eitaa logo
دلنوشته‌ای از دلی تنگ برای شهدا
717 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
42 فایل
در هر زمان از شبانه روز که دلتان تنگ شد دلنوشته خود را برای ما بفرستید @amz_15
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱حسین احسن زاده آرانی: شاید شیرین ترین لحظات زندگی حالا است. روح، خود را برای پرواز به سوی ملکوت اعلا مهیّا می سازد. جسم برای غلتیدن در خونم آماده و زبانم برای گفتن آخرین کلام ها و بیان شهادتین در حرکت است. خدایا! اگر مقرّر کرده ای که مجاهدان را شهادت اجر است، مرا مجاهد کن و اگر گفته ای که شهیدان را مقام « عندربّهم یرزقون » مزد است، مرا شهید کن و اگر گفته ای که شما را به آزمایش هایی از قبیل خوف و گرسنگی و کمبودها و مرگ امتحان می کنی، از قبل می گویم که خدایا! ارفاقم کن که هیچ چیز جهت حضور در امتحان تو را ندارم و اگر ارفاقم نکنی، مردودم. خدایا! همه از تو می ترسند ولی چون به لطفت اعتماد دارم و چون ترا ارحم الراحمین یافته ام، از خود می ترسم که نکند که ناسپاسی کنم. خدایا! همه از لحظه مردن نگرانند و می ترسند و من جهت مردن و کشته شدن در راهت آماده و شادمانم، زیرا مرگی که در راه تو باشد، سرآغاز زندگی جاوید است. *نوید شاهد، پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت @dghjkb
سلام امام زمانم ..... 🍃ای مهربان من تو کجایی که این دلم 🍃مجنون روی توست که پیدا کند تو را 🍃ای یوسف عزیز چو یعقوب صبح و شام 🍃چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را 🍃امید غریبان تنها کجایی اللهم عجل لولیک الفرج @dghjkb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠نقش تاریخی مسجد جامع خرمشهر چیست؟ مسجد جامع خرمشهر نقش بی‌بدیلی در حماسه‌آفرینی مردم ایران در پهنه‌ای به نام دفاع مقدس داشت. این مسجد که در زمان شروع جنگ حدود یک قرن از احداثش می‌گذشت، در لحظه به لحظه مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر و سپس آزادسازی آن، نمادی از ایستادگی و حماسه‌آفرینی رزمندگان ایران اسلامی به شمار می‌رفت. چنانچه شهید آوینی در تشریح جایگاه این مسجد گفته بود: «مسجد جامع قلب شهر بود که می‌تپید و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود... مسجد جامع همه خرمشهر بود.» *سال ۱۲۵۰: شاید در سال ۱۲۵۰ هجری شمسی، زمانی که تعدادی از بازاری‌ها و معتمدان خرمشهری تصمیم گرفتند مسجد بزرگی را در شهرشان بسازند، هرگز تصور نمی‌کردند صد سال بعد، این مسجد تبدیل به نماد مقاومت یک ملت در برابر اشغالگرانی شود که قصد داشتند خرمشهر و خوزستان را ضمیمه خاک خودشان بکنند. پس از احداث مسجد جامع در جوار بازار خرمشهر، این مسجد مثل خیلی از اماکن مذهبی در تاریخ معاصر کشورمان، محل رفت و آمد مردمی شد که بسیاری از امور سیاسی، مذهبی، فرهنگی و اجتماعی خود را در سنگر مسجد انجام می‌دادند. چنانچه در اواسط قرن چهاردهم هجری که مردم ایران گوش به فرمان امام خمینی (ره) تاریخ ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را کنار زدند و جمهوری اسلامی ایران را بنا نهادند، جوانان خرمشهری از مسجد جامع به عنوان یکی از کانون‌های اصلی اشاعه انقلاب و مبارزه با رژیم طاغوت بهره می‌بردند. منبع: روزنامه جوان پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز @dghjkb
