eitaa logo
دیده بان
1.2هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
21.9هزار ویدیو
36 فایل
آدرس کانال دیده بان در پیام رسان ایتا Http://eitaa.com/didehban313 آدرس کانال دیده بان در تلگرام http://t.me/didehban313 آدرس پیج اینستاگرام دیده بان https://www.instagram.com/mehrbanali313
مشاهده در ایتا
دانلود
ر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پرونده‌ها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت می‌کردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شب‌های عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونی‌های شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفت‌زده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علی‌اصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در این موقع به من گفت می‌خواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی. اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی😳 مگر ایشان شهید شده؟؟؟؟ علی اصغر خنده ای کرد و گفت بله☺️ همه ی ما شهید شدیم☺️
مگه شما نمی دانستید؟؟؟ ما همگی شهید شدیم🌷 جا خوردم و زبانم بند آمده بود اشک از چشمانم جاری شده بود😭 باورم نمی شد به چهره های رزمندگان و بسیجیان نگاه می کردم یکی از دیگری زیباتر و رشید تر، با اخلاق و مهربان و....... . خدایاااا مگه میشه😮 خدایا تمام اینها شهید شده اند بغض گلویم را گرفته بود و می فشرد نمی‌دانستم چه بگویم به همسرم نگاه کردم مجدداً ایشان اشاره کرد که سکوت کنم🤫 باورم نمی شد من بین شهدا بودم و لحظه ای به ذهنم رسید که شاید قرار است من نیز با آنان بپیوندم در این فکرها بودم که شهید یاسینی از داخل دروازه ی پر از نور بیرون آمد و به سمت ما آمد گفتند خستگی شما رفع شد؟؟؟؟ نگاه می کردم نمی توانستم پاسخ بدهم به سختی گفتم بله. بغض گلویم را گرفته بود😩 شهید یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای بروید و سوغاتی خانم .......... را بیاورید. علی‌اصغر به سرعت وارد نور شد و بعد از مدتی از دروازه ی نور خارج شد و یک جعبه سفید بسیار بزرگ که شباهت زیادی به جعبه شیرینی داشت در دستانش بود و به شهید یاسینی تحویل داد. شهید یاسینی جعبه را گرفتند و به من گفتند خانوم آقاجانی نگران سوغاتی برای خویشاوندان و دوستان و آشنایانتان نباشید آنچه از سوغاتی که نیاز است برای آنان ببرید در این جعبه گذاشته‌ایم. این جعبه آنقدر سوغاتی در درونش است که به هر کس بدهید تمام نمی شود.🌷 من به قدری خوشحال شدم 😍که نمی دانستم چی بگم فقط به همسرم گفتم خدا را هزار مرتبه شکر 🙏 چون بسیار نگران خرید سوغاتی و هدر رفتن زمان زیارت بودم.به لطف خدا و حاج آقا یاسینی دیگه نیاز نیست زمانی را صرف خرید کنیم و می توانیم تماماً به زیارت امام حسین علیه‌السلام برسیم👍 با شوق زیادی جعبه را در دست گرفتم ولی در ذهنم دائماً می گفتم مگر در این جعبه چقدر سوغاتی هست که ایشان می‌گویند به هرکس بدهید تمام نمی شود؟؟؟؟🤔 این فکرها ذهنم‌ را درگیر کرده بود که شهید یاسینی فرمودن راستی خانم............. از این سوغاتی ها حتما به خانم ها............... بدید.