May 11
شب قبلش بود که یهو(یکدفعه نه ها! یهو... دقیقا یهو) تصمیم گرفتم این کانال رو بزنم و خودمو ملزم کنم که روزانهنوشت هامو اینجا ثبت کنم.
از صبحش دنبال سوژه بودم، و باید اعتراف کنم، شاید در انتخاب سوژه برای اون روز عجله کردم!
روزی که با همهی آدمای دوستداشتنی و درجه1 زندگیم دیدار نزدیک داشتم و خب میشد کلللی سوژه از دلش درآورد!
اما خب درلحظهترین حس حال خوب کنِ اون روزم تو همین عکس خلاصه میشد: "سرویس دانشگاه"
سرویس دانشگاه، تنها چیزی بود که تو دانشگاه عوض نشده بود! همون مسیر همیشگی، همون همهمهی گپ و گفتای کراشمحور دانشجویی، همون سئوال "بین راهیه یا گاراژ؟ " معمول، همون سلیقههای جالب موسیقی دانشجوهایی که با هندزفری قهرن، و همون لرزش شیشهی اتوبوس وقتی کلهتو میچسبونی بهش تا مثل فیلما تو آهنگ و خاطراتت گم بشی اما ویبرهی تق تقدارش نمیذاره...!
اگه بخوام فلسفی تمومش کنم باید بگم آدمی به همین دلخوشیهای کوچک زندهس و اگه بخوام واقعبینانه نگاه کنم باید بگم خیلیم دلم برای این حس تنگ نشده بود... درواقع اونقدری نبود که فکرمیکردم! انگار بیشتر فکرمیکردم دلم برای سرویسسواری تنگ شده تا واقعا تنگ شده باشه...
و این سئوال تو ذهنم میمونه که: چقدر از حس های ما واقعین؟ و چقدر تا به حال نسبت به حسهامون خودمون رو گول زدیم؟
من که میدونم بخش زیادی از حسهام حقیقین :)
#یک_روایت_تکه_تکه
#اولیش_بود
ساعتای اولی که فهمیدم مادربزرگم به رحمت خدا رفته، رو پاهام بند نمیشدم. انگار یه سونامی از دریای قلبم شروع شده بود و داشت به شهر شلوغ مغزم میرسید. خشم از بیمارستان، غم نشنیدن صداش و غصهی نداشتنش شده بود یه آش شله قلمکار و دلمو به هم میزد. وقتی مادربزرگمو میخواستن ببرن سمت خونهی ابدیش یه لحظه برای آخرین بار پارچهی روش رو کنار زدن و فقط جسم کفن پیچ شدهش رو دیدم. همونجا بود که آش شله قلمکار داشت کار دستم میداد. دهنم قفل شده بود. هرچی به خودم فشار میاوردم که براش حداقل صلوات بفرستم یا فاتحه بخونم، نمیتونستم. انگار یک مشت میخ داغ ریخته باشن روی زبانم و بعد با آب یخ شسته باشنش، زبانم خشک شده بود و هیچی نمیتونستم بگم. اما چشمام... چشمام داشت کمکاری های زبانمو جبران میکرد. چشمام از ابرهای شمالی بیشتر میباریدن. پیوسته و آهسته، بدون اختیار...
من مادربزرگو غرق در خون ندیدم، وقتی با جانِ کفن پیچ شدهش روبرو شدم همهی عزیزانم کنارم بودن و دلم به بودنشون گرم بود، مادربزرگم عمر خوبی هم کرده بود و داغ اینو نداشتم که داره زود میره...
مادرای فلسطینی چه کودکای مبارزی تربیت کردن که با قلبی مطمئن جسم غرق در خونِ برادر کوچکترشون رو در آغوش میگیرن و با مشتی گره کرده در گوشش زمزمه میکنن که برو پیش پیامبرمون روزی بگیر و شک نکن که نزدیکه اون روزی که خونت به ثمر بشینه...
#بیمارستان_المعمدانی
اولین کتاب حلقه هفتم تمام شد!
"خمره" در یک خط اصلی، روایت شکسته شدن و جایگزینی خمرهی یک مدرسه ی روستایی را تعریف میکند اما در شاخ و برگ هایش ما را با سبک زندگی مردم روستا و سختی های آنان آشنا میکند.
این کتاب دید من رو نسبت به دو مورد وسعت داد!
اول اینکه خمره همیشه در ذهن من همان کوزه های خیلی بزرگ و قدیمی بود که در موزهی تکیه معاون الملک دیده بودم. همان ها که مردم نسل ها پیش داخلش سکه و زر میگذاشتن و زیر خاک قایم میکردند. یک جورهایی در ذهنم نقش بسته بود که خمره در قدیم یک کاربرد لوکس داشته. اما با خواندن این کتاب فهمیدم مردمی که همین اواخر زندگی میکردن هم از خمره استفاده میکردن و کاربردی که برای آنها داشته کاملا ضروری بوده است.
دومین موردی که کتاب دیدمو نسبت بهش باز کرد "سادگی مردم روستا" بود. برای منِ روستا ندیده، همیشه سادگی روستایی ها در این خلاصه میشد که آدم هایی زحمت کش هستن که از لحاظ وضع زندگی ساده و بدون تجملات زندگی میکنند. اما این کتاب به من نشان داد علاوه بر این وجه ها، مردم روستا، خصوصا روستایی های قدیم که از مدرنیته کاملا دور بودند، در فکر و برخوردهای اجتماعی هم ساده هستند. همان چیزی که میشنوند رو بازگو میکنند و همان تحلیلی که برای بار اول به ذهن میاد رو درست میدانند. یک جورهایی انگار با یک مویز گرمی و با یک غوره سردیشان میشود.
من کتاب ها را برای همین دوست دارم. برای اینکه دیدم را وسعت دهند و چیزهایی را به من نشان بدهند که عمرم تاکنون فرصت درکش را نداده. از این منظر، من خمره را خیلی دوست داشتم.
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#کتاب_خمره
سلام به همگی
خیلی خوش اومدین
انشاالله به برکت قدومتون طلسم نوشتن تو اینجا بشکنه... 🚶🏻♀
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🗳 روز خوب انتخاب مردم
✏️ رهبر انقلاب: بحمدالله روز خوبی است؛ روز حضور مردم، روز شرکت مردم، روز فعّال شدن مردم عزیزمان در یک امر مهمّ سیاسی کشور است، یعنی انتخابات. شنیدم که شوق و علاقهی مردم بیشتر از قبل است؛ خدا کند اینجور باشد و اگر اینجور باشد، خرسندکننده است.
✏️ بخشی از بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در گفتوگو با خبرنگار صداوسیما پس از شرکت در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم. ۱۴۰۳/۴/۱۵
🗳 #انتخابات_ریاست_جمهوری | پویش #بعلاوه_یک
🔹️ مطالعه متن کامل بیانات:
💻 khl.ink/f/56895
دیدَم
🗳 روز خوب انتخاب مردم ✏️ رهبر انقلاب: بحمدالله روز خوبی است؛ روز حضور مردم، روز شرکت مردم، روز فعّال
شما خرسند باشی، ماهم خرسندیم...