*اولین شهید: رضا خدری از روزنامه‌نگاران باسابقه خوزستانی می‌گوید: «مسجد جامع خرمشهر از اماکنی بود که هسته‌های اولیه مبارزات انقلابی در آنجا شکل گرفت. این مسجد از وجود روحانیون بنامی، چون آیت‌الله موسوی بهره می‌برد که از حدود دو دهه قبل امام جماعت مسجد جامع را برعهده داشت و در دوران انقلاب هم از طریق این مسجد اقدام به روشنگری افکار عمومی علیه رژیم طاغوت می‌کرد. وجود شخصی، چون آیت‌الله موسوی و جوان‌هایی که حول محور روحانیت فعالیت می‌کردند، مسجد جامع را به کانون اصلی انقلاب در خرمشهر تبدیل کرده بود. اتفاقاً اولین شهید انقلاب در خرمشهر هم درست در مقابل این مسجد گلوله خورد و به شهادت رسید. «شهناز محمدی» جوانی بود که در هنگام تظاهرات انقلابی، مقابل مسجد جامع شهید شد. زمانی که دیوارهای این مسجد سرخی خون اولین شهید خرمشهر را روی خود احساس کرد، کمتر کسی فکرش را می‌کرد که دو سال بعد، محیط این مسجد پر از ابدان مطهر شهدا شود و سرخی خون‌شان، دیوارها و صحن و سرای ملکوتی آن را مزین کنند.» *حوادث بزرگ‌تر: بعد از پیروزی انقلاب، مسجد جامع محل آمد و شد چهره‌های انقلابی متعددی بود که در پی بالا گرفتن فتنه خلق عرب، به این شهر می‌آمدند تا علیه ضدانقلاب و منافقین، اقدام به روشنگری کنند. شهید بهشتی نیز به عنوان یکی از اولین چهره‌های انقلابی به خرمشهر آمد و در مسجد جامع سخنرانی کرد. یکی از اهالی خرمشهر می‌گوید: «روزی که شهید بهشتی سخنرانی می‌کرد، من به همراه تعدادی از جوان‌های خرمشهری مقابل در مسجد جامع ایستاده بودیم و به جمعیتی نگاه می‌کردیم که برای سخنرانی آقای بهشتی درون مسجد جمع شده بودند. در همین حین، چند نفر ضدانقلاب نارنجکی را از روی دیوار پشتی مسجد به داخل حیاط آن انداختند. آن روز، چون صحن مسجد پر بود، باقی مانده جمعیت در حیاط تجمع کرده بودند. به همین خاطر نارنجک آن فرد ضدانقلاب باعث شهادت و مجروحیت تعدادی از مردم بی‌گناه شد.» به دنبال این حادثه تروریستی، مسجد جامع می‌رفت تا خودش را آماده حادثه بزرگ‌تری کند که کمی بعد، با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، رقم خورد. در این حادثه بزرگ، جوان‌های خرمشهری از سنگر مسجد جامع حماسه‌ها آفریدند و دشمن را روزها پشت دروازه‌های شهر نگه داشتند. *همه خرمشهر: جانباز برام‌زاده یکی از رزمندگان خرمشهری می‌گوید: «وقتی دشمن به شهر ما حمله کرد، خیلی از مردم و نهادهای دولتی از شهر فرار کردند. در خلأ این نهادها، مسجد جامع هم نقش بیمارستان را ایفا می‌کرد، هم نقش یک پایگاه نظامی را و هم نقش پشتیبانی از جنگ و باقی‌مانده مردم را. آن روزها مسجد جامع پناه و مأوای مردمی شده بود که نتوانسته بودند شهر را ترک کنند و هر یک در گوشه‌ای از این مسجد بیتوته کرده بودند. من خودم شاهد حضور کودکانی بودم که هر یک بنا به دلایلی از خانواده‌های‌شان دور افتاده بودند و به مسجد پناه آورده بودند. آن روزها تشنگی این بچه‌ها، آدم را یاد مظلومیت اباعبدالله (ع) در عاشورای حسینی می‌انداخت. علاوه بر