( نام سه نفر از آشنایان را بردن) . پاسخ دادم چشم حتما. همراه با شهید یاسینی و شهید قلعه ای کم کم ‌به سمت درب خروجی سنگر رفتیم و همسرم از پذیرایی و زحماتشان تشکر میکردن و تعدادی از بسیجیان عزیزی که متوجه شده بودم همگی شهید شده اند به همراه شهید یاسینی و علی اصغر عزیز (که زحمت زیادی برای من کشیده بود ) تا دم درب اتوبوس ما را همراهی و بدرقه کردن. یکی از شهدای عزیز درب اتوبوس را باز کرد و به همراه همسرم سوار شدیم. همزمان با حرکت اتوبوس و دست تکان دادن و خداحافظی با شهدا از خواب بیدار شدم. گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیواری بود ساعت هفت را نشان میداد. نمیدونستم چه موقعی از روز هست. هفت صبح یا عصر؟🤔 دست راستم را حرکت دادم متوجه تسبیح شدم که هنوز در دستم بود. کمی فکر کردم یادم افتاد که در حال صلوات فرستادن برای شهید علی اصغر قلعه ای بودم که مثل روزهای قبل فقط چندتا صلوات فرستاده و بی اختیار خوابم برده بود.😶 بیشتر فکر کردم و یادم افتاد که چند دقیقه به ساعت دو بعدازظهر روی تخت خواب دراز کشیده بودم و با این حساب نزدیک پنج ساعت خوابیده ام. هنوز گیج بودم. بعد از مدتها احساس گرسنگی داشتم. دهانم خوش بو و معطر شده بود.🥰 کمی مزه مزه کردم. حس گرسنگی و مزه ی خوش دهانم😳 خیلی ناگهانی تصویر شربتهایی که در خواب دیده بودم یک لحظه از جلوی چشمانم عبور کرد. تصویری از شهید یاسینی و علی اصغر قلعه ای و در یک لحظه تمام خوابی که دیده بودم مانند رعدی از جلوی چشمانم عبور کرد. بی اختیار از حالت خوابیده بلند شده و روی تخت نشستم. هنوز نمیدانستم چه اتفاقی افتاده. خدایااااااا چه اتفاقی افتاده. شهدا؟؟؟؟ 🤔 شربتی که خوردم🤔 شربت شفا!!!!!!! کمی روی تخت جا به جا شدم . هنوز خوابم‌ رو باور نکرده بودم.😳 احساس گرسنگی که مدتها بود از دست داده بودم به شدت اذیتم می کرد.😕 به خودم آمدم من گرسنه شده‌ام اشتها به غذا دارم😊 ولی اینکه باور کنم این اشتها به غذا بواسطه ی خوابی هست که دیدم، برام قانع کننده نبود. مگر من چه کسی هستم که بخوام اینگونه مورد توجه ی شهدا قرار بگیرم.🧐 شک و تردید لحظه ای مرا رها نمیکرد. تلاش میکردم خوابم را جز رویاهای صادقه نگذارم. ولی باز هم کنجکاو بودم شااااید یک درصد صحت داشته باشه و لطف خدا شامل حالم شده باشه. استخوانهام که از درون لرزش داشتن ، الان کاملا خوب هستن و هیچ مشکلی رو احساس نمیکنم. ترس از اینکه مبادا باور کنم و بعد از مدتی دوباره کسالت و بیماری برگرده، واقعا اذیتم میکرد . از روی تخت بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم سعی میکردم آهسته آهسته قدم بردارم که مبادا دوباره مشکلات برگرده. ترجیح میدادم برای چندلحظه هم که شده حس خوب سلامتی رو داشته باشم. به سمت یخچال رفتم قابلمه غذا را برداشتم در حالی که برای دو فرز
ندم غذا کشیدم خودم هم یک شکم سیر غذا خوردم و گویا از قحطی برگشته بودم. احساس سردرگمی داشتم. خدایا باید خوابمو باور کنم؟🤔 در پذیرایی روی مبل نشستم و هر لحظه که میگذشت چیزهای بیشتری از خوابم رو بیاد میاوردم و حالت شرمندگی و بندگی .... واقعا نمیتونم بگم چه حالی داشتم. شک و تردید دست از سرم بر نمیداشت. پیش خودم این را مرور می‌کردم که من بنده ی خوبی برای خداوند نیستم و فرد خاصی هم نیستم مگر میشود یک انسانی که نه عالم است نه اعمال مستحبی و...... انجام میده و فقط به نمازهای یومیه و اعمال واجب اکتفا میکنه رویای صادقانه ای آن هم با این عظمت ببیند آیا یک فرد بسیار معمولی می تواند شهدا را با این وضوح در خواب ببیند ؟؟؟؟😳 با این افکار منتظر بودم تا مجدداً خواب آلودگی و ضعف و سایر علائم به سراغم بیاد ولی بعد از گذشت یک ساعت متوجه شدم که خبری از این علائم وجود نداره. به فکر افتادم که بهتره در مورد خوابم تحقیقی کنم. آیا افرادی که در خواب دیدم واقعی بودن؟؟؟ آیا شهیدی بنام علیرضا یاسینی با آن چهره داریم؟؟ آیا علی اصغر قلعه ای واقعا همان شهید بود؟؟؟؟و............ گوشی تلفن را برداشتم و به دو تن از بستگانی که اهل جبهه و جنگ بودند تماس گرفتم. در مورد خوابم چیزی نگفتم و فقط از ایشان در مورد چندتن از شهیدانی که در خواب دیده بودم سوال کردم. و هنوز تردید داشتم و احتمال میدادم که شاید چنین شهدایی نداشته باشیم. ولی هر چه بیشتر پرسش و پاسخ و تحقیق میکردم حال روحیم بدتر میشد چون به صادق بودن خوابم نزدیکتر میشدم.😮 احساس میکردم که اگر صد در صد صحت خوابم تایید بشه چه باید کنم؟؟؟ 😲 برای خداوند بواسطه ی لطفش قربانی کنم ، مستحبات رو انجام بدم، زندگی رو رها کنم و فقط عبادت کنم 🤔 خدایااااااااا چه کنم؟؟؟ چه جوری جبران کنم چنین لطف و مهربانی رو 😭 فقط یک عبادت خشک و خالی؟؟؟ قربانی کنم به نیت شهدا؟؟؟؟ ولی............... بالاخره متوجه شدم که این عزیزان کاملا حقیقی بودن😮 واقعا شهدایی که در خواب دیدم وجود داشته و چهره های زیباشونم کاملا همان بوده که در خواب دیدم.😲 و جزو شهدای دفاع مقدس می باشند بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد ضربان قلبم به گونه ای بود که گویا قفسه سینه من گنجایش قلبم را نداشت به گونه ای می زد که گویا قلبم می خواست از قفسه سینه بیرون بزند. خدایا این چگونه آزمایشی است که بنده ای غافل از عظمتت را اینگونه مورد عنایت خود قرار می دهی در حالی که از دست من برای تشکر و قدردانی کاری بر نمی آید و نمی توانم آنگونه که شایسته و بایسته است تشکر و قدردانی کنم یا عبادت خاصی داشته باشم در حد عبادت های روزانه و روزمره ذهنم بسیار درگیر بود مانند مرغ پر کنده بودم و می خواستم فریاد بکشم از شهدا بگویم درحالیکه نمیدانستم اجازه تعریف کردن خوابم را برای کسی خواهم داشت؟؟؟؟ 🌷 تمام کانالهای تلویزیون شده بود صحبت در مورد شهدا 😳 یا نماهنگ و تصویر شهدا 😭 خدایا مگه اینها همگی میدونن که من چه خوابی دیدم و چه اتفاقی افتاده؟؟؟ در افکارم سرگردان بودم.😶 از منزل بیرون رفتم. سر تمام کوچه ها تابلوهای آبی رنگی نصب شده که با نام زیبای شهدا مزین شده است. روی دیوارهای شهر عکسهایی از شهدای عزیز کشیده شده. بیشتر دقت کردم. 🧐 این عکسها جدید هستن؟؟🤔 از روی چکه های آب باران که بر روی عکس شهدا نقشی انداخته بود مطمئن شدم که مدتهاست این تصاویر و این تابلوها و نماهنگ های تلویزیون به یاد شهدا و قدردانی از ایثار و فداکاریهایشان کشیده و ساخته شده ولی............................. 😢بنده ...عجب غافل بودم😭😭😭 گویا چشم و گوشم بسته بوده. حالا رنگ و بوی شهر برام عوض شده بود. تمام خیابانها و کوچه ها بوی عطر شهدا رو میدادن. از در و دیوار شهر و انسانهایی که در خیابانها با خیال راحت و با آسایش و آرامش و بدون نگرانی در حال انجام امور روزمره ی زندگی خود بودند چیزی را نمیشد دید ، جز ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی دلیر مردان بی ادعایی که حالا شاااید روزهای زیادی حتی فراموش کنیم اسمشان را یاد کنیم.🌷🌷🌷 میخواستم در خیابان فریاد بزنم که شاید مردم به خود بیان. برای مسائل بی اهمیتی چون جای پارک و .............. با هم به بحث و جدال نپردازن و حرمت نگه دارن ولی ممکن نیست. قطعا مردم خواهند گفت این خانم ..............😏 پس باید چه کنم؟ حقایقی برام روشن شده و پرده ای از روی چشمانم کنار رفته که دوست دارم همه را در این واقعیت شیرین شریک کنم ولی باید چه کنم؟😟 لحظات را بگونه ای سپری میکردم که تمام وجودم لبریز از یاد و نام شهدا بود❤ مدل ذکرهایم عوض شده بود و فقط بر زبانم جاری نبود با تمام اعضاء و جوارح و با تمام وجودم گفته میشد. در حالیکه در پذیرایی نشسته بودم و کانال یک تلویزیون کلیپ یاد امام و شهدا پخش میشد و من حال و هوای غریبی داشتم، ناگهان تصویر هدیه ی شهید یاسینی و جعبه ی سفیدی
