🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌱پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
مردم را با دوستانشان بيازماييد؛ زيرا آدمى با كسى كه از رفتارش خوشش بيايد ، دوستى مى كند.
ميزان الحكمه جلد6 صفحه 191
#پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهوآله
@dghjkb
✨سلام امام زمانم....
گمگشته ام به اشک که پیدا کنم تو را
دل شسته ام زخود که تمنّا کنم تو را
دل برده اختیار ز دستم وگــرنه من
قابل نیم که جان و دل اهدا کنم تو را
گو از کدام کوچه کنی گه گهی عبور
کآیـم کنار راه و تماشــا کنم تو را
از کوچه ای بیا که من افتاده ام به خاک
تا ســـر نثار خاک کف پا کنم تو را
#یـــازیـــنــب_کـــبری
🍀یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها
#ما_ملت_شهادتیم
@dghjkb
🍀علی محمد اربابی بیدگلی:
خداوندا! گنهکارم،
روسیاهم،
خوش ظاهر و بد باطنم،
خوش لحن و بد عملم.
مردم فکر می کنند که من یک مجاهد واقعی و فردی خوب هستم ولی تو می دانی که این گونه نیستم.
پس خودت مرا بساز و مجاهد واقعی و سرباز امام زمان(عج) قرار بده.
*نوید شاهد، پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت
#شهید_علی_محمد_اربابی_بیدگلی
#نیایش
@dghjkb
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 حس مؤمن در رویارویی با بهشت...
#استاد_شجاعی
@dghjkb
روایت شاهد عینی از روز ترور آیتالله خامنهای:
تاریخ ۸۰ ساله بیمارستان قدیمی «بهارلو» در محدوده میدان راهآهن را که ورق بزنی، تلخوشیرینهای فراوانی از زیر غبار فراموشی بیرون میآید. اما در این میان، خاطره ۶ تیر سال ۱۳۶۰ جایگاه ویژهای دارد؛ روزی که در ردیف پرالتهابترین مقاطع تاریخ انقلاب اسلامی قرار میگیرد. روزی که ترور یکی از شخصیتهای برجسته نظام جمهوری اسلامی میتوانست آن را به یکی از غمبارترین روزهای تاریخ انقلاب تبدیل کند. اما خدا اراده کردهبود نقشه بدخواهان را نقشبرآب کند. همه آنهایی که در چند ساعت بحرانیِ ظهر تا عصر آن روز و بعد از ترور آیتالله «سید علی خامنهای» در بخش جراحی بیمارستان بهارلو حضور داشتند، معترفاند که ۳۸ سال قبل در چنین روزی، یک معجزه توانست به یار نزدیک امام (ره) زندگی دوباره ببخشد و این ذخیره گرانسنگ را برای سالهای سخت و حساس آینده حفظ کند.
منبع: فارس
پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز
#ترور_امام_خامنه_ای
@dghjkb
*آیتالله خامنهای چگونه از شهادت " بهشتی" مطلع شد؟
در بازخوانی آن حادثه تاریخی به سراغ دو نفر از اهالی دیروز و امروز بیمارستان بهارلو رفتهایم؛ «حسین یزدان یار»، شاهد عینی که در سرعت بخشیدن به روند درمانی امام جمعه وقت تهران نقش موثری داشت و «مختار محمدی»، پژوهشگر که با مطالعاتش، جزییات خوبی از ماوقع آن روز خاص در اختیارمان قرار میدهد.
سکانس اول: انفجار در مسجد ابوذر
عیدی شوم گروه فرقان، قاتلِ شنبههای دلپذیر مساجد تهران
شنبهها برای اهالی مساجد جنوب شهر تهران، روز خاصی بود. روزشماری میکردند در یکی از این شنبهها، قرعه فال به نام آنها و مسجدشان بیفتد و بتوانند از یکی از شخصیتهای محبوب انقلاب میزبانی کنند. این برنامه ثابت هفتگی آیتالله خامنهای، امام جمعه وقت تهران بود که شنبهها برای سخنرانی و پاسخ به شبهات به یکی از مساجد جنوب شهر بروند. شنبه آن هفته مصادف بود با ۶ تیر و این بار قرار بود مهمان مسجد «ابوذر» در محله «فلاح» باشند.