غیرنظامی‌ها، رزمنده‌ها هم در مسجد جامع تجهیز و تجدید قوا می‌شدند و به مصاف دشمن می‌رفتند. یا وقتی از نبرد با دشمن فارغ می‌شدند، به این مسجد پناه می‌آوردند و اینجا استراحت می‌کردند.» آن طور که برام‌زاده می‌گوید مسجد جامع از سنگرهای اصلی شهر بود که تا آخرین لحظات مقاومت خرمشهر، ایستادگی کرد و هر لحظه که حلقه محاصره دشمن تنگ و تنگ‌تر می‌شد، مدافعان شهر حول محور این مسجد می‌جنگیدند و دشمن را متوقف می‌کردند. مادامی که مسجد جامع سقوط نکرده بود، هیچ‌کس سقوط شهر را باور نمی‌کرد. منبع: روزنامه جوان پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز @dghjkb
*غروب چهارم آبان: یکی از رزمندگان خرمشهری می‌گوید: «از ۲۴ مهر ۱۳۵۹ به بعد، خرمشهر لقب خونین‌شهر گرفت. در این روز دشمن یک سری بمباران و حملات وحشیانه‌ای انجام داد که منجر به شهادت تعداد زیادی از مدافعان شهر شد. شیخ شریف قنوتی نیز در همین روز به شهادت رسید. از ۲۴ مهر به بعد، اوضاع شهر واقعاً بغرنج شده بود. لحظه به لحظه حلقه محاصره دشمن تنگ و تنگ‌تر می‌شد. در این میان، مسجد جامع، سنگر و پایگاه اصلی رزمنده‌ها به شمار می‌رفت. تا گنبد و گلدسته‌های این مسجد قد برافراشته بود، دشمن هرگز به خود اجازه نمی‌داد از فتح کامل شهر سخن بگوید. مسجد جامع آخرین دژ دفاعی رزمنده‌ها بود که تا لحظه آخر مقاومت کرد.» غروب چهارم آبان، شهید جهان‌آرا باقی مانده مدافعان شهر را فراخواند تا از کارون عبور کنند و خود را به کوت‌شیخ برسانند. کوت‌شیخ، بخش جنوبی شهر و متصل به آبادان بود. آن روز مسجد جامع برای آخرین بار شاهد قدوم رزمنده‌هایی بود که ۳۴ روز تمام با دست‌های خالی، در برابر ادوات زرهی دشمن ایستادگی کرده بودند. گلدسته‌های این مسجد در آن غروب دلگیر، از یک سو شاهد گریه رزمنده‌هایی بود که در آن سوی کارون در حسرت اشغال شهرشان می‌سوختند و در این سو نیز، صدای پای متجاوزانی شنیده می‌شد که خود را آماده ورود به صحن و سرای این مسجد می‌کردند تا با تصرف آخرین دژ دفاعی رزمندگان ایرانی، فتح خرمشهر را جشن بگیرند. *سوم خرداد ۶۱: ۱۹ ماه بعد، چندین هزار نفر از جوانان ایرانی از گوشه و کنار کشور جمع شدند تا خرمشهر را آزاد کنند. هر رزمنده‌ای که قدم به این آوردگاه سخت می‌گذاشت، به نیت زیارت مسجد جامع، رخت رزم بر تن و پوتین به پا می‌کرد. با چنین شوقی بود که وقتی در سوم خرداد ۱۳۶۱، باقی‌مانده نظامیان دشمن فوج فوج خود را تسلیم قوای اسلام کردند، بسیاری از رزمنده‌ها سراسیمه و هیجان‌زده خودشان را به مسجد جامع رساندند. یکی از رزمندگان حاضر در عملیات الی بیت‌المقدس می‌گوید: «مسجد جامع نه فقط برای رزمنده‌های خرمشهری که برای تمام رزمنده‌های ایرانی حالت معنوی خاصی داشت. روزی که دروازه‌های خرمشهر با فتح و پیروزی گشوده شد، هنوز تک‌تیراندازهای دشمن در گوشه و کنار کمین گرفته بودند، اما هیچ کس به آن‌ها توجه نداشت و همه با شوق و اشک به طرف مسجد جامع می‌دویدند. عجیب بود که در اولین ساعات آزادسازی شهر، تعدادی از مردم غیرنظامی هم خودشان را به شهر رسانده بودند و کنار رزمنده‌ها به سمت مسجد جامع می‌دویدند.» صبح روز سوم خرداد ۱۳۶۱ دروازه‌های خرمشهر به روی رزمنده‌های