که به من اهدا کردن جلوی چشمانم عبور کرد. یکدفعه جا خوردم. یاد سفارش لحظه ی آخر ایشون افتادم که فرموده بودن از این سوغاتی به سه نفری که نام بردن حتما بدم. ولی کدام سوغاتی؟؟؟😳 من که چیزی در دست نداشتم😕 باید چه میکردم؟؟ نزدیک ظهر بود که متوجه شدم بی اختیار گوشی تلفن در دستم است و پشت خط، اولین نفری که شهید یاسینی نام برده بودن الو الو میکرد و میگفت بفرمایید. نمیدونستم چی باید بگم شروع کردم به احوالپرسی کردن و به گونه ای وانمود کردم که برای احوالپرسی با ایشان تماس گرفته ام. احساس کردم صداش خیلی گرفته و ناراحت هستن. پرسیدم خوبید؟؟ چرا صداتون گرفته؟؟ گفت مگه شما اطلاع ندارید؟😳 پس برای چی زنگ زدید؟ 😕 فکر کردم زنگ زدی که ابراز همدردی کنی🧐 خیلی کنجکاو شده بودم پرسیدم مشکل چیه؟؟ قضیه ای پیش اومده؟ گفت ماشین مون رو چند روزه که دزدیدن. 😲 اینقدر حرص و جوش خوردیم که دیگه حالی برامون باقی نمونده.😮 این چه گرفتاری بود که برامون پیش اومد. در حالیکه کاملا جا خورده بودم گفتم به کلانتری، پلیس اطلاع دادید؟؟؟ گفت جایی نیست که اطلاع نداده باشیم. ولی امروز دیگه آب پاکی رو ریختن روی دستمون و گفتن که دیگه منتظر ماشین تون نباشید اگر پیدا هم بشه فقط لاشه ی ماشین خواهد بود. تا الان قطعا اوراقش کردن.😢 ما هم با کلی وام و بدهی اون ماشین رو خریده بودیم. هر نذری به ذهنم میرسید کردم و هر سوره و دعایی که بلد بودم یا دیگران گفتن خوندم ولی ............☹️ بدون اینکه فکر کرده باشم گفتم چله ی شهدا رو بگیرید و از شهدا بخواهید که براتون دعا کنن و ماشین تون بدون کوچکترین کم و کاستی به دستتون برسه. گفت من که این همه نذر کردم اینم روش ولی بلد نیستم. چله ی شهدا چه جوریه؟؟ کامل براشون توضیح دادم. گفت الان فکرم کار نمیکنه لطف کن اسم چهل شهید رو بگو تا بنویسم. منم اسم شهدا رو براشون خوندم و گفتم همین الان برای شهید اول صدتا صلوات بفرست. قبول کرد و خداحافظی کردیم. فردای همانروز ساعت ده صبح زنگ تلفن به صدا در اومد . خودش بود گوشی رو برداشتم سلام کردم. بسیااااار پرانرژی گفت سلام ناهید جان. الله اکبر از قدرت خدا و الله اکبر از شهدا. امروز صبح بعد از اینکه برای شهید دوم صلوات فرستادم و کلی باهاشون صحبت و درد دل کردم، ساعت هفت صبح از کلانتری زنگ زدن و گفتن ماشین تون در اتوبان یادگار امام پیدا شده. سریع رفتیم اونجا فکر میکردیم که الان لاشه ی ماشین رو تحویل میدن ولی ماشین بدون کوچکترین آسیب یا حتی کسری، سالم و سلامت تحویل دادن. ماموره گفت بسیااار برامون عجیب بود چون همراه سرباز رفته بودم کشیک روزانه.‌ وسط اتوبان یادگار امام یک ماشین یکدفعه زد روی ترمز و دو سرنشینش از ماشین پیاده شدن و به سرعت نور از تپه های کنار اتوبان بالا رفتن و فرار کردن.😳 مشکوک شدیم و بررسی کردیم متوجه شدیم که پلاک ماشین مال خودش نیست و عوض شده و ماشین دزدیه. پلیس گفت که این فقط یک معجزه میتونه باشه و دلیل فرار اون دو نفر هم مشخص نشد. وقتی گوش میکردم تصاویر خوابم و پرونده هایی که شهدا بررسی میکردن و.... همگی جلوی چشمانم میامد. در آخر صحبت تلفنی هم گفت باورم نمیشه شهدا چه کردن!!!! چقدر نفسشون پیش خدا اعتبار داره!!!!!!!!!🥰👌👌👌 داستان ادامه داره.
