. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
#پارتدوازدهم تقلا کردن فایده ای نداشت پام اصال حرکت نمیکرد! اومد دقیقا باال سرم ،دستاشو کرد تو جی
#پارتسیزدهم
بهش چشمک زدمو گفتم:
- حاال شد!
امروز حسابی داغو ن شدم خدا بخیر کنه روزای بعدیو! اقا کیوونم که دیگه زیارت نکردم ولی
خوب یه خوابایی واسش
دیدم! ( بین خودمو کودک درونمه!)شیوا جون تقریبا ساعات 4 اومد خونه با دیدن من تقریبا
قبضه روح شد! همش ازم می پرسید: چی
شده؟ چرا تو این شکلی شدی؟ چرا دستو پات کبود؟ منم الکی لبخند میزدمو چرتو پرت
میگفتم!
حتی چندبار
فکر کرد مخمم ضربه خورده!خالصه انقدر اصرار کرد که منم همه اون اتفاقا رو به عالوه یه
کمی سانسورو یکمی
پیاز داغ اضافه واسش توضیح دادم! بعله! شیوا جونم حسابی داغ کردو این نشونه ی اینکه
! ...
کی بلده عربی و بندری بخونه؟ )
( زنگ گوشی! ) ای مرض! المصب قبل زدن خبر کن قلبم اومد تو دهنم! دکمه پاسخو زدم .
- جانم؟
- سالم عشقم!
معرفی نمیکنم که معرفه حضور هستن: پشه مزاحم " شقایق "
- سالم شلغم!
- بی شعوری دیگه نمیشه کاری کرد!
- تو استاد ادب ... چه خبرا؟
- خبرا دست توا جیگر!
- بی خودی مزه نریز قلوه جون اینجا همه چی ارومه!
- تو چقد خوشحالی!
- درد!
- تو دلت! حاال جدی حوصلت نسریده؟
- اخ گفتی! بد فرم!
#پارتچهاردهم
- فردا بیام دنبالت بریم بیرون؟!
- با گاری؟
- ببین لیاقت نداری دیگه واست کاری کنم!
- خب ببخش پشه جون اصال بگو پیاده من هستم!
- باش تا فردا اگه دختر خوبی بودی میام میبرمت!
- میبری منو نخوری منو!
- خاک تو سر بی مغزت کنن! اصال بشین تو همون عمارت خاک بخور ادم شی!
- باشه باشه بابا چرا رم میکنی غلظ کردم فقط جون مادرت فردا بیایا!
- اوکی میام پس فعال برو بکپ جهان از دستت راحت شه!
- این اقا جهان کی هست حاال میشناسمش!
شقایق که داشت از دستم حرص میخورد با صدای کالفه ای گفت:
- فردا باهات اشناش میکنم!
- مشتاقم!
- مشتاق باش .
- پس فعال بای .
شرت کم بای!
***
الهی که امشب بختک بیوفته روت ، سوسک بیاد تو بغلت ، لولو بیاد بخورتت ، شب ادراری
بگیری ، عنکبوتا بریزن سرت
گازت بگیرن! تمام بدنم درد میکنه! حیف که امشب نیومدی خونه قرار بود یه مسابقه دنس (
رقص) با حضور خودمو و شیوا
جون واست ترتیب بدیم! اشکال نداره میندازیمش واسه بعدا!
***
- شادی جان؟ عزیزم خوابی یا بیداری؟ بیا صبحانه امادس!
خداوندا من اگر بدانم چه گناهی به درگاهت کردم که اینچنین باید مجازات شوم خیلی
عالی میشد!
- اومدم ... اومدم ( اروم ادامشو گفتم!) به جون عمه ناکامم اومدم ، به جون جدم اومدم ، به
جون سیبیالی نادر شاه اومدم ، به ...
***
- سالم صبح بخیر .
شیوا جون- سالم عزیزم صبح تو هم بخیر بیا بشین که امروز فقط منمو تو!
#پارتپانزدهم
خب که چی؟ منظورش دقیقا از این که " امروز فقط منمو تو! " چی بود؟! خدایا خودمو به تو
سپردم!
دیروز پسرش
امروز خودش! فردا هم جد مرحومش!
پشت میز نشستم .
- اقای رادمنش نیستن؟!
شیوا جون لبخنده بامزه ای زد و گفت:
- نه! فرستادمش حسابه یه نفرو برسه!
گنگ نگاش کردم که خندیدو گفت:
- کیوانو میگم! باید یه گوشمالی حسابی بشه!
نگام شیطانی شد! چرا خب جلو خودم گوش مالیش نمیدن ما هم یه فیضی ببریم؟! مظلومانه
گفتم:
- حاال الزم نبود!
(غلط کردی! تا میخوره باید بزننش تا ادم شه! حیوونم انقدر بی تربیت!)
- چرا خیلیم الزم بود! در ضمن تو حق داری تنبیش کنی! هر جور که دوست داری!
جوون من؟! وای که عاشقتم شیوا جون یه دونه ای واسه نمونه ای!
شیوا جون- هر تنبیهی دوست داری بگو اون مجبور قبول کنه!
شبیه این دختر مامانیا خودمو کردمو گفتم:
- اخه درست نیست!
- خیلیم درسته! باید تنبیه شه!
- چشم فکرامو میکنم بعد بهتون میگم!
شیوا جونم لبخند زدو یه فنجون چایی داد دستم .