ایرانی گشوده شد. هر کس قدم در شهر می‌گذاشت، به طرف مسجد جامع می‌دوید. تنها چند ساعت تا اذان ظهر باقی مانده بود. در همین زمان کم، تعداد قابل توجهی از رزمنده‌ها دست به دست هم دادند تا غبار و ویرانی را از صحن و حیاط مسجد بزدایند و نماز تاریخی ظهر سوم خرداد ۱۳۶۱ را برگزار کنند. سردار سواریان از رزمندگان خرمشهری می‌گوید: «روز فتح خرمشهر من به جای آنکه به طرف خانه‌مان بروم، به سمت مسجد جامع دویدم. دوست داشتم این مسجد را که ۱۹ ماه قبل و در زمان مقاومت شهر، مهم‌ترین سنگر ما محسوب می‌شد دوباره از نزدیک ببینم. آنجا دیگر برای ما تنها یک مسجد نبود، نمادی از وعده نصرت الهی بود که اکنون با آزادسازی خرمشهر محقق شده بود. ما در حالی به طرف مسجد جامع می‌دویدیم که بسیاری از کوچه‌ها و معابر شهر آلوده به مین‌های دشمن بود، اما رزمنده‌ها بدون توجه به این مسائل، به سمت مسجد جامع می‌دویدند تا هرچه زودتر خودشان را به این مکان ملکوتی برسانند.» در طول اشغال ۱۹ ماهه خرمشهر، بخشی از گنبد و گلدسته‌های مسجد جامع ویران شده بود. شاهدان عینی می‌گویند خاک و نخاله‌های زیادی هم در صحن مسجد وجود داشت که با کمک رزمنده‌ها، به خارج از مسجد انتقال داده شد. سپس با آوردن آب از رودخانه کارون، به سرعت صحن مسجد آب و جارو شد تا برای نماز جماعت تاریخی آن روز آماده شود. جانباز یازع از رزمندگان حاضر در آن روز می‌گوید: «واقعاً عجیب بود که رزمنده‌ها چطور توانستند در آن مدت کم، صحن مسجد را آماده نماز کنند. در این فاصله، آیت‌الله جمی، امام جمعه آبادان هم خودش را به خرمشهر رساند و برای نماز به ایشان اقتدا کردیم. نماز باشکوه آن روز تاریخی و تکرارناشدنی بود.» منبع: روزنامه جوان پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز @dghjkb
◾۴۵ روز تا شروع محرم◾ با اشک دیده تو را میزنم رصد من صفر بی بها و تویی در مثال صد ای کاش بعد چهل و پنج روز ک محرم است 🍃یا بن الحسن زمان فراقت به سر رسد ⚫لبیک یا حسین (ع)⚫ @dghjkb
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌱🌱🍃🍃 ☘چقدر بی خیال بودم... آن هنگام که ... از چشمانت افتادم ! وَ أَسْقَطْتَنِی مِنْ عَیْنِکَ [عِنْدِکَ‏] فَمَا بَالَیْتُ... @dghjkb
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🔵 چگونه خوابیدن عبادت می‌شود؟! استاد شهید مطهری؛ انسان اگر کارهایش براساس برنامه الهی باشد، همه کارهایش عبادت می‌شود. خوابی که براساس احتیاج باشد یعنی برای این باشد که انسان رفع خستگی کند تا باز به کارهایی بپردازد که در آنها رضای حق باشد، عبادت است. غذا خوردنش هم عبادت می‌شود، شوخی و مزاح کردنش هم عبادت می‌شود. هرچه که در این مسیر در حد نیاز باشد و هدف اصلی انسان خدا باشد همه عبادت می‌شود. @dghjkb
1_970037097.mp3
10.47M
💥سلسله سخنرانیهای بسیار جذاب 8 جلسه هشتم 🌹 استاد پناهیان @dghjkb
🌿طرح‌لبخند"تُ" پایان ‌پریشانی هاست.. @dghjkb
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 می آیی از تمامِ جهان مهربانترین روزی به ربنای زمین ،آسمانترین رخ میدهی میانِ تپشهای جمعه ها ای اتفاقِ خوبِ من ای ناگهان ترین @dghjkb