*از ما انتقاد می شود که* *شماها دارید از «رهبری آیت الله خامنه ای» بت می سازید!!!* *پاسخ ما اینست ما از ایشان بت نمی سازیم حقیقتی را که بزرگان و عرفا در باره ایشان فرموده اند به گوش جان سپرده ایم *سؤال اینست* *آیت الله فاطمی نیا عارف :* ( هر کس با این سید دشمنی کند عاقبت بخیر نمی شود) *آیت الله شوشتری :*( من سرباز کوچک رهبری هستم ایشان از مرسلین است) *آیت الله مصباح فرمود:* ملائکه برای ایشان و ‌به احترامشان دست به سینه می گذارند۰ *آیت الله سبحانی از مراجع تقلید اخیرا فرمود:* اگر ایشان اجازه بدهند سپاهی از جن که مقلد بنده هستند را به محضرشان بفرستم و‌لی رهبرانقلاب نپذیرفتند۰ *آیت الله بهجت عارف بی بدیل:* (بنده ضمانت می کنم که شما توسط خواص اولیا مساعدت شوید). *آیت الله صدیقی شاگرد آیة الله بهجت فرمود :* خود آیت الله بهجت برای من نقل کرد که در ملاقاتی که با *امام زمان علیه السلام داشتم، خواستم سفارش آقای خامنه ای را بکنم، حضرت فرمودند ((خامنه ای از ماست))* و آقای *بهجت* فرمود : *ما بهتر از ایشان را سراغ نداریم.* علامه حسن زاده آملی عارف بی بدیل* دو زانو در مقابل رهبر انقلاب نشست و‌ایشان را *«مولای من»* خطاب کردند. 👈 *آیت الله بهاالدینی در دیداری که با امام خامنه ای در منزل خود داشت، وقتی از او پرسیدند،👈آقای خامنه ای خدمت شما آمد،فرمودند👈بله خورشید (رهبر انقلاب) یک لحظه اینجا آمد و تابید و رفت۰* واینکه ایشان رهبر انقلاب را قسم می دهند که بگذارند تا دستشان را ببوسند و *حضرت آقا ممانعت می کنند،* ایشان می فرمایند، می ترسم فردای قیامت، *مادرم زهرا گله کند،* 👈 *که فرزندم (رهبری) پیش شما آمد،او را تکریم نکردی۰* 👈 *حضرت آیة الله بهاالدینی این پیر عارف نورانی که جز خدا نمی دید و نمی گفت، در سن ۹۰ سالگی چرا باید دروغ بگوید۰👈چرا باید غلو کند؟* 👈مگر انقلاب یا جمهوری اسلامی می توانست برای او چکاری انجام دهد که او‌ بخاطرش تملق رهبری را بکند. این مجسمه ی تقوا که در ورع و وارستگی بی نظیر بود و *یار غار امام رحمه الله بود* مگر جز آن گلیم کهنه و‌آن نان و‌ چای و پنیر،چیز دیگری از این دنیا می خواست که *مجیز رهبری را بگوید.* *پوتین مسیحی رئیس جمهور روسیه* که سران دنیا را به هیچ حساب نمی کند، مگر در مورد امام خامنه ای نگفت: *من چهرهٔ مسیح را که در انجیل خوانده ام در چهره ی رهبر عالی ایران می بینم.* *نخست وزیر ژاپن بعد از ملاقات با رهبری که نامه ی ترامپ را برگرداند،* وقتی از او پرسیدند،در ملاقات با رهبر عالی ایران چه دیدید،گفت: *اگر ما هم یک چنین رهبری داشتیم،آمریکا را از کشورمان بیرون می کردیم۰* ‌‌‌‌‌‌
🔴 وقتی گرگ حمله می‌کند، با صدای بلند حمله می‌کند و فرصتی برای واکنش دارید. 🔘 اما وقتی موریانه هجوم می‌آورد، از همان ابتدا مخفیانه و بی سرو صدا از ریشه به جان دارایی‌تان می‌افتد. 🗡️ایستادن در برابر گرگ، شجاعت می‌خواهد 👀 دفع خطر موریانه بصیرت! 🏵 "بصیرت" سواد نیست "بینش" است. 🏵 بصیرت، یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به "شاخص"ها باشد 🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد می‌تواند "مسجد ضِرار" باشد .و پیامبر آن را خراب کند. 🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی جانباز صفین می‌تواند قاتل امام حسین علیه السلام درکربلا باشد! ملاک حال فعلی افراد است. 🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی‌توانی آغازگر باشی اما وقتی شروع کردید باید آن را از ریشه در بیارید 🏵 بصیرت، یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری"ها را به اعتدال نشناسی! 🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی معاویه ها، به سست عنصرهای سپاهِ امام علی علیه السلام دل بسته‌اند!.. 🏵 بصیرت یعنی اینکه بدانی: تاریخ تکرار می شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط و شاخص هایش 🔆 اللهم اجْعَلْ النُّورَ فِي بَصَرِي ، وَالبَصِيرَةَ فِي دِينِي🤲 ❤️یا الله یا رحمان یارحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨🚨سخنان بی سابقه ی سردار قاآنی : فلسطینی ها اماده ی اداره ی سرزمین های 1948 باشند ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