خودروی آیتالله خامنهای آن روز یک سرنشین ویژه دیگر هم داشت؛ خلبان «عباس بابایی» که آمدهبود بیواسطه با نماینده امام (ره) در شورای عالی دفاع گفتگو کند. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگویشان را در همان مسجد ادامه دادند.
منشأ اختلال، ضبط صوتی بود که کنار ایشان و در سمت چپشان قرار دادهشدهبود. کار خدا بود که بلندگو سوت کشید و باعث شد مجریان مراسم جای ضبط صوت را تغییر داده و در سمت راست ایشان قرار دهند. با رفع مشکل، امام جمعه تهران به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین (ع)، زن در همه جوامع بشری نهفقط در میان عربها مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد شود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا کند، نه ممکن بود در میدانهای مختلف…» آن روز هم طبق روال، بعد از پایان نماز جماعت ظهر، جلسه پرسش و پاسخ شروع شد. یک نفر از داماد آیتالله پرسیدهبود که ایشان در پاسخ گفتند: «خدای متعال نه به ما دختر داده و نه داماد.» بحث گل انداختهبود و آیتالله خامنهای مشغول پاسخدادن به سئوالات بودند که سوت بلندگو، آرامش جلسه و تمرکز سخنران را بههمزد.
این بار صدای مهیبی همهچیز را بههمریخت. یک انفجار، سخنران ویژه جلسه را هدف گرفتهبود. حالا پیکر خونین آیتالله خامنهای بر زمین مسجد افتادهبود و همه متحیر و وحشتزده دنبال منشأ حادثه میگشتند. همهچیز به همان ضبط صوت مربوط میشد که حالا مثل یک کتاب دوتکّه شدهبود! روی جداره داخلی ضبط صوت منفجرشده با ماژیک قرمز رنگ نوشته شدهبود: «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی.»
محافظهای بهتزده، پیکر نیمهجان امام جمعه مجروح تهران را در بلیزر سفید گذاشتند و با نهایت سرعت به طرف نزدیکترین بیمارستان رفتند؛ بیمارستان بهارلو.
منبع:فارس
پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز
#ترور_امام_خامنه_ای
@dghjkb
*سکانس دوم: بعد از حادثه - بیمارستان بهارلو
*روایت اول:
غذای چرب رستوران مرا به یک اتفاق بزرگ پیوند زد!
«هنوز پایم را از در بیمارستان بیرون نگذاشتهبودم که یک بلیزر سفیدرنگ که با چراغهای روشن و سرعت زیاد داشت از جهت مخالف خیابان به سمت بیمارستان میآمد، توجهم را جلب کرد. درحالیکه از تخلف راننده ناراحت شدهبودم، زیر لب گفتم: انقلاب شد، اما بعضیها درست نشدند…»
حالا دیگر ۷۷ سال را پر کرده و هرازگاهی برای چکاپ، سروکارش به یک بیمارستان میافتد، اما خودش عمری مسئولیت رتق و فتق امور بیماران را بر عهده داشته و تا دلت بخواهد از آن روزها خاطره دارد. برای «حسین یزدان یار»، مسئول پذیرش شیفت عصر و شب بیمارستان بهارلو، اما آن چند ساعت بحرانی ششمین روز از ماه چهارم سال ۶۰، نقطه عطف ۳۰ سال خدمتش در این بیمارستان بوده. همان دقایقی که انگار انتخاب شدهبود برای مراقبت از امام جمعه غرقبهخون تهران و همراهی با محافظان بهت زدهاش.