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌱پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مردم را با دوستانشان بيازماييد؛ زيرا آدمى با كسى كه از رفتارش خوشش بيايد ، دوستى مى كند. ميزان الحكمه جلد6 صفحه 191 صلی‌الله‌علیه‌وآله @dghjkb
✨سلام امام زمانم.... گمگشته ام به اشک که پیدا کنم تو را دل شسته ام زخود که تمنّا کنم تو را دل برده اختیار ز دستم وگــرنه من   قابل نیم که جان و دل اهدا کنم تو را گو از کدام کوچه کنی گه گهی عبور  کآیـم کنار راه و تماشــا کنم تو را از کوچه ای بیا که من افتاده ام به خاک   تا ســـر نثار خاک کف پا کنم تو را 🍀یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها @dghjkb
🍀علی محمد اربابی بیدگلی: خداوندا! گنهکارم، روسیاهم، خوش ظاهر و بد باطنم، خوش لحن و بد عملم. مردم فکر می کنند که من یک مجاهد واقعی و فردی خوب هستم ولی تو می دانی که این گونه نیستم. پس خودت مرا بساز و مجاهد واقعی و سرباز امام زمان(عج) قرار بده. *نوید شاهد، پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت @dghjkb
روایت شاهد عینی از روز ترور آیت‌الله خامنه‌ای: تاریخ ۸۰ ساله بیمارستان قدیمی «بهارلو» در محدوده میدان راه‌آهن را که ورق بزنی، تلخ‌وشیرین‌های فراوانی از زیر غبار فراموشی بیرون می‌آید. اما در این میان، خاطره ۶ تیر سال ۱۳۶۰ جایگاه ویژه‌ای دارد؛ روزی که در ردیف پرالتهاب‌ترین مقاطع تاریخ انقلاب اسلامی قرار می‌گیرد. روزی که ترور یکی از شخصیت‌های برجسته نظام جمهوری اسلامی می‌توانست آن را به یکی از غمبارترین روزهای تاریخ انقلاب تبدیل کند. اما خدا اراده کرده‌بود نقشه بدخواهان را نقش‌برآب کند. همه آن‌هایی که در چند ساعت بحرانیِ ظهر تا عصر آن روز و بعد از ترور آیت‌الله «سید علی خامنه‌ای» در بخش جراحی بیمارستان بهارلو حضور داشتند، معترف‌اند که ۳۸ سال قبل در چنین روزی، یک معجزه توانست به یار نزدیک امام (ره) زندگی دوباره ببخشد و این ذخیره گرانسنگ را برای سال‌های سخت و حساس آینده حفظ کند. منبع: فارس پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز @dghjkb
*آیت‌الله خامنه‌ای چگونه از شهادت " بهشتی" مطلع شد؟ در بازخوانی آن حادثه تاریخی به سراغ دو نفر از اهالی دیروز و امروز بیمارستان بهارلو رفته‌ایم؛ «حسین یزدان یار»، شاهد عینی که در سرعت بخشیدن به روند درمانی امام جمعه وقت تهران نقش موثری داشت و «مختار محمدی»، پژوهشگر که با مطالعاتش، جزییات خوبی از ماوقع آن روز خاص در اختیارمان قرار می‌دهد. سکانس اول: انفجار در مسجد ابوذر عیدی شوم گروه فرقان، قاتلِ شنبه‌های دلپذیر مساجد تهران شنبه‌ها برای اهالی مساجد جنوب شهر تهران، روز خاصی بود. روزشماری می‌کردند در یکی از این شنبه‌ها، قرعه فال به نام آن‌ها و مسجدشان بیفتد و بتوانند از یکی از شخصیت‌های محبوب انقلاب میزبانی کنند. این برنامه ثابت هفتگی آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه وقت تهران بود که شنبه‌ها برای سخنرانی و پاسخ به شبهات به یکی از مساجد جنوب شهر بروند. شنبه آن هفته مصادف بود با ۶ تیر و این بار قرار بود مهمان مسجد «ابوذر» در محله «فلاح» باشند. خودروی آیت‌الله خامنه‌ای آن