♻️فرمانده جهانی مقاومت عشق مردم غزه ▪️اهتزار تصاویر سردار سلیمانی در جشن پیروزی غزه ▪️تصاویر شهید سرلشکر قاسم سلیمانی در همایش بزرگ پیروزی مقاومت فلسطین که در میدان سرایا شهر غزه برگزار شد. ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥انفجار بزرگ و آتش سوزی در پالایشگاه ارگون در ویرجینیای امریکا. ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارشناس صهیونیست: ایران قدرت اصلی خاورمیانه است مدیر مرکز مطالعات ایران دانشگاه تل‌آویو:ایران قدرت اصلی خاورمیانه است/ باید آنها را جدی گرفت/ تحریم ها مانع خرید ایران از دنیا شد اما خودشان آموختند و تولید کردند/ آنها مرزهای ما را محاصره کرده‌اند. ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
همسفر تا بهشت شب ۱۶ آذر بود، حدود ساعت ۱۰ شب وسطای فیلم کیمیا، داشتم شام می‌خوردم که زنگ تلفنم به صدا در آمد. می‌دانستم مصطفی‌ست، انگار صدای تماسش با همه فرق داشت، با چنان ذوقی پریدم سمت گوشیم و برداشتم، صداش خسته بود، بعد احوال‌پرسی، ازش پرسیدم مصطفی مریض شدی اونجا؟؟ گفت: نه. ـ پس چرا صدات ناراحته؟ ـ خسته‌ام، اینجا کارم زیاده. ـ سریع بهش گفتم مگه چیکار می‌کنی؟ ـ فرزانه جان! من چند بار ازت خواستم چیزی نپرس از کارم؟ گفتم : باشه خب آدم کنجکاو می‌شه. حال پسرشو که قرار بود بهمن ماه چشمش رو به دنیا باز کنه رو پرسید. ـ امیرحافظ چطوره؟ فرزانه خیلی مراقب خودت باش، به موقع غذاتو بخور، نکنه گرسنه بمونی. ـ چشم مصطفی جان، حواسم هست. ـ بعدشم ازم خواست به خانواده‌اش خبر سلامتی‌شو بدم و خداحافظی کرد. دلهره عجیبی داشتم. به خستگی اش فکر می‌کردم و از خدا خواستم کمک کنه که همسرم سالم باشه تا برای پیروزی اسلام بجنگه. این آخرین تماس مصطفی بود. مصطفی خیلی مراعات حالمو می‌کرد، اصلاً سفارشی نمی‌کرد که حس رفتن بهم بده. حتی به من گفته بود من برای امنیت مسافرای اربعین می‌رم کربلا. به هیچ کس نگفته بود، فقط پدرشوهرم می‌دونست که سوریه‌ست. مصطفی باغیرت من، با این حس قشنگش، دغدغه‌اش خانم حضرت زینب(س) بود، حفظ حریم ایشون از امیرحافظ هم براش مهم‌تر بود. مصطفی حقش شهادت بود، حقش بود که امام حسین(ع) اونو برای خودش بخواد و مدال شهید مدافع حرم رو به گردنش بگذاره. راوی: همسر شهید مدافع حرم ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
💐انگشت و انگشتری که دست داعشی‌ها افتاد 💠انگشتر پسرم کمی به انگشتش تنگ شده بود؛ به او گفتم: تو در سن رشد هستی و یک وقت به انگشتت تنگ می‌شود و خطرناک است. سید اسحاق گفت: مامان! من به ۲۴ سالگی نمی‌رسم و انگشت و انگشترم را می‌بَرَند. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 ☑️ خاطرات شـ🌹ـهدا: ✅شهید ✍🏻عشق به شهدا و دفاع مقدس در زندگی اش جاری بود. هرکجای زندگی اش سرک می کشیدی،می دیدی شان. ✍🏻خودش دیدترین و خوش قواره ترین جای خانه را که رو به قبله هم نباشد،انتخاب می کرد برای عکس شهدا. ✍🏻توی همان زیر زمین کوچه طه، خیلی خوشگل به ترتیب از امام و آقا شروع کرده بود تا همت و متوسلیان و بروجردی و کاوه و عکس ها را چسبانده بود. 👈🏻مقید بود در حضور شهدا گناه نشود. همیشه می گفت: " شهدا اینجا هستند و خجالت بکشید." به عکس ها بی اعتنا نبود. سعی میکرد پایش را رو به عکسشان دراز نکند،حتی شب ها که می خوابید. 📙عمارحلب،صفحه ۲۰۱ 🇮🇷
✨شفای چشمانم رو از شهیدتون گرفتم....*😍 ✨🌸✨🌸✨🌸✨ باد پاییزی، دوشنبه آن روز گلزار شهدا را سرد و خلوت کرده بود ... ✨زمزمه زیارت عاشورا بین باد می پیچید که خانم مسّنی سمت ما آمد... 🌼فاتحه ای خواند و گفت: من از شهیدتون حاجت گرفتم... 🌸نفسی تازه کرد و ادامه داد: چشمهایم آب آورده بود، باید عمل می‌شد. 🌧یک روز بارانی، با دلی شکسته به نیت شفای چشمم اومدم پیش شهید شما... باران لحظه به لحظه شدیدتر می‌شد. ✨مدام شهیدت رو قسم می‌دادم که چشمم را شفا بده... ☘آب باران جمع شده روی قبر را با اشک چشم روی چشمانم مالیدم... 🌸بعد مکثی کرد و لبخندی از عمق وجود زد و گفت: خدا شاهده، دیگه به عمل نیازی نبود. رفتم دکتر که نوبت عمل بزنم، اما بعد از معاینه مجدد گفتند: نیازی به عمل نداری... ✨با خوشحالی تمام تکرار کرد که: *من شفای چشمم رو از بچه شما گرفتم...* ☘روایتی از مادر بزرگوار شهید **🕊️ یاد همه شهیدان سرافراز گرامی وراهشان پررهرو 🤲🤲🌹 * وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ*🌹🌹 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