از حسین آقا بپرسید، میگوید خواست خدا پشت تمام ماجراهای آن روز در بیمارستان بهارلو بوده، حتی برخورد کاملاً اتفاقی او با تیم انتقالدهنده آیتالله خامنهای به بیمارستان: «آن روز ساعت یک ظهر از بخش خارج شدم تا برای صرف ناهار به رستوران بیمارستان بروم، اما غذا را که دیدم، منصرف شدم؛ غذا آنقدر چرب بود که تصمیم گرفتم از بیرون از بیمارستان چیزی تهیه کنم و بخورم. اما هنوز از درِ بیمارستان خارج نشدهبودم که متوجه یک بلیزر شاسی بلند سفیدرنگ شدم که با سرعت زیاد و درحالیکه چراغهایش روشن بود، داشت از جهت مخالف خیابان به سمت بیمارستان میآمد. ماشین که جلوی بیمارستان توقف کرد، یک لحظه نگاهم به داخلش افتاد؛ یک فرد روحانی با عمامه مشکی روی صندلی عقب، غرق در خون بود. تازه فهمیدم علت رانندگی عجیب راننده این ماشین چه بوده. تا این صحنه را دیدم، بهکلی فراموشم شد قرار بود کجا بروم و چه کار کنم. ازآنجاکه احترام زیادی برای سادات قائلم، یک حسی به من گفت الان فقط باید اینجا باشم و به این سید کمک کنم.»
وقت تلف نکن، مستقیم برو اتاق عمل!
«آن ۱۷، ۱۸ سال سابقه کار در بیمارستان به کنار، ازآنجاکه از ۵ سالگی هم همراه پدرم که پزشکیار و دندانساز بیمارستان بهارلو بود، به این بیمارستان رفت و آمد داشتم، به تمام بخشهای بیمارستان و راههای میانبر آن اشراف داشتم و همین شناخت، در آن لحظات بحرانی امدادرسانی به آن بیمار ویژه حسابی به کار آمد.»
مسئول پذیرش شیفت عصر و شب بیمارستان بهارلو راست میگوید که انگار همه اتفاقات آن روز ۶ تیر از طرف خدا کارگردانی میشد. او مکثی میکند و در ادامه در تشریح وضعیت بیمار و همراهانش و اقدامات خود اینطور میگوید: «به افراد تازهوارد به بیمارستان نگاه کردم. حال همهشان بد بود؛ مجروح همینطور خون از دست میداد و ۲ همراهش هم مدام گریه میکردند و بر سرشان میزدند و پریشان بودند. وضعیت وخیم بیمار را که دیدم، به این نتیجه رسیدم که انجام روال عادی مراحل پذیرش، نتیجهای جز تلف کردن وقت و هدر دادن فرصت برای نجات بیمار ندارد. از آن طرف هم خوب میدانستم اوضاع اورژانس بیمارستان هم مثل حال این بیمار، حسابی وخیم است. اورژانس آن روزها هیچ امکاناتی نداشت حتی ملحفه! از دستگاه اکو قلب هم در اورژانس خبری نبود و در مواقع لزوم، پرستاران دستگاه اکو را از بخش به اورژانس میآوردند. اینطور بود که نگذاشتم مجروح را به اورژانس ببرند و وقت تلف شود. حتی منتظر نشدیم پرستاران برانکارد بیاورند. ۳ نفری او را بغل گرفتیم و با راهنمایی من به طرف آسانسور دویدیم. اتاق عمل در طبقه دوم بود. جلوی درِ اتاق عمل که فرصت شد نفس تازه کنیم، تازه فهمیدم فرد مجروح، آیتالله خامنهای، امام جمعه تهران است.»
منبع:فارس
پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز
@dghjkb
حواست به نفوذیهای خاموش باشد!
شناسایی مجروح بدحال، تازه شروع نگرانیهای حسین یزدان یار بود. او بهتر از هرکسی میدانست آن روزها بیمارستان، مشتی نمونه خروار جامعه بود و زیر پوستش ماجراها جریان داشت: «از وقتی آیتالله خامنهای را شناختم، دیگر آرام و قرار نداشتم و مدام نگران امنیت ایشان بودم. عاقبت به این نتیجه رسیدم که باید موضوع را به نیروهای کمیته انقلاب اطلاع دهم. آخر، آن روزها منافقان در اوج پلیدی و خباثت بودند و طرفداران آنها از کوموله، دموکرات، حزب توده و… حتی در بیمارستان هم نفوذ کرده بودند و ما بعضیهایشان را هم میشناختیم. به همین دلیل نگران بودم، چون هر لحظه ممکن بود آنها آقا را بشناسند و بخواهند پنهانی و از راههایی که جلبتوجه هم نکند مثلاً تزریق یک آمپول خطرناک، به ایشان صدمه بزنند.