روز یک سرنشین ویژه دیگر هم داشت؛ خلبان «عباس بابایی» که آمده‌بود بی‌واسطه با نماینده امام (ره) در شورای عالی دفاع گفتگو کند. آن‌ها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگویشان را در همان مسجد ادامه دادند. منشأ اختلال، ضبط صوتی بود که کنار ایشان و در سمت چپشان قرار داده‌شده‌بود. کار خدا بود که بلندگو سوت کشید و باعث شد مجریان مراسم جای ضبط صوت را تغییر داده و در سمت راست ایشان قرار دهند. با رفع مشکل، امام جمعه تهران به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین (ع)، زن در همه جوامع بشری نه‌فقط در میان عرب‌ها مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد شود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا کند، نه ممکن بود در میدان‌های مختلف…» آن روز هم طبق روال، بعد از پایان نماز جماعت ظهر، جلسه پرسش و پاسخ شروع شد. یک نفر از داماد آیت‌الله پرسیده‌بود که ایشان در پاسخ گفتند: «خدای متعال نه به ما دختر داده و نه داماد.» بحث گل انداخته‌بود و آیت‌الله خامنه‌ای مشغول پاسخ‌دادن به سئوالات بودند که سوت بلندگو، آرامش جلسه و تمرکز سخنران را به‌هم‌زد. این بار صدای مهیبی همه‌چیز را به‌هم‌ریخت. یک انفجار، سخنران ویژه جلسه را هدف گرفته‌بود. حالا پیکر خونین آیت‌الله خامنه‌ای بر زمین مسجد افتاده‌بود و همه متحیر و وحشت‌زده دنبال منشأ حادثه می‌گشتند. همه‌چیز به همان ضبط صوت مربوط می‌شد که حالا مثل یک کتاب دوتکّه شده‌بود! روی جداره داخلی ضبط صوت منفجرشده با ماژیک قرمز رنگ نوشته شده‌بود: «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی.» محافظ‌های بهت‌زده، پیکر نیمه‌جان امام جمعه مجروح تهران را در بلیزر سفید گذاشتند و با نهایت سرعت به طرف نزدیک‌ترین بیمارستان رفتند؛ بیمارستان بهارلو. منبع:فارس پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز @dghjkb
*سکانس دوم: بعد از حادثه - بیمارستان بهارلو *روایت اول: غذای چرب رستوران مرا به یک اتفاق بزرگ پیوند زد! «هنوز پایم را از در بیمارستان بیرون نگذاشته‌بودم که یک بلیزر سفیدرنگ که با چراغ‌های روشن و سرعت زیاد داشت از جهت مخالف خیابان به سمت بیمارستان می‌آمد، توجهم را جلب کرد. درحالی‌که از تخلف راننده ناراحت شده‌بودم، زیر لب گفتم: انقلاب شد، اما بعضی‌ها درست نشدند…» حالا دیگر ۷۷ سال را پر کرده و هرازگاهی برای چکاپ، سروکارش به یک بیمارستان می‌افتد، اما خودش عمری مسئولیت رتق و فتق امور بیماران را بر عهده داشته و تا دلت بخواهد از آن روزها خاطره دارد. برای «حسین یزدان یار»، مسئول پذیرش شیفت عصر و شب بیمارستان بهارلو، اما آن چند ساعت بحرانی ششمین روز از ماه چهارم سال ۶۰، نقطه عطف ۳۰ سال خدمتش در این بیمارستان بوده. همان دقایقی که انگار انتخاب شده‌بود برای مراقبت از امام جمعه غرق‌به‌خون تهران و همراهی با محافظان بهت زده‌اش. از حسین آقا بپرسید، می‌گوید خواست خدا پشت تمام ماجراهای آن روز در بیمارستان بهارلو بوده، حتی برخورد کاملاً اتفاقی او با تیم انتقال‌دهنده آیت‌الله خامنه‌ای به بیمارستان: «آن روز ساعت یک ظهر از بخش خارج شدم تا برای صرف ناهار به رستوران بیمارستان