🌱 أمیر‌المؤمنین(؏)! ' خوشابھ‌حال‌آن‌کھ‌عَمَل‌وعِلمَش، دوستۍودشمنۍاش،انجام‌دادن‌ورهاکردنش، سخن‌وسکوتش،وکرداروگفتارش‌رابرای‌خدا خالص‌گرداند :)🌿♥️ -بَحٰاراَلأنوار ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کدام دولت بهترین فرصت را برای تحریم ایران در اختیار آمریکا گذاشت؟ ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿. ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🌿 ﺍَﻟﺴَّﻠٰﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳٰﺎ ﺍَﺑٰﺎ ﻋَﺒْﺪِﺍﻟﻠﻪ ﻭَﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺎَﺭْﻭٰﺍﺡِ ﺍﻟَّﺘﻰ ﺣَﻠَّﺖْﺑِﻔِﻨٰﺎﺋِﻚَ، ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻣِﻨّﻰ ﺳَﻼﻡُ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﺑَﺪﺍ ﻣﺎ ﺑَﻘﻴﺖُ ﻭَﺑَﻘِﻰَ ﺍﻟﻠَّﻴْﻞُ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﻬٰﺎﺭُ، ﻭَﻻﺟَﻌَﻠَﻪُ ﺍﻟﻠﻪُ ﺁﺧِﺮَ ﺍﻟْﻌَﻬْﺪِ ﻣِﻨّﻰ ﻟِﺰِﻳٰﺎﺭَﺗِﻜُﻢْ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُﻋَﻠَﻰﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ،ﻭَﻋَﻠٰﻰ ﻋَﻠِﻰِّﺑْﻦِﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ، ﻭَﻋَﻠﻰٰﺍَﻭْﻻﺩِﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ،ﻭَﻋَﻠﻰٰﺍَﺻْﺤٰﺎﺏالحسین، ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻻﺑﺮﺍر 🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻻﺷﺮﺍﺭ 🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡﺍﻟﺼﺎﻟﺤﯿﻦ 🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻄﺎﻟﺤﯿﻦ 🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻤﻘﺒﻮﻟﯿﻦ 🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻤﺮﺩﻭﺩﯾﻦ 🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﺨﯿﺮ ﻭﺍﻟﺴﻌﺎﺩﻩ 🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﺸﺮ ﻭ ﺍﻟﺸﻘﺎﻭﻩ 🌿ﺑﺮﺣﻤﺘﮏ ﯾﺎ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺍﺣﻤﯿﻦ 🌿ﻭﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﺍﻟﻪ ﺍﻟﻄﺎﻫﺮﯾﻦ ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🌿ســَــــــــــــــــــــــــــــــــــلام🌿 🌿 صبح شما بزرگواران بخیر و روشن به انوار مطهر قرآن و اهلبیت (ع) 🌿 🌺🌿 🌿🌺🌿 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌺🌿🌺🌿🌺@didehban313🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📖 تلاوت فاخر سوره مبارکه تکویر 🗣️ استاد سعید مسلم (شیخ بدوی) ┄┅┅┅┅❀🏴❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
4_5958588389518215511.mp3
554.4K
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ♻️ عنایت امام زمان(عج) به ایران در هنگام بلا🎙حجت الاسلام والمسلمین عالی ┄┅┅┅┅❀🏴❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
🔴🔴 *جذب نیروی مدافع حرم:* از کلیه برادران و خواهرانی که آرزوی *مدافع حرم* شدن را داشتند دعوت به عمل می‌آید. حاج قاسم سلیمانی، سردار دلهایمان فرمود: *امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است.* بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص). متأسفانه دشمن در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری، جمهوریت ایران واین قلب تپنده انقلاب را نشانه گرفته است. کسانی که امروز به شورای نگهبان می‌تازند همان کسانی هستند که تا دیروز در دفاع از انتخاب نادرستشان می‌گفتند اگر فلانی بد است چرا شورای نگهبان تأییدش کرده است. *طبق عقیده سردار دل‌ها امروز هرکس در دفاع از جمهوری اسلامی پای صندوق‌های رأی بیاید مدافع حرم است.* ** *یاعلی* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رکوردهای ماندگار دولت روحانی ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ مطابق ✴️ سه شنبه 👈 11 خرداد / جوزا 1400 👈 20 شوال 1442👈 1 ژوئن 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🔘 دستگیری امام کاظم علیه السلام توسط هارون ملعون . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز مبارک و مختاری است برای امور زیر : ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ درو محصول . ✅ خرید و فروش . ✅ آغاز ریاضت ها و رژیم گرفتن . ✅ شروع به کسب و کار . ✅ جابجایی و نقل و انتقال . ✅ و دیدار با سیاسیون خوب است . 