم را بیرون کشید، تکه هایی از لباس که به آن بسته بود، نمایان شد. وقتی کمی دقت کرد متوجه شد لباس سبز سپاه است. بی مهابا فریاد کشید: «شهدا، شهدا، این جا هستند، بیایید». خدا می داند انگار که تکه ای از خلعت سبز پوشیده بر ضریح معصومین را دیده باشیم، سراسیمه مشغول حفر و تفحص شدیم. چند متری که کندیم، پیکر 9 شهید، که با دست های سیم پیچی شده زنده به گور شده بودند را یافتیم. بعد از تفکیک پیکرهای نازنین آن ها، خدا را شکر کردیم که دست خالی برنمی گردیم. هنگام برگشت، علی رغم احتیاط زیاد، متأسفانه مؤثرترین عضو گروه تفحص، که همان فرمانده گردان عملیات والفجر6 بود، پایش بر روی مین گوجه ای (ضد نفر) قرار گرفت و مجروح شد.
راوی: ابوالفضل عموزاد_ بهشهر
@dghjkb