خلاصه در اولین فرصت با مقر کمیته محدوده بیمارستان در مسجد حضرت ابوالفضل (ع) در خیابان «رباط کریم» (آیتالله ایروانی فعلی) تماس گرفتم و موضوع را به آقای «اکبر جمعه»، مسئول کمیته اطلاع دادم. خوشبختانه نیروهای کمیته هم بهسرعت – شاید در عرض ۵ دقیقه - خودشان را به ما رساندند و امنیت بیمارستان را در دست گرفتند و خیال همه ما را راحت کردند. کمی که گذشت، عده زیادی از مردم که از ماجرا باخبر شدهبودند، خود را از گوشهوکنار به بیمارستان رساندند و ازدحام شدیدی اطراف بیمارستان ایجاد شد. حضور نیروهای کمیته در آن شرایط، کمک فراوانی به ایجاد امنیت در بیمارستان کرد.»
جراح را خدا رسانده بود
«ما هیچوقت در آن ساعات ظهر پزشک جراح در بیمارستان نداشتیم. جراحان مدت زیادی در بیمارستان حضور نداشتند و اغلب ساعت ۱۰، ۱۱ بیمارستان را ترک میکردند. اما آن روز خواست خدا بود که دکتر «محجوبی» موقع ظهر و در آن ساعت خاص در بیمارستان بود. او که ریاست بیمارستان را هم برعهده داشت، بهعنوان یک جراح زبردست و مؤمن شناختهمیشد. تا خبر به دکتر محجوبی رسید، بلافاصله خود را به اتاق عمل رساند و با مهارتی که داشت، بعد از ۲، ۳ ساعت تلاش توانست آن خونریزی شدید را کنترل کند. نیروهای اتاق عمل هم انصافاً افراد سالم و درست و کاربلدی بودند و واقعاً آن روز برای آقا سنگتمام گذاشتند.»
۳۸ سال از آن روز گذشته، اما هنوز هم یادآوری خاطرهاش، راوی داستان ما را هیجانزده میکند و هربار که به ماوقع آن چند ساعت نفسگیر فکر میکند، باز هم به همان نتیجه همیشگی میرسد: «از هر طرف به ماجرای آن روز نگاه میکنم، میبینم روی حضور دکتر محجوبی در بیمارستان در آن لحظات، اسمی جز معجزه نمیشود گذاشت. واقعاً اقدامات بهموقع آن پزشک لرستانی بود که جان آقا را نجات داد.»
نگاه حسین آقا که با تابلوی عکس کنار دستش گره میخورد، لبخندی پر از آرامش روی صورتش مینشیند و میگوید: «نجات آیتالله خامنهای از آن حادثه سنگین، فقط کار خدا بود. خدا میخواست ایشان را برای این مملکت حفظ کند تا در سالهای سختی که در پیش بود، با تدبیرشان این انقلاب را از حوادث به سلامت بگذرانند. امروز هم به وجود ایشان است که کارها سامان گرفته است.»
برای حسین یزدان یار از آن روز سرنوشتساز، یک خاطره ماندگار باقی مانده و یک یادگاری: «چند روز بعد، تقدیرنامهای به من دادند که در آن بابت تلاشهایی که در آن روز حساس برای خدمت و رسیدگی به آقا انجام دادهبودم، قدردانی شدهبود. آن تقدیرنامه را هنوز هم نگهداشتهام.»
منبع:فارس
پایگاه خبری_تحلیلی مشرق نیوز
@dghjkb
⭕️بیش از چهل سال است...
سایه ات از سر ما کم نشود حضرت عشق
@dghjkb
🍃گُم نام ...
یعنی ... کسی که ...
دنیا را ... حتی ...
به اندازه یک نام هم ...
نمی خواهد !
گمنامی بجویید ...
بگذارید مردم در مورد آنچه که واقعا هستید!
جور دیگری فکر کنند !
@dghjkb
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨‹ ولنبلونکم حتی نعلم المجاهدین
منکم والصابرین و نبلوا اخبارکم ›
✨و ما همهی شما را امتحان می کنیم تا از میان شما تلاشگران و صابران را معلوم بداریم و احوالتان را بشناسیم
محمد|۳۱🌸
@dghjkb