👶 زایمان خوب و نوزادش صبور ، فاضل ، دانشمند و عمری طولانی خواهد داشت . ان شاءالله 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود . 🚘 مسافرت : سفر خوب و مفید و سودمند است . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز قمر در برج دلو است و برای امور زیر نیک است : ✳️ جابجایی و نقل و انتقال . ✳️ امور زراعی و کشاورزی . ✳️ درختکاری . ✳️ تعمیر بنا و ساختمان . ✳️ پیمان گرفتن از رقیب . ✳️ بردن جهیزیه عروس . ✳️ ورود به خانه نو . ✳️ ختنه و نام گذاری کودک . ✳️ شرکت زدن و مشارکت. ✳️ و معامله خانه و آپارتمان نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت و زفاف عروس مکروه است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از بلا می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب صحت می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش کار را انجام دهند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهار شنبه " دیده شود طبق ایه ی 21 سوره مبارکه " انبیاء" است . ام اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون .... و از معنای آن استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 💫ذات الکرسی عمود ۶:۱۲ ❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است. 🔴ذات الکرسی مخصوص روز است 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 سه‌شنبه 11 خرداد 1400 🔽 اوقات شرعی - افق تهران ☀ صبح ⬅ 4:06 ☀ طلوع ⬅ 5:50 ☀ ظهر ⬅ 13:02 ☀ عصر ⬅ 16:51 🌙 غروب ⬅ 20:15 🌙 مغرب ⬅ 20:36 🌙 عشاء ⬅ 21:34 🌙 نیمه شب ⬅ 0:10 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
طنز تلخ سیاسی 😂😂😂 پیرمردی با چهره‌ای زیبا و نورانی وارد مغازه طلا فروشی شد فروشنده با احترام از شیخ نورانی استقبال کرد. پیرمرد گفت: من عمل صالح تو هستم!!! مرد زرگر قهقهه‌ای زد وبا کمال ناباوری گفت: درست است که چهره‌ای دلربا دارید اما هرگز گمان نمی کنم عمل صالح چنین شکلی داشته باشد! درهمین حین، یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارشی دادند. مرد زرگر از آنها خواست که تا اوحساب کتاب می کند، در مغازه بنشینند. باکمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در کنار شیخ نشست. با تعجب از آن خانم سوال کرد: که چرا در کنار شیخ نشستی؟ خانم جوان با تعجب گفت: کدام شیخ؟ حال شما خوب است؟ ازچه سخن میگوئی؟ اینجا کسی نیست. و با اوقات تلخی گفت: بالاخره طلا را به ما می دهی یانه؟ مرد طلافروش با تعجب وخجالت، طلای زوج جوان را به آنها داد و مبلغ را گرفت و زوج جوان مغازه را ترک کردند. شیخ رو به زرگر کرد و گفت: غیر از تو کسی مرا نمی‌بیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق میشود. دوباره مرد و زن دیگری نیز وارد شدند و همان قصه تکرار شد!!! شیخ به زرگر گفت: من چیزی از تو نمی خواهم! این دستمال را بصورتت بمال تا رزق و روزیت بیشتر شود. زرگر باحالت قدسی و روحانی دستمال را گرفت و بو کرد و به قصد تبرک به صورت مالید و نقش بر زمین شد. شیخ دروغین و دوستانش هرچه پول وطلا بود، برداشته و مغازه را جارو زدند! بعد از ۴سال همان شیخ دروغین با غل و زنجیر، همراه پلیس وارد مغازه شد افسر پلیس شرح ماجرا را از شیخ و زرگر سوال کرد و آنها به نوبت بازگو کردند. افسر پلیس گفت: برای اطمینان بیشتر باید دقیقا صحنه جرم را تکرار کنید و شیخ دستمال را به زرگر داد و زرگر بو کشید و به صورت مالید و دوباره نقش بر زمین شد و این‌بار شیخ و پلیس دروغین و دوستانش، دوباره مغازه را جارو زدند! نتیجه: مراقب باشید دولت سوم توسط شیخ زرگر و رفقا تشکیل نشود. 👌دوستان نزدیک است، پس مراقب مغازه زرگری و طلائی خودتان باشید و به افرادی رأی بدهید که کارنامه درخشانی از خود نشان داده اند. و از همه مهمتر مواظب عمل صالح خودتون باشید🤭😂
کسی که عشق به شهادت داشته باشد قطعاً با غسل شهادت از خانه بیرون می‌رود و کسی که با غسل شهادت بیرون رود نگاه به نامحرم نمی‌کند، چون دنبال لقاءالله است و شهید به وجه الله نظر می‌کند. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿
1 خروجی های قلب تو... نشون ميده؛ چقدر دلت سالمه! راستی؛ قلبت کجا گیره...؟ همونجا، قیمت قلبت محک می خوره. 🎤 قلب سلیم ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