اخ که دارم برات گالبی! واستا ببین چه میکنه این شادی!
- مرسی شیوا جون.
- نوش جانت عزیزم!
***
کیوان- منظورتون چیه مامان؟! من باید به حرفای این بچه گوش کنم! یعنی چی؟!
شیوا جون - همین که گفتم تو مجبوری!
کیوان پوزخند عصبی زد و گفت:
- جالبه یه چیزم بدهکار شدیم!
شیوا جون نگاه مهربونی به من کرد و گفت:
- خب شادی جان درخواستتو بگو!
#پارتشانزدهم
های های های! یعنی دا شتم از تو بندری میرقصیدم! چقدر لحظه باشکوهی بود! کیوان بد نگام
میکرد راستش یکم از نگاش ترسیدم ولی میدونستم بخاطر شیوا جونم که شده فعال نمیتونه
هیچ غلطی بکنه!
بنابراین صدامو صاف کردمو گفتم:
- من ... من قرار امروز با یکی از دوستام برم بیرون ... درخواستم اینه
امروز کامال در اختیار ما باشینچون ما ماشین نداریم!
اوه اوه االن که رم کنه! یه دفعه پرید جلو و با عصبانیت گفت:
- شیطونه میگه بزنم ...
دستش رو هوا گرفته شد ... دمت گرم شیوا جون عجب پسر وحشی داری!
شیوا جون- کیوان خوبه من اینجا واستادم! این چه کاریه؟! برو خدارو شکر کن شادی از
اون دخترای کینه ای نیست!
این درخواستی که داره خیلی کوچیکه!
کیوان - کوچیکه مامان؟ کوچیکه؟! بشم راننده ی این فسقلی
کوچیکه؟ مثل خودش بلند گفتم:
- من فسقلی نیستم!
وحشتناک بهم نگاه کردو گفت:
- فعال که ریز میبینمت!
خونسرد جواب دادم:
- عینک بزن مشکل از چشاته!
شیوا جون خندش گرفت ولی کیوان دوباره به من حمله کرد! جیغ کشیدمو از دستش فرار
کردم!
شیوا جون که از دستمون کالفه شده بود به کیوان گفت:
- واستا کیوان این دستور شادی نیست دستور منه! تو اونو دوستشو امروز میبری بیرون همینو
بس!
- شوخی میکنید دیگه مامان؟ شیوا جون- نه خیلیم جدی گفتم!
کیوان - من همچین کاری نمیکنم!
شیوا جون - بخاطر منم شده این کارو میکنی! مگه نه؟
نگاه کیوان تغییر کرد مثل دودل بودن!یه دستشو تو جیبه شلوار کرد و با دست دیگش به
موهاش دست کشید اروم گفت:
- همیشه منو بذار تو منگنه!
یکم تو همون حالت موند بعدش خیلی جدی به شیوا جون نگاه کرد و گفت:
#پارتهفدهم
- خیلی خب فقط بخاطر شما!
بعدم خیلی سریع از اشپزخونه خارج شد!
شیوا جون باز مهربون نگام کردو گفت:
- خب دیگه خیالت راحت حاال که قبول کرده مطمئن باش میبرتتون!
پس بهتر کم کم اماده بشی!
- چشم. بازم ممنون.
- قابل نداشت عزیزم .
***
یوهو! چه حالی میده میخوام با کیوون جون برم ددر!
سریع شماره شقایقو گرفتم . خواب الوده جواب داد:
- بله؟
- چار دستو پات نله! چطوری پشه جون؟
- تویی شادی؟
- نه په غمگینم!
- مرض! نمیتونه مثل ادم حرف بزنه! خبرت چی کار داری؟
- نشد دیگه حاال که این حرفو زدی اون خبر خوبه رو بهت نمیگم!
- ا ... لوس نشو دیگه! بگو! به جون شادی موندم تو کف!
- بمون تا تمیز شی!
- بی شعور مگه اینکه نبینمت! حاال بنال ببینم چی شده که انقدر با مزه شدی؟ با اشتیاق گفتم:
- گاری جور شد عشخم!
شقایق هنگ کرده ازم پرسید:
- چی؟ چی جور شد؟
- گاریه بابا گاریه!
خندید و گفت:
- دیوونه! خب حاال این گاری واسه کی هست؟
- واسه کیوون جونه خودشم اشانتیون بهم دادن!
- مرگ من راست میگی؟
- مرگ تو راست میگم!
- دمت گرم بابا! چیکار کردی مگه!
همه ماجرا رو واسش کردم فیلم سینمایی!
ادامه دارد
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
پـایـان . .🧋🎀 .
پـایـان . .🧋🎀 .
هرچی بیشتر میفهمی:
بیشتر سکوت میکنی ، بیشتر نگاه میکنی بیشتر شناور میشی ،
بیشتر خنثی میشی ، بیشتر میگذری ، بیشتر میپذیری ، بیشتر
بی اهمیت میشی ، بیشتر قانع میشی ، بیشتر میلت به وقت
گذروندن با آدما کمتر میشه و بیشتر از همه به خودت پناه میبری.
هدایت شده از . ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
خداےمن ، امروزمانگذشت✨ !
فرداےماراباگذشتتشیرینکن ؛
مابہلطفتومحتاجهستیم ؛
رهایماننکن🤍 ؛
شبمارابایادتبخیرکن . . !
شببخیر ، رفیق 🫀🫂 : ))!'