بروم، اما غذا را که دیدم، منصرف شدم؛ غذا آنقدر چرب بود که تصمیم گرفتم از بیرون از بیمارستان چیزی تهیه کنم و بخورم. اما هنوز از درِ بیمارستان خارج نشده‌بودم که متوجه یک بلیزر شاسی بلند سفیدرنگ شدم که با سرعت زیاد و درحالی‌که چراغ‌هایش روشن بود، داشت از جهت مخالف خیابان به سمت بیمارستان می‌آمد. ماشین که جلوی بیمارستان توقف کرد، یک لحظه نگاهم به داخلش افتاد؛ یک فرد روحانی با عمامه مشکی روی صندلی عقب، غرق در خون بود. تازه فهمیدم علت رانندگی عجیب راننده این ماشین چه بوده. تا این صحنه را دیدم، به‌کلی فراموشم شد قرار بود کجا بروم و چه کار کنم. ازآنجاکه احترام زیادی برای سادات قائلم، یک حسی به من گفت الان فقط باید اینجا باشم و به این سید کمک کنم.» وقت تلف نکن، مستقیم برو اتاق عمل! «آن ۱۷، ۱۸ سال سابقه کار در بیمارستان به کنار، ازآنجاکه از ۵ سالگی هم همراه پدرم که پزشکیار و دندانساز بیمارستان بهارلو بود، به این بیمارستان رفت و آمد داشتم، به تمام بخش‌های بیمارستان و راه‌های میان‌بر آن اشراف داشتم و همین شناخت، در آن لحظات بحرانی امدادرسانی به آن بیمار ویژه حسابی به کار آمد.» مسئول پذیرش شیفت عصر و شب بیمارستان بهارلو راست می‌گوید که انگار همه اتفاقات آن روز ۶ تیر از طرف خدا کارگردانی می‌شد. او مکثی می‌کند و در ادامه در تشریح وضعیت بیمار و همراهانش و اقدامات خود اینطور می‌گوید: «به افراد تازه‌وارد به بیمارستان نگاه کردم. حال همه‌شان بد بود؛ مجروح همین‌طور خون از دست می‌داد و ۲ همراهش هم مدام گریه می‌کردند و بر سرشان می‌زدند و پریشان بودند. وضعیت وخیم بیمار را که دیدم، به این نتیجه رسیدم که انجام روال عادی مراحل پذیرش، نتیجه‌ای جز تلف کردن وقت و هدر دادن فرصت برای نجات بیمار ندارد. از آن طرف هم خوب می‌دانستم اوضاع اورژانس بیمارستان هم مثل حال این بیمار، حسابی وخیم است. اورژانس آن روزها هیچ امکاناتی نداشت حتی ملحفه! از دستگاه اکو قلب هم در اورژانس خبری نبود و در مواقع لزوم، پرستاران دستگاه اکو را از بخش به اورژانس می‌آوردند. اینطور بود که نگذاشتم مجروح را به اورژانس ببرند و وقت تلف شود. حتی منتظر نشدیم پرستاران برانکارد بیاورند. ۳ نفری او را بغل گرفتیم و با راهنمایی من به طرف آسانسور دویدیم. اتاق عمل در طبقه دوم بود. جلوی درِ اتاق عمل که فرصت شد نفس تازه کنیم، تازه فهمیدم فرد مجروح، آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه تهران است.» منبع:فارس پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز @dghjkb
حواست به نفوذی‌های خاموش باشد! شناسایی مجروح بدحال، تازه شروع نگرانی‌های حسین یزدان یار بود. او بهتر از هرکسی می‌دانست آن روزها بیمارستان، مشتی نمونه خروار جامعه بود و زیر پوستش ماجراها جریان داشت: «از وقتی آیت‌الله خامنه‌ای را شناختم، دیگر آرام و قرار نداشتم و مدام نگران امنیت ایشان بودم. عاقبت به این نتیجه رسیدم که باید موضوع را به نیروهای کمیته انقلاب اطلاع دهم. آخر، آن روزها منافقان در اوج پلیدی و خباثت بودند و طرفداران آن‌ها از کوموله، دموکرات، حزب توده و… حتی در بیمارستان هم نفوذ کرده بودند و ما بعضی‌هایشان را هم می‌شناختیم. به همین دلیل نگران بودم، چون هر لحظه ممکن بود آن‌ها آقا را بشناسند و بخواهند پنهانی و از راه‌هایی که جلب‌توجه هم نکند مثلاً تزریق یک آمپول خطرناک، به ایشان صدمه بزنند. خلاصه در اولین فرصت با مقر کمیته محدوده بیمارستان در مسجد حضرت ابوالفضل (ع) در خیابان «رباط کریم» (آیت‌الله ایروانی فعلی) تماس گرفتم و موضوع را به آقای «اکبر جمعه»، مسئول کمیته اطلاع دادم. خوشبختانه نیروهای کمیته هم به‌سرعت – شاید در عرض ۵ دقیقه - خودشان را به ما رساندند و امنیت بیمارستان را در دست گرفتند و خیال همه ما را راحت کردند. کمی که گذشت، عده زیادی از مردم که از ماجرا باخبر شده‌بودند، خود را از گوشه‌وکنار به بیمارستان رساندند و ازدحام شدیدی اطراف بیمارستان ایجاد شد. حضور نیروهای کمیته در آن شرایط، کمک فراوانی به ایجاد امنیت در بیمارستان کرد.» جراح را خدا رسانده بود «ما هیچ‌وقت در آن ساعات ظهر پزشک جراح در بیمارستان نداشتیم. جراحان مدت زیادی در بیمارستان حضور نداشتند و اغلب ساعت ۱۰، ۱۱ بیمارستان را ترک می‌کردند. اما آن روز خواست خدا بود که دکتر «محجوبی» موقع ظهر و در آن ساعت خاص در بیمارستان بود. او که ریاست بیمارستان را هم برعهده داشت، به‌عنوان یک جراح زبردست و مؤمن شناخته‌می‌شد. تا خبر به دکتر محجوبی رسید، بلافاصله خود را به اتاق عمل رساند و با مهارتی که داشت، بعد از ۲، ۳ ساعت تلاش توانست آن خونریزی شدید را کنترل کند. نیروهای اتاق عمل هم انصافاً افراد سالم و درست و کاربلدی بودند و واقعاً آن روز برای آقا سنگ‌تمام گذاشتند.» ۳۸ سال از آن روز گذشته، اما هنوز هم یادآوری خاطره‌اش، راوی داستان ما را هیجان‌زده می‌کند و هربار که به ماوقع آن چند ساعت نفس‌گیر فکر می‌کند، باز هم به همان نتیجه همیشگی می‌رسد: «از هر طرف به ماجرای آن روز نگاه می‌کنم، می‌بینم روی حضور دکتر محجوبی در بیمارستان در آن لحظات، اسمی جز معجزه نمی‌شود گذاشت. واقعاً اقدامات به‌موقع آن پزشک لرستانی بود که جان آقا را نجات داد.» نگاه حسین آقا که با تابلوی عکس کنار دستش گره می‌خورد، لبخندی پر از آرامش روی صورتش می‌نشیند و می‌گوید: «نجات آیت‌الله خامنه‌ای از آن حادثه سنگین، فقط کار خدا بود. خدا می‌خواست ایشان را برای این مملکت حفظ کند تا در سال‌های سختی که در پیش بود، با تدبیرشان این انقلاب را از حوادث به سلامت بگذرانند. امروز هم به وجود ایشان است که کارها سامان گرفته است.» برای حسین یزدان یار از آن روز سرنوشت‌ساز، یک خاطره ماندگار باقی مانده و یک یادگاری: «چند روز بعد، تقدیرنامه‌ای به من دادند که در آن بابت تلاش‌هایی که در آن روز حساس برای خدمت و رسیدگی به آقا انجام داده‌بودم، قدردانی شده‌بود. آن تقدیرنامه را هنوز هم نگه‌داشته‌ام.» منبع:فارس پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز @dghjkb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️بیش از چهل سال است‌‌‌... سایه ات از سر ما کم نشود حضرت عشق @dghjkb
🍃گُم نام ... یعنی ... کسی که ... دنیا را ... حتی ... به اندازه یک نام هم ... نمی خواهد ! گمنامی بجویید ... بگذارید مردم در مورد آنچه که واقعا هستید! جور دیگری فکر کنند